۱۳۸۸/۰۹/۲۶

تهران؛ جهنمی با هیزم نفت!

جلسه، رأس ساعت شش و نیم عصر در دارآباد تهران، منزل کیوان صمیمی شروع می‌شد. با یک حساب سرانگشتی، چهار ساعت از اصفهان تا تهران و یک ساعت و نیم از جنوب تا شمال تهران کنار گذاشتم و استارت خودرو را ساعت یک ظهر از مقابل خانه زدم. حساب سرانگشتی در قسمت اول معادله درست از کار در آمد. از عوارضی تهران که گذشتم، ساعت، 5 عصر را نشان می‌داد. اما قسمت دوم معادله کار دستم داد. طی کردنِ خیابان نواب، بزرگراه چمران و از پل پارک وِی تا میدان تجریش، در حدود زمانی که اصفهان تا تهران طول کشید، زمان برد! اول خواستم منصرف شوم و برگردم اما گفتم تا اینجا آمده‌ام دست کم یک سلامی کرده باشم. ساعت 8 شب زنگ را زدم. گفتند به علت ترافیک، جلسه با یک ساعت تأخیر شروع شده است. این موضوع به یک‌سال پیش، چنین روزهایی باز می‌گردد؛ از افرادی که  آنجا نشسته بودند، کیوان صمیمی، احمد زیدآبادی، حسن اسدی و ساسان آقایی الان در زندان هستند! بحث من در اینجا اما نه درباره‌ی سیاست که در مورد شهر تهران است. شهری که ترافیک، دود، شلوغی و سردرگمی از عناصر ذاتی آن هستند.

در چند روز اخیر، بحران آلودگی‌ هوای تهران باز تیتر اول رسانه‌ها بود و البته در این موقع از سال، پدیده‌ی وارونگی هوایی (Inversion) بیش از پیش به این آلودگی دامن می‌زند. درحالی‌که رییس انجمن آسم و آلرژی ایران اعلام کرد «بر اساس تحقیقات اخیر 35 و 4 دهم درصد از جمعیت 10 میلیونی شهر تهران، علائم آسم را نشان می‌دهند» و مدیرعامل شرکت کنترل کیفیت هوای تهران با اشاره به جدیدترین اندازه گیری های انجام شده گفت «میزان آلاینده سرطان‌زای شناخته شده بنزن در هوای پایتخت حداقل بیش از 10 برابر استانداردهای جهانی است»، معاون پلیس راهور تهران اعلام کرد «برنامه‌‌ی جامع کاهش آلودگی هوای تهران شکست خورده است». در این بین،‌ متولیان امر و سازمان محیط زیست گویا قصد دارند به جای چاره، بر این موضوع عینی هم سرپوش بگذارند و آن را سانسور کنند.



صحبت کردن درباره‌ی آلودگی هوا، افزایش جمعیت و مهاجرت، ترافیک و احتمال وقوع زلزله در تهران که هر از گاهی خبراول رسانه‌ها می‌شوند، تکرار مکررات‌اند، اگرچه هربار میزان و شدت بیشتری نسبت به دفعه‌ی قبل دارند. بر اساس توسعه‌ی دیمی (هرچه پیش آید خوش آید) گویی راهی برای رهایی از آن نیز هیچ‌گاه ‌اندیشیده نمی‌شود. انتقال پایتخت از تهران که به تازه‌گی در مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح شد نیز بیشتر به پاک کردن صورت مسئله می‌‌ماند.

امکانات و خدمات و زرق و برق موجود در بسیاری از نقاط تهران، شاید برخی را به این نتیجه برساند که تهران را نماد "توسعه‌یافتگی" ایران بدانند یا آن‌طور که کم و بیش شنیده‌ایم، ایران را در تهران خلاصه ‌کنند. اما اگر در معنای توسعه دقیق شویم که به طور خلاصه یعنی "بهتر شدن وضعیت زندگی فرد و جامعه" و "تولید و توزیع مناسب امکانات" و این تعریف را  با تهران و وضعیت زندگی در آن بسنجیم، از یک سو با تخریب محیط زیست و تهدید سلامتی انسان‌ها و از سوی دیگر با جامعه‌ا‌ی به شدت مصرف کننده و متکی به نفت روبرو هستیم.

عامل مهمی که تهران را به این شکل به مرز انفجار رسانده، توسعه‌ی نامتوازن در سطح کشور است که خود از جلوه‌های توسعه‌نیافتگی به شمار می‌آید. در واقع سیاست توسعه در مرکز به بیماری بزرگ‌سری در تهران انجامیده است. این تمرکزگرایی در اواسط دوران قاجاریه به آرامی آغاز گردید و در دهه‌ی 1350 پس از اصلاحات ارضی و افزایش قیمت نفت و گسترش مهاجرت به شهرها شدت گرفت. شاه سابق بر اساس پارادایم مدرنیزاسیون گفته بود به جای اینکه امکانات را به روستاها ببریم، روستاییان به شهر بیایند و امکانات دریافت کنند.

این روند، اگرچه در اوایل انقلاب رشد کمی داشت اما با ادامه یافتن همان سیاست، رفته رفته اوج گرفت. با نگاهی به نقشه‌ی آمایش سرزمین و توسعه‌ی کشور، چند شهر بزرگ و در رأس آنها تهران از نظر سرانه‌ی امکانات و صنایع بزرگ  بسیار پررنگ‌تر از دیگر نقاط دیده‌ می‌شوند و خواه ناخواه جمعیت به این سمت هجوم می‌برند؛ به گونه‌ای که ‌یک کریدور توسعه را در مرکز می‌توان فرض کرد که در آن، همه‌ی راه‌ها به تهران ختم می‌شوند. تهران شهری است که بوی نفت می‌دهد و با تزریق مداوم این ماده رشد کرده است.

روی دیگر این سکه، همانا مهاجرت، محرومیت، فقر و ویرانی و توسعه‌نیافتگی روستاها و شهرهای حاشیه‌ای و حاشیه‌ی شهرهاست. همچنین، بررسی نقشه‌های آمایش سرزمین کشور نشان می‌دهند که در طول چند دهه‌ی گذشته، استان‌های حاشیه‌ی کشور به ویژه کردستان و سیستان و بلوچستان با روندی نزولی از نظر توسعه‌یافتگی روبرو بوده‌اند. سفرهای استانی احمدی‌نژاد و برگزاری هیات دولت در استان‌های کشور در چند سال اخیر نیز نه تنها راه حل این مشکلات نیستند بل‌که با شیوه‌های پوپولیستی تنها بر هزینه‌ها می‌افزایند.

اختصاص بودجه‌ی نفت به منظور سرمایه‌گذاری در تولید، برنامه‌ریزی منطقه‌ای، آمایش سرزمین و اختصاص امکانات زیربنایی متناسب با استعداد و ویژگی‌های هر منطقه و ایجاد نوعی فدرالیسم در کشور می‌تواند موجب تمرکززدایی از پایتخت شود.

ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۹/۲۱

قانون اساسی و قضیه‌ی حیات و ممات ما (3)

شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. آیت‌اله خمینی، 1357/8/22


پس از اینکه اصلاح‌ناپذیری نظام سلطنتی به اثبات رسید و حتا تلاش بختیار برای ایجاد دولتی دموکراتیک به جهت این که چارچوب حکومت از نظر مردم و مخالفان امتحان خود را پس داده بود راه به جایی نبرد، انقلاب 57 با کمترین هزینه‌ رقم خورد.


تدوین قانون اساسی جدید، چند ماه مانده به انقلاب، نزد آیت‌اله خمینی و اطرافیانش در پاریس مطرح شده بود. وی، در این زمان از جمهوری و حقوق بشر صحبت به میان آورده بود [1]؛ آیت‌اله خمینی پس از ورود به ایران، مهدی بازرگان را به ریاست دولت موقت برگزید و برگزاری رفراندوم برای حکومت جدید و تشکیل مجلس مؤسسان برای تهیه‌ی قانون اساسی را بر عهده‌ی وی گذاشت. پیش‌نویس قانون اساسی به دست چند حقوقدانان در دولت موقت نوشته شد و اگرچه شرط کاندیدا شدن رئیس جمهور و انتخاب نخست‌وزیر "مسلمان" بودن آنها در آن وجود داشت، اما ظهور یک جمهوری در ایران را نوید می‌داد و به امضای شخص آیت‌اله خمینی نیز رسیده بود [2].

اما پس از آن، به جای مجلس مؤسسان، به مجلس ۷۵ نفره‌ای که 80 درصد آن معمّم بودند و ریاستش را آیت‌اله بهشتی بر عهده داشت رفت و در آنجا اضافه کردن اصل ولایت فقیه به آن مطرح شد که با وجود مخالفت‌هایی، در نهایت به تصویب رسید. سرانجام در 12 آذر 1358 در یک همه‌پرسی، 75 درصد مردم به آن، به عنوان "قانون اساسی جمهوری اسلامی" رأی دادند. [3][4].

هرچند آیت‌اله خمینی اندیشه‌ی بنیادین خود درباره‌ی حکومت را ده سال پیش از آن در درس‌های نجف ارائه داده و در کتابی به نام حکومت اسلامی یا ولایت فقیه گردآوری شده بود، اما در زمان انقلاب صحبتی از ولایت فقیه به میان نیاورد تا این که در 1358/6/23 در فاصله‌ی رفراندوم برای جمهوری اسلامی (فروردین 58) و همه‌پرسی برای قانون اساسی (آذر 58) این مسئله را مطرح نمود.

بر اساس جمهوری، مردم حق دارند بدون خون‌ریزی حاکمان خود را عزل و نصب ‌کنند؛ حال آن که بر اساس ولایت فقیه، این فقیه است که بر مردم ولایت و قیمومیت دارد. تاکنون دو نفر در مقام ولایت فقیه در ایران قدرت را در اختیار داشته‌اند:

1. آیت‌اله خمینی؛ که در این باره در كتاب‌ ولايت‌ فقيه‌ مي‌گويد: «مردم ناقص‌اند و نیازمند کمال‌اند وناکامل‌اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند.» [5] و «ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد.اگر فقیه درکار نباشد، ولایت فقیه درکار نباشد طاغوت است. یا خدا است یا طاغوت. اگر رئیس‌جمهور با نصب فقیه نباشد طاغوت است.» [6].

2. آیت‌اله خامنه‌ای؛ که درباره‌ی ولایت فقیه معتقد است: «... بر اساس مذهب شيعه همه مسلمانان بايد از اوامر ولائى ولى فقيه اطاعت نموده و تسليم امر و نهى او باشند. التزام به ولايت فقيه قابل تفكيك از التزام به اسلام و ولايت ائمّه معصومين(ع) نيست … تصمیمات و اختیارات ولی فقیه در مواردی که مربوط به مصالح عمومی اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است.» [7]

در سال 1368، قانون اساسی در برخی اصول اصلاح شد و با توجه به اختلاف‌ بین رئیس جمهور و نخست‌وزیر، ضمن حذف پست نخست‌وزیری، ولایت فقیه نیز به ولایت مطلقه‌ی فقیه تغییر کرد و شرط مرجعیت از آن برداشته شد.

اما علاوه بر اصل ولایت فقیه و اختیارات (اصول 57 و 119)، قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی ایران در پاره‌ای موارد تبعیض‌آمیز و واجد نابرابری است که می‌توان به نابرابری بین زن و مرد، نابرابری بین مسلمان و نامسلمان، نابرابری صنفی (فقها و قیمومیت سیاسی) اشاره کرد [8]. همچنین، بسیاری از اصول قانون اساسی فعلی قید "به شرط آنکه با اسلام منافات نداشته باشد" را با خود دارند و  بر اساس اصل 98، تفسیر قانون اساسی به شورای نگهبان مربوط می‌شود که اعضای آن منتصب رهبر و رئیس قوه‌ی قضائیه‌ی منتصب رهبر هستند.



منابع برای مطالعه‌ی بیشتر:
5. ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، روح‌الله الموسوی الخمینی، ص 58.
6. صحیفه‌نور، ج9، ص253. (به نقل از منبع 4)
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۹/۱۲

قانون اساسی و قضیه‌ی حیات و ممات ما (2)

«شخص پادشاه از مسئولیت مبراست و وزرای دولت در هر گونه امور، مسئول مجلسین هستند.»
اصل ۴۴ متمم قانون اساسی مشروطه [1]

قانون اساسی مشروطه ایران در دوران چهار پادشاه تجربه شد. هیچ‌یک از آنها نتوانستند با آن کنار آیند و به سلطنت بسنده کنند و در امور حکومتی وارد نشوند. و همگی یک واقعیت را ثابت کردند که در ایران، در یک زمان نمی‌توان "دموکراسی" و "شاه" را با هم داشت. پس از اینکه محمدعلی‌شاه قاجار، مشروطیت و انتقال قدرت از شاه به مجلس را تحمل نکرد و با توپ و تانک کار آن‌را یکسره کرد (اگر چه در نهایت تاج و تخت خود را بر سر این کار گذاشت و با مقاومت مردم، از پادشاهی برکنار و به روسیه تبعید شد) فرزندش احمدشاهِ در فرنگ نشسته بارها فرمان به عزل و نصب نخست وزیران داد و در نهایت حکم به عزل رضا پهلوی  رئیس‌الوزرا داد که با مقاومت مجلس روبرو شد.

مجلس پس از چندی، سلطنت را از خاندان قاجار به پهلوی منتقل کرد. سلسله‌ی پهلوی با رضاشاه آغاز کرد و با سقوط فرزندش محمدرضا شاه در سال 1357، دفتر قانون اساسی مشروطه نیز بسته شد. اما مصدق فردی بود که ایستادگی او بر سر مشروطیت و قانون اساسی مشروطه، با دو پادشاه پهلوی به چالش‌هایی تاریخی انجامید.

قانون اساسی؛ مصدق و رضاشاه
مصدق از رضاخان رئیس‌الوزرا حمایت می‌کرد و اقدامات او در جهت امنیت و رفاه مردم را می‌ستود. اما با پادشاه شدن او مخالف بود. در جلسه‌ی مجلس در 9 آبان 1304 به قصد تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، مصدق طرفدار حکومت مشروطه‌، مخالفت خود را با دو مورد ابراز نمود:

1- تغییر قانون اساسی: «قانون اساسی یک اصولی را داراست و یک معروفیتی را پیدا کرده است که این معروفیت را بنده گمان نمی‌کنم در هر موقعی برای هر قانونی پیدا شود...  که حتی‌المقدور تا یک قضیه‌ی حیاتی و مماتی پیدا نشود نبایستی تغییر داد. مگر با بودن یک شرایطی که لازم برای تغییر قانون اساسی است.»

2- تغییر سلطنت: «خوب اگر شما می‌خواهید که رئیس‌الوزرا شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع و استبداد است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد. و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است؛ برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز این امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به مملکت داده است برود بی‌اثر شود... من در این مملکت همچو کسی سراغ ندارم.» [2]


قانون اساسی؛ مصدق و محمدرضاشاه
نزاع مصدق و محمدرضاشاه در چندین جا نمود یافت. یکی حمله به منزل مصدق و تهدید جانی او در اسفند 1331 که منجر به اختلاف دربار و دولت و سپس تشکیل کمیته‌ی هشت نفری رفع اختلاف شد و در نهایت قرار بر آن گردید که شاه سلطنت کند و نه حکومت.

دیگر بار،  مصدق از شاه وزارت جنگ را خواست. قانون اساسی، شاه را فرمانده‌ی کل ارتش ایران قرار می‌داد؛ اما در عین حال وی را موظف به مشورت با دولت برگزیده می‌کرد. شاه نپذیرفت و مصدق بلافاصله در 26 تیر 1331استعفا کرد اما بعد از چهار روز با اعتصاب گسترده‌ی مردم به سمت خود بازگشت.

این اختلاف، بار دیگر و در کشاکش کودتای 28 مرداد به اوج خود رسید. مصدق با برگزاری رفراندوم و به دست آوردن اکثریت مطلق آرا،  مجلس را منحل کرد. در 22 مرداد، شاه فرمان عزل دکتر مصدق و فرمان انتصاب زاهدی را امضا کرد، در حالی‌که شاه رأساً حق عزل و نصب وزیران را ندارد؛ اما در غیاب (انحلال) مجلس تکلیف چیست؟

1-  این فرمان، از جهاتی مخدوش است و ظن سفید مهر دادن شاه و تغییر در تاریخ آن و مشکوک بودن نحوه ابلاغ فرمان عزل می‌رود.
2-  مخالفان دکتر مصدق رفراندمی را که او برگزار کرد را خلاف قانون اساسی می‌دانند. نتیجه آن رفراندم هم انحلال مجلس بود، بنابراین، به نظر مخالفان دکتر مصدق، مجلس منحل نشده بود و وجود داشت. استعفای 50 نماینده‌ی طرفدار مصدق نیز مجلس را از رسمیت نمی‌انداخت چرا که تا 15 روز، این استعفا قانونی به حساب نمی‌آمد. پس از نظر مخالفان مصدق، فرمان عزل در زمان غیبت مجلس صادر نشده بود. شاه، خود در در ۲٨ آذر ۱٣٣۲ فرمان انحلال مجلسین شورای ملی و سنا را صادر کرد؛ پس وجود مجلس را تایید می‌کرده است؛ و مصدق در 25 مرداد مجلس را منحل کرده در حالی‌که فرمان عزل 3 روز قبل از آن صادر شده بود. [3]



کینزر در "همه‌ی مردان شاه" می‌نویسد پس از استعفای مصدق در تیرماه 1331 و اعتصاب گسترده‌ی مردم در سراسر کشور که شاه را مجبور به پذیرش نخست وزیری او می‌کرد، محبوبیت مصدق به اندازه‌ای بود که می‌توانست قانون اساسی را به جمهوری تغییر دهد و خود، بدون دردسر رئیس‌جمهور شود. اما او بلافاصله پس از بازگشت به سمت نخست‌وزیری، پشت یک جلد قرآن  -که برای شاه سابق فرستاد- سوگند یاد کرد که به قانون اساسی و سلطنت محمدرضاشاه وفادار بماند و تا آخر هم بر حرف خود ایستاد.

مصدق یک مشروطه‌خواه تمام عیار بود و سرانجام به نوعی قربانی همین مشروطه شد. او چند روز مانده به کودتا، مجبور به پنهان کردن حکم عزل خود گردید که با هجوم نیروهای نظامی و اراذل و اوباش به منزلش در روز کودتا، درون گاوصندوق او یافت شد. در حالی که دکتر حسین فاطمی، وزیرخارجه‌ی دولت او یک جمهوری‌خواه بود و چالش دربار و دولت را به خوبی درک می‌کرد و از این رو خواستار برچیده شدن نظام سلطنتی و جایگزینی آن با نظام جمهوری بود و جان خود را بر سر همین  دیدگاهش گذاشت.
(ادامه دارد)

-----------------------------
منابع برای مطالعه‌ی بیشتر
1.    قانون اساسي مشروطه ۵۱ اصل داشت كه تقريباً تمامي اين اصول صرفاً مربوط به نحوه تشكيل مجلس شوراي ملي و مجلس سنا است.  متمم قانون اساسي به فاصله كمتر از يك سال بعد از تصويب قانون اساسي به تصويب رسيد و شامل ۱۰۷ اصل و يك اصل الحاقي در خصوص نحوه تجديد نظر در قانون اساسي است. برای اطلاعات بیشتر در مورد قانون اساسی مشروطه قانون اساسی نگاه کنید به:
متن کامل قانون اساسی مشروطه و متمم آن، وبلاگ روزنامک
توضیحی درباره‌ی قانون اساسي مشروطه و متمم آن، روزنامه شرق، 10/2/1385
4.   همه‌ی مردان شاه، ‌استیفن کینزر، برگردان: لطف‌اله میثمی، نشر صمدیه، 1383.

(منتشر شده در وبسایت نیم‌نما)
ادامه مطلب

قانون اساسی و قضیه‌ی حیات و ممات ما (1)

در آشفته  بازار کنونی، از طرفی رهبران جنبش سبز به شکل اساسی بر حفظ نظام و قانون اساسی پای می‌فشارند و معتقدند ظرفیت‌های آن "هنوز" بالفعل در نیامده‌اند [1] و از طرف دیگر بسیاری از نیروهای این جنبش  خواستار عبور از جمهوری اسلامی هستند و در رأس آنها گروهی موسوم به حقوقدانان جنبش سبز، پیش‌نویس قانون اساسی "جمهوری ایران" را بر روی سایت‌های اینترنت قرار داده‌‌اند [2]. در چند یادداشت پیش رو به مسئله‌ی قانون اساسی و نگاهی به آن در ایران از مشروطیت تاکنون پرداخته و نسبت قانون‌های اساسی ایران با دموکراسی به اختصار بررسی می‌شود.

قانون اساسی
قانون اساسی قانون تعیین کننده نظام حاکم و عالی‌ترین سند حقوقی یک کشور و راهنمایی برای تنظیم قوانین دیگر است. قانون اساسی تعریف کننده‌ی اصول سیاسی، ساختار، سلسله مراتب، جایگاه، و حدود قدرت سیاسی دولت یک کشور، و تعیین و تضمین کننده‌ی حقوق شهروندان آن کشور است. هیچ قانونی نباید با قانون اساسی مغایرت داشته باشد [3][4].
 مشروعيت حکومت وابسته به اتباع آن است که اين حقوق سلب نشدنى را حفظ می‌کنند و مقدارى از آن را به حکومت منتقل می‌نمایند. در عین اینکه قانون اساسی چیزی بیش از قوانین معمولی است، اما مردم اين اختيار را دارند كه مى‌توانند قانون اساسى خود را اصلاح کنند. [5] دکتر مصدق در مورد قانون اساسی معتقد بود تا یک قضیه‌ی حیاتی و مماتی پیدا نشود نبایستی آن را تغییر داد. [6]

یک گام بسیار بزرگ

دو جمله از دو سفرنامه‌ي سده‌ی هفدهم، یکی شاردن، که پادشاه ايران را خودکامه‌ترين و نيرومندترين شاه جهان مي‌دانست [7] و دیگر نیکولا سانسون، که نوشت همه‌ی ایران، ملک اربابی پادشاه است و او اختیار جان و مال رعیت را دارد [8] به خوبی نشان‌دهنده‌ی مرز و میزان قدرت و اختیار پادشاهان گذشته‌ی ایران هستند.

16 سال پیش از انقلاب مشروطه، ملکَم‌خان مردم را به شدت به روی آوردن به "قانون" توصیه می‌کرد: «این فغان و ناله‌ی عامه‌ی ایران و این دریای مذلت که ما همه غرق آن هستیم هیچ سبب و هیچ منشٱئی ندارند مگر اینکه ما خلق ایران هنوز معنی و قدرت قانون را نفهمیده‌ایم... قانون وکیل و ضامن و حاکم و مستحفظِ حقوق انسانی است. بدون قانون هیچ جماعتی از ذلت و شقاوتِ حیوانی هرگز نجات نخواهد یافت.» [9].

با  بیداری ایرانیان از خوابی تاریخی در طی انقلاب مشروطه (به تعبیر احمد کسروی)، قانون اساسی مشروطه در 1284 تنظیم شد و متمم آن یک سال بعد تدوین گردید؛ بر این اساس،‌ بسیاری از حقوق و اختیارات شاه به مجلس واگذار می‌شد و در تنگ کردن دايره‌ی قدرت و اختيار شاه، ايران از قانون اساسی بلژيک، بلغارستان، عثماني و نيز آلمان و ژاپن و روسيه پيشی مي‌گرفت [7].

با در نظر گرفتن شرایط آن زمان که تجربه‌ی مفاهیمی مثل حکومت ملی، حکومت قانونی و مشروطه نداشتیم و ذهن انسانی که در زبان و تاریخ ایران بالیده و اندیشیده بود، با آن مفاهیم ناآشنا و بیگانه بود [10] و به گفته‌ی احمد کسروی در سال 1324«پس از چهل سال از مشروطه، نود و نه درصد مردم از معني مشروطه ناآگاهند؛ تنها نام آن را شنيده‌اند كه آنهم با ريشخندها و توهين‌هايي توأم بوده است» [11] بیشتر می‌توان به اهمیت و ارزش اقدام مشروطه‌خواهان پی برد.

اما یک مسئله‌ی مهم مشروطه در ایران - که حتا با بر دار کشیده شدن شیخ فضل‌اله نوری نیز حل و فصل نشد و تا به امروز نیز کماکان ادامه دارد- نسبت "شرع" با قانون اساسی و اداره‌ی کشور بوده است. اگرچه فرمان مشروطیت، قانون انتخابات و قانون اساسی 1906 هیچ‌یک چنین بر نقش و نفوذ دین اسلام تکیه نکرده بودند، با این حال متمم قانون اساسي بر دین رسمی کشور و تکلیف شاه در ترویج آن پاي مي‌فشارد: «مذهب رسمی ایران اسلام و طریقۀ حقّۀ جعفریۀ اثنی عشریه است. باید پادشاه ایران دارا و مروّج این مذهب باشد.» [7].

(ادامه دارد)


-----------------------------
منابع برای مطالعه‌ی بیشتر:
1.   اکنون مهدی کروبی در حالی از پایبندی تام و تمام به قانون اساسی جمهوری اسلامی سخن می‌گوید، که پیش از انتخابات بحث‌هایی را در مورد تغییر برخی اصول غیراصلی آن مطرح کرده بود و میرحسین موسوی درحالی از یک‌سو اظهار می‌کند "قانون اساسی وحی آسمانی نیست و می‌تواند براساس مقتضیات زمان و چارچوب پیش‌بینی شده، مورد تجدید‌نظر قرار گیرد" که از طرف دیگر معتقد است "شرط اجماع قابل توجه برای تغییر مطلوب در کشور" حفظ حداقل، پایبندی به قانون اساسی است؛ او پیش از انتخابات صراحتاً با تغییر قانون اساسی مخالفت کرده و گفته بود با چشمان خودش دیده چه کسی آن را امضا کرده است و سپس مخالفان آن را در حد کافر تنزل داده بود. در این بین محمد خاتمی که زمانی معتقد بود کسانی که تغییر قانون اساسی را مدنظر دارند "خائن" هستند،‌ پیش از انتخابات و در دوران کوتاهی که کاندیدا بود به وحی منزل نبودن قانون اساسی اشاره داشت و پس از اینکه پیشنهاد داده بود رفراندومی داخلی برای حل بحران انتخابات برگزار شود، آخرین نظرش را به تغییر نحوه‌ی برگزاری انتخابات تغییر داده است.
2.   متن پیشنهادی قانون اساسی جمهوری آینده ایران، منسوب به حقوقدانان جنبش سبز
3.   قانون اساسی- ویکی‌پدیا
4.   قانون اساسی- دانشنامه رشد
5.   دموکراسی، ملوین یوروفسکی (لینک دانلود)
6.   نطق دکتر مصدق در 19 آبان 1304 در مجلس شورای ملی
7.   آزادی های مدنی و نخستین قانون اساسی ایران، ژانت آفاری، بنیاد مطالعات ایران
8.   ديباچه‌اي بر نظريه انحطاط ايران، جواد طباطبایی، نشر نگاه معاصر، چاپ دوم. 1383.
10.  مشروطه‌ی ایرانی، ماشااله آجودانی، نشر اختران، چاپ پنجم 1383، ص 8
11.  سرنوشت ایران چه خواهد بود، احمد کسروی، چاپ نخست، چاپخانه اردیبهشت، 1324، ص12
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۸/۱۶

آنها عده‌ای اندک و تندرو هستند

«آنهایی که ما را متهم به تندروی کردند، خود بعداً به تندروی متهم شدند». سال پیش، عمادالدین باقی "حدیث تلخ اصلاح‌طلبی ایرانی" را در این جمله خلاصه و سپس اضافه کرد: «روز بعد كندروها هم به اتهام تندروي حذف خواهند شد» [1] و دقیقاً همین‌طور هم شد. اما "اصلاح‌طلبان کندرو" گویا هنوز قصد ندارند در رویکرد خود تجدیدنظر کنند.

عده‌اي اندك از مردم، چهار تا خس و خاشاک، فریب‌خوردگان ناچیز، جمع معدودی از اغتشاش‌گران، عده‌ای ناکام و انگشت‌شمار، آمریکایی، سلطنت‌طلب، صهیونیست، ضد اسلام و ... نمونه‌هایی از ادبیات تحقیرآمیزی هستند که حکومت، صدا و سیما و کیهان و خوانندگانش در مورد غیرخودی‌های خود به طور اعم و جنبش سبز به طور اخص به کار می‌برند؛ آنها از طرف دیگر به نیابت از "اکثریت مردم" صحبت می‌کنند و معتقدند 85 درصد از مردم در انتخابات به ما "آری" گفتند و از ما تبعیت می‌کنند.
 
اما این ادبیات در برخورد با غیرخودی‌ها، مختص حاکمیت (بنیادگرایان و اصولگرایان) نیست. اصلاح‌طلبانی که به آنها اشاره شد نیز دست کمی در به کارگیری این شیوه  ی انحصارگرایانه ندارند. این روزها اصلاح طلبان حذف شده از حاکمیت –که زمانی دم از مردمسالاری دینی می‌زدند و نسبت آن را با دموکراسی روشن نمی‌کردند-  اینک شفاف‌تر سخن می‌گویند [2] و دموکراسی خواهان را تندرو و منحرف و "عده‌ای اندک" خطاب می‌کنند تا بیش از پیش نشان دهند که وضع موجود از نظر آنها، تنها یک مشکل خانوادگی و کشمکشی بر سر قدرت و نه آزادی است. این در حالی است که اصلاح طلبان فاقد قدرت هستند و سرکوب نظرات مغایر را آغاز کرده‌اند. اگر قدرت به دست بیاورند چه تضمینی هست که با این هزینه‌ی سنگینی که مردم می‌پردازند، وضع به وجود آمده از وضع کنونی بدتر نشود؟


به جای توضیح بیشتر، گفته‌ها و نوشته‌های زیر از اصلاح طلبان -که مربوط به روزهای اخیر هستند- را مرور می‌کنیم (تأکیدها از من هستند):
اما روز قدس بود كه عده‌ای از سبزها شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" سر دادند. هرچند بسياری از تحليلگران اين عده را اندك دانستند، اما اين شعار بهانه‌ايست برای اينكه توجه داشته باشيم به آنچه شعار ما هست و آنچه شعار ما نيست. «جمهوری ایرانی» به چندین دلیل شعار ما نیست... [3]

خواسته‌ی مردم دفاع از جمهوریت نظام در کنار اسلامیت آن است و شعار جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد در بیان این جنبه از مطالبات آنان نقش راهبردی دارد. [4]
نکته جالب اینکه در برخی نقاط که عده‌ای اندک قصد شعار های ساختارشکنانه داشتند با دعوت سبز ها و تذکر این مساله که شعار های ساختار شکنانه خواست جنبش سبز نیست آرام می‌شدند. [5]
سی سال است که مجاهدین خلق و سلطنت طلبان بر همین موضع پای فشرده اند... شعار جمهوری ایرانی در حقیقت شعار این گروه می‌تواند تلقی شود. می‌خواهند در آینده دیگر نام و نشانی از اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باقی نماند... این رویکرد، از آنجا که می‌داند چنین هدفی به آسانی به دست نمی‌آید، می‌کوشد حمایت آمریکا و غرب را جلب کند و به زبانی سخن بگوید که به گوش آمریکا و حتی اسراییل شیرین بیاید. [6]
ما نبايد به شعارهای عده ای محدود تحت عنوان استقلال آزادی جمهوری ايرانی توجه کنيم اصل و ملاک ما خواست اکثريت است. ۹۸ درصد ملت ايران به جمهوری اسلامی رای دادند اما بايد نخبگان و کارشناسان با کنکاش و بررسی دريابند که چرا بايد همين عده خاص و اقليت چنين حرفهای نامتعارفی را بيان کنند بايد مسئولان و دانشگاهيان جدا از غلط بودن چنين شعارهايی علت را شناسايی کنند... کسانی که شعارهايی مانند جمهوری ايرانی را مطرح می کنند يا ديندار نيستند و يا اعتقادی به اسلام و مبانی دينی ما ندارند. [7]

منابع:
2. عطا الله مهاجرانی اخیراً پرده را کنار زده و گفته است: «اين را هم بدانيد که ما به دنبال جدايی دين از حکومت که هيچ، به دنبال برقراری دموکراسی هم نيستيم چون دموکراسی در کشوری مثل کشور ما فعلا ـ حتی به روزگاران ـ قابل برقراری نيست.» مايوسم کردی خان دايی! درباره سخنرانی آقای عطاء‌‌الله مهاجرانی در واشنگتن، تقی مختار، گویانیوز

ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۸/۱۱

و دوباره زاینده رود زنده شد

همانطور که سال پیش زاینده رود ذره ذره کم شد و کم شد تا خشک مثل کویر شد، الان دارد قطره قطره پر آب می شود. باز زاینده رود زنده می‌شود و اصفهان دوباره اصفهان می‌شود. دلمرده‌گی ما و افسرده‌گی این شهر پایان می‌گیرد. و کشاورزانی که یک سال محصولشان به باد رفته و نیز زندگی‌شان، جانی تازه می‌گیرند...

غروب که خبر را شنیدم فاصله‌ی کوتاه خانه تا رودخانه را رفتم ببینم چه خبر است. خبری نیست. پیاده، همانطور که روزها و شب‌ها در زمان پرآبی و خشکی کنار رودخانه را قدم‌زنان می‌رفتم، به سمت غرب زاینده رود حرکت کردم. پل‌ها را یکی یکی رد کردم اما باز خبری نبود. به سی و سه پل رسیدم. زاینده رود همچنان خشک بود. فکر کردم شاید این بار هم سرِ کارمان گذاشته‌اند.

یک نظر، چشمم از زیر پل به آن طرف پل افتاد. چراغ ها در آب منعکس شده بودند! نه.... آب...
 بدو بدو خودم را زیر سی و سه پل رساندم؛ آن طرف پل پر از آب شده بود. مردم آن طرف پل، کنار رودخانه به احترام آب ایستاده‌ بودند. به جمعیت، لحظه لحظه اضافه می‌شد. چشم مردم از شادمانی برق می‌زد. از شور و خوشحالی کم مانده بود بنشینم و زار زار گریه کنم!

گوشی موبایل را بر داشتم و از همان زیر پل شروع به عکس گرفتن کردم. کفش و پاچه‌های شلوارم در آب خیس شدند. بعد هم مثل "فیلیپیدس" که مشعلی به دست گرفت و دشت ماراتن را دوید تا خبر جنگ را برساند، گوشی موبایل را به دست گرفتم و تا خانه دویدم که عکس‌های گرفته شده در  جهان حقیقی را به دنیای مجازی برسانم. شاید اولین خبر در این زمینه باشد!






 



 








 

 

 

 



 






پی‌نوشت:
- این پست را به حسین اخترزند شهید اصفهانی کشتارهای پس از انتخابات تقدیم می‌کنم. یادش گرامی و روحش شاد.
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۸/۰۲

شغل بعضی‌ها مسلمانی‌ست

هر که را شغلی‌ست در عالم
شغل بعضی‌ها مسلمانی‌ست

داغ آن مردم به دل ها بود
داغ این مردم به پیشانی‌ست

صحبت از قطع درختان بود
ابلهان گفتند عرفانی‌ست

لاجرم اصلاح ما مردم
کار استادان سلمانی‌ست
.
.
.
یک نفر در زیر باران مُرد
کوچه اما گرم مهمانی‌ست

محمدکاظم کاظمی
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۸/۰۱

در پیرامون همرنگی با جماعت و حق با اکثریت

1. یک ماه پیش از انتخابات (خرداد 88) دوستی را دیدم که در برابر طرف مقابلش - که قصد شرکت در انتخابات را داشت- رگ‌های گردنش را به حجت قوی کرد و بی‌پروا او را مزدور رژیم نامید. اما با گذشت زمان، با دیدن خیلی‌ها که عزم‌شان را برای شرکت در انتخابات جزم کرده بودند و جوّ تبلیغاتی ضد احمدی‌نژادی که در آن دوران به راه افتاد، یک هفته پیش از انتخابات تصمیم گرفت شرکت کند و به کروبی رأی بدهد. سپس با فراگیر شدن یک‌باره‌ و توده‌وار (به تعبیر احمد زیدآبادی) موج سبز، یک روز مانده به انتخابات رأیش به سمت میرحسین موسوی برگشت. به او رفتار ماه پیشش را یادآوری کردم. گفت اکثریت را دریاب. مگر نه اینکه دموکراسی یعنی نظر اکثریت؟

2. جمعیت گیاهخواران در ایران به مقداری است که اقلیتی در حد صفر درصد را تشکیل می‌دهد. من سه - چهار سال است که به این اقلیت پیوسته‌ام. واکنش دوستان و آشنایان و خویشان در مورد این تفاوت، متفاوت بوده است؛ اما بعضی از دوستان نزدیک این ایراد را بر من وارد می‌کنند و این استدلال را پیش می‌کشند که اعتقاد به دموکراسی و التزام به گیاهخواری (هر دو و هم‌زمان) یک پارادوکس است. به عبارت دیگر نمی‌توان از طرفی حق با اکثریت (گوشت‌خوار) باشد و از طرف دیگر بر ماندن در اقلیت (گیاهخوار) اصرار ورزید. یک بار که با جمعی چند نفری از همین دوستان به پیتزا فروشی رفتیم، از من خواستند که برای تمرین دموکراسی و به پیروی از اکثریت، دور پیتزا سبزیجات راخط بکشم و پیتزای مخلوط یا مخصوص سفارش بدهم.

استدلالی که در دو نمونه‌ی بالا آورده شد، نه استدلال که مغالطه (توسل به اکثریت)[1] است. همچنین، در مورد اول، سِیر تغییر نظر این فرد در کوتاه مدت با توجه به وضعیت پیرامون، نشان از هم‌رنگی او با جماعت دارد. در ادامه به طور خلاصه به نقد این دو دیدگاه پرداخته می‌شود.

آزمون سالومون اَش در مورد هم‌رنگی با جماعت
هم‌رنگی (هم‌نوایی) با جماعت، احساس فشار واقعی یا خیالی فرد از سوی گروه است به گونه‌ای که موجب تغییر در رفتار او به نفع گروه گردد (الیوت ارونسون). اَش (Asch)، روان‌شناس اجتماعی، آزمونی به ظاهر ساده با 50 نفر به اصطلاح آزمودنی داوطلب برای این منظور برگزار کرد. به این شکل که در روی تابلو، یک خط عمودی و سه خط دیگر به اندازه‌های متفاوت رسم کرد و از آنها خواست بگویند که کدام یک از این سه خط با خط قبلی برابرند. این آزمایش در ابتدا به شکل انفرادی انجام شد و تقریباً تمامی پاسخ‌ها درست بودند.

در مرحله‌ی بعدی، آزمون به شکل گروه هفت نفری با چند تکرار برگزار شد که شش نفر از آنها هم‌دستان اَش بودند و آزمودنی اصلی همیشه یک نفر مانده به آخر قرار می‌گرفت. اَش از این هفت نفر خواست که قضاوت خود را به ترتیب و با صدای بلند اعلام کنند. در چندین تکرار، پاسخ‌ها صحیح و یکسان بودند و این تصور را در ذهن آزمودنی ایجاد می‌کرد که کار بسیار ساده است. پس از آن، اولین هم‌دست آزمایشگر پاسخی می‌دهد که اشتباه است (مثلاً به جای خط سی می‌گوید خط بی). همه‌ی هم‌‌دستان به همین ترتیب عمل می‌کنند تا نوبت به نفر اصلی می‌رسد. حال او از همه‌جا بی‌خبر چه خواهد کرد؟ به نظر خود پایبند می ماند یا هم‌رنگ جماعت می‌شود؟! نتایج آزمایش نشان دادند که یک سوم از آزمودنی‌ها هم‌رنگ جماعت شده بودند. [2]



دموکراسی، حق و اکثریت
اکبر گنجی جایی در مجموعه‌ی "قرآن محمدی" می‌نویسد: «شعار اسلام، پیروی از حق است، اما شعار دنیای غرب، پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است.» [3] 
گنجی سال‌ها پیش، در "مانیفست جمهوری ‌خواهی" نوشته بود: «اگر آرمان‌ آدميان‌ صرفاً به‌ حكومت‌ اكثريت‌ تقليل‌ يابد، ممكن‌ است‌ گرفتار جباريت‌ اكثريت‌ شوند. فراموش‌ نكنيم‌ كه‌ هيتلر در 1933 با رأي‌ اكثريت‌ مردم‌ سر كار آمد. فاشيسم‌ مي‌تواند حكومت‌ اكثريت‌ باشد. فرق‌ آن‌ با دموكراسي‌ ليبرال‌ اين‌ است‌ كه‌ آزادي‌ اقليت‌ را سلب‌ مي‌كند.» [4] 

توکویل همانند جفرسون (سومین رئیس جمهور آمریکا) معتقد بود که استبداد، استبداد است؛ چه توسط یک نفر و چه توسط یک جمع. وی در "دموکراسی در آمریکا" با جدیت در مورد استبداد اکثریت هشدار می‌دهد:
«در نظر من هیچ اصلی نفرت‌آورتر و نامشروع‌تر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در یک ملت به سبب حاکمیتی که دارد، حق دارد هرآنچه را بخواهد انجام دهد. و در عین حال معتقدم که منشأ تمام قوای ملت، اراده‌ی اکثریت افراد آن ملت است. آیا در این گفته‌های من تناقض و تضادی وجود دارد؟ در دنیا قانون کلی و ثابتی وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینی صورت نگرفته است. بلکه اکثریت انسان‌ها در زمان‌ها مختلف و در محل‌های مختلف آن را وضع [کرده] یا مورد قبول قرار داده‌اند. این قانون ثابت عدالت است. به این ترتیب در نزد ملت‌ها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل می‌دهد. ملت‌ها باید مظهر عدالت، یعنی روح اجتماعی انسان‌های زمان خود قرار گیرند. بدین ترتیب، وقتی در حقانیت قانونی که اکثریت برخلاف عدالت وضع کرده‌اند تردید و استنکاف می‌کنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست؛ بلکه نظر خود را به جای حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است معطوف می‌کنم.» [5]

پوپر نیز در مورد دموکراسی نظر مشابهی دارد:
«دموکراسی حکومت اکثریت نیست چون ممکن است به استبداد آنها بیانجامد؛ بلکه محدود کردن قدرت حاکمان است و امکان ساقط کردن آنها به وسیله‌ی مردم بدون جنگ و خونریزی ولو اینکه برخلاف نظر حاکمان باشد و این کار توسط انتخابات انجام می‌شود.» [6]

 حق با کسی است که می‌بیند!
ایبسن (نمایشنامه نویس نروژی) که در جامعه‌ی زمان خود، ساز مخالف را به دست گرفته  بود و برخلاف جریان آب حرکت می‌کرد، پس از نگارش دو-سه نمایشنامه، مورد انتقاد و توهین و هجمه‌ی  شدید مردم و مسئولان قرار گرفت؛ تا آنجا که او را "دشمن مردم" لقب دادند. وی  سپس در نمایشنامه‌ا‌ی به همین نام از زبان دکتر استوکمان، این انتقادها را با زبانی طنزگونه و کنایه‌ آمیز پاسخ می‌دهد.

ایبسن همان زمان در نامه‌ای به دوستش می‌نویسد: «بیورنسن می‌گوید "حق همیشه با اکثریت است" و به گمان من در مقام یک سیاستمدار اهل عمل باید هم چنین بگوید. اما من می‌گویم "حق همیشه با اقلیت است". بدیهی است که منظور من از اقلیت، آن اقلیت عاطل و منفعل نیست که از حزب طبقه‌ی متوسط یا به اصطلاح لیبرال‌ها پس افتاده است. مراد من آن اقلیتی است که بر واگن سوار است و به نقطه‌ای پیش می‌راند که اکثریت هنوز به آن نرسیده‌ است. مقصود من این است که حق با کسی است که هرچه استوارتر و هرچه نزدیک‌تر با آینده پیوند داشته باشد.». [7]

دموکراسی؛ آزادی اقلیت و احترام به نظر اکثریت
مسیح می‌گوید: «از راهی بروید که روندگان آن اندک‌اند» و «شعار اسلام، پیروی از حق است». این دو گزاره‌ نه تنها تضادی با دموکراسی ندارند، بلکه همان چیزی هستند که  ایبسن و توکویل مد نظر دارند. نظر اکثریت لزوماً نظر حق و صحیح نیست و نمونه‌های فراوانی از اشتباه بودن نظر و تصمیم جمع وجود دارند. اما از این گفته نمی‌توان نتیجه‌‌ی غیرمنطقی و غیردموکراتیکی گرفت که نظر یک فرد یا یک اقلیت حق و درست است و این نظر را به یک کل یا اکثریت تحمیل کرد.

در دموکراسی، به نظر اکثریت (ولو اشتباه) احترام گذاشته می‌شود و این احترام، با تمکین کردن و تغییر عقیده دادن و یا همرنگ جماعت شدن بسیار متفاوت است؛ در ازای آن، حقوق و آزادی‌های اقلیت حفظ می‌شوند و این لازمه‌ی دموکراسی است. در یک جامعه‌ی دموکراتیک، اقلیت، ابزاری به نام آزادی بیان را در اختیار دارد که به وسیله‌ی آن می‌تواند خود را به اکثریت تبدیل کند.  
 
منابع
2. روانشناسی اجتماعی، یوسف کریمی، 1382 انتشارات پیام نور، صص89 و 90.
4. مانیفست جمهوری خواهی، اکبر گنجی، 1381. زندان اوین.
5. دموکراسی در آمریکا، الکسی توکویل، برگردان: رحمت اله مقدم مراغه‌ای، 1383، انتشارات علمی و فرهنگی، صص 347 و 348.
6. جامعه‌ی باز و دشمنان آن، کارل پوپر، برگردان: عزت اله فولادوند، 1375، انتشارات خوارزمی.
7. دشمن مردم، هنریک ایبسن، برگردان: اصغر رستگار، 1378، نشر فردا، یادداشت مترجم ص 5.
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۷/۱۹

از در جستجوی هویت و جنسیت ف.م.سخن تا دعوت آقای خامنه‌ای به جمهوری ایرانی

 در جستجوی هویت و جنسیت ف.م.سخن
«صدمين شماره‌ی کشکول خبری هفته بعد از دو سال و خرده‌ای هفته‌ی ديگر منتشر می‌شود... در طول اين صد شماره تلاش کرده‌ام گرفتارِ تکرار نشوم و خوانندگان را دچار ملال نکنم. به هر حال برگ سبزی بوده است تحفه‌ی درويش. متاسفانه به دليل آرشيو نکردن مطالب، نتوانسته‌ام کل مطالب ارائه شده در اين صد شماره را شمارش کنم ولی گمان می‌کنم نزديک به هزار مطلب مجزا و مستقل نوشته باشم که هيچ کدام به صورت مکانيکی و باری به هر جهت روی کاغذ –و به عبارت درست تر صفحه‌ی رايانه- نيامده است. اگر تعريف از خود به شمار نيايد سعی کرده‌ام تا حد ممکن در نوشته‌هايم خلاقيت به کار بَرَم و به قول مرحوم گل آقا کشکی کتره‌ای ننويسم. اميدوارم خوانندگانی که دستی به قلم دارند، از روی لطف انتقادهايشان را در باره‌ی اين صد شماره مرقوم فرمايند که ايرادِ نوشته‌ها آشکار شود و در نوشته‌های بعدی تا حد امکان مرتفع گردد. با سپاس.» (ف.م.سخن- کشکول خبری هفته  شماره 99، گویا نیوز)



همینطور که نشسته‌ام و به فکر انتقاد از کشکول هستم، می‌گویم نکند فردا روز که طعم آزادی را چشیدیم، چند نفر بیایند و مدعی شوند که ف.م.سخن آنها بوده‌اند که در زمان خفقان به ما آگاهی می‌رساندند و از این طریق خود را به خورد جامعه بدهند و حق ف.م.سخن واقعی را پایمال کنند! پس با خودم فکر می‌کنم که نام غیرمستعار نویسنده، طنزپرداز و منتقدی که به ف.م.سخن مشهور است چه می‌تواند باشد؟ فریدون، فرامرز، فرزام، فرزاد، فرجاد، فرهاد، فرشاد، فرشید، فرید و ... نام فامیلی که با "م" شروع می‌شود هم که تا بی‌نهایت داریم. پس گفتم بی‌خیال!‌ به این راحتی‌ها نمی‌شود هویت او را شناسایی کرد. فکر می‌کنم که حتماً این هویت را مثل یک راز، پیش خودش نگه داشته است و هیچ‌کس از آن خبر ندارد.
به هر حال در مملکتی که "حق نشاید گفت جز زیر لحاف" حق دارد که با نام مستعار حق بگوید (اولاً منظور اینکه بنویسد چون اگر بگوید هویتش افشا می‌شود! دوماً اسم "حق" به میان آمد و یک‌دفعه به یاد "انالحق" حلاج افتادم. این نشان می‌دهد که مجازات آنهایی که از حق سخن به میان می‌آورند، قدمت زیادی در این کشور دارد و ربطی به این رژیم و آن رژیم و شاه و شیخ ندارد. در کتاب شعله‌ی طور به قلم استاد عبدالحسین زرین‌کوب در فصلی با عنوان حلاج بر سر دار صفحه‌ی 190، از زبان یکی از شاگردان او- که حق و انالحق گفتن حلاج را دیده و شنیده بود- بخشی از روایت بردار کشیدن و سوختن او آمده است: "اگر حلاج آن سِر را بر زبان نمی‌راند پس سخن اسرار را از که می‌شد شنید! با چه خونسردی شکنجه‌ی جلاد را تحمل کرد. دست و پایش بریده شد و او آه نکرد... حمدان واسطی، برادرم ابراهیم و حتی بهرام مجوسی که در پیرامون دار ایستاده بودند با درد و زاری گریستند. اما من که شکنجه‌ی او را در تمام وجود خویش حس می‌کردم کوشیدم تا مثل او خود را از هرگونه زاری و بی‌تابی باز دارم. این کارم، همدلی با او، با شیخ و با خدایگان خویش در تحمل شکنجه بود... در پای دار، کتاب‌هایش را هم آتش زدند. گویا بیش از هزار نوشته داشت که آن همه را کفر و زَندَقه خواندند. پیکر بی‌جانش را که مُثله نیز کرده بودند آتش زدند... همان لحظه از خود پرسیدم آیا آن آتش که که وجود او را به شعله‌ی طور تبدیل کرده بود، ممکن نیست باز در دل‌ها آن گونه آتشی را روشن کند؟").
از بحث اصلی دور شدیم. داشتم از هویت ف.م.سخن می‌گفتم که به آن پی نبردم اما در همین گیر و دار چیزی مثل برق از ذهنم گذشت: اصلاً چرا من تا به حال فکر می‌کردم ف.م.سخن مرد است؟ از کجا معلوم زن نباشد؟ آیا دیگران هم مثل من وی را مرد می‌پنداشته‌اند؟ بعد عمیق‌تر فکر کردم و به ریشه‌یابی این برداشت پرداختم. گفتم شاید این از عوارض زندگی در یک جامعه‌ی مردسالار است که حالا یک نویسنده‌ی پخته، خوش فکر و خوش قلم و با ذوق پیدا شده است و با اسم مستعار می‌نویسد، یک‌راست و بی‌بُرُو بَرگَرْد فکر کنیم که او مَرد است.
چطور از اولین نوشته‌هایی که از او خواندم، ناخودآگاه این مسئله به ذهنم خطور کرد و حالا بعد از چند سال باید به این فکر بیافتم که نه! ممکن است زن باشد. پس بی‌درنگ به سراغ کتابخانه رفتم. اما متاسفانه کتابی در زمینه‌ی ارتباط ساختار متن با جنسیت نویسنده پیدا نکردم! اما در کتاب "زنان و مردان با هم برابرند؟ اصلاً چنین نیست" نوشته‌ی آلن و باربارا پیز برگردان بیژن و پگاه پایدار نشر افکار صفحه‌ی40 آمده بود: «زن‌ها زبان آوران خوبی هستند. از آن لذت می‌برند و وقت زیادی صرف آن می‌کنند. در مغز زن مرکز معینی برای کنترل صحبت است که می‌تواند به طور مستقل، زمانی که مراکز دیگر کار می‌کنند، به فعالیت خود ادامه دهد». همچنین در مورد توجه بیشتر خانم‌ها به جزئیات برخلاف آقایان مطالبی نوشته شده بود.
بعد با خودم گفتم که زن‌ها وقتی زبان آوران خوبی هستند حتماً قلم آوران خوبی هم باید باشند. یعنی همان‌طور که زیاد و خوب حرف می‌زنند، لابد توانایی انتقال این حرف‌ها به روی کاغذ را هم دارند (تبدیل گفتار به نوشتار). در همین اثناء به یاد کشکول خبری ف.م.سخن افتادم که نوشتار (به طریق اولی گفتار)‌ طولانی‌ای دارد و نویسنده جزئیات مورد نظر خود را مو به مو در آن شرح و بسط داده و چه داستان‌سرایی‌ها که نکرده است. شَکّم در مورد زن بودن نویسنده داشت به یقین تبدیل می‌شد که گفتم ای بابا! اصلاً من با این دانش کم و علم ناچیز را چه به این کارها؟ اصولاً چه تفاوتی می‌کند جنسیت و سن و اسم و این چیزها؟ این‌ها بماند برای روز آزادی که بلکه مشخص شوند. الان مهم همان حرف حق زدن است. به قول پیشینیان: "ببین چه می‌گوید، نبین که می‌گوید".

پ.ن.: رسیدن کشکول خبری هفته به شماره‌ی صد را به نویسنده‌ی توانمند و صاحب سبک، جناب ف.م.سخن تبریک می‌گویم و آرزوی سلامتی و شادکامی برای ایشان دارم. من از خوانندگان ثابت این ستون در گویانیوز هستم و اگر نظر خود را به طور خلاصه و در یک کلمه بخواهم بگویم، باید اذعان کنم که از بیشتر این نوشته‌ها لذت برده‌ام. به دوستانی که شاید تا به حال گذرشان از آن طرف نیافتاده پیشنهاد افتادن گذرشان به آن طرف را می‌دهم! امیدوارم که سخن بزرگوار نیز از حجم نوشته‌هایش بکاهد و بر ایجاز و فشردگی آن بیافزاید و نوشته‌ها را با لینک‌‌های داخلی در یک صفحه (به شکل عناوین این صفحه) ارائه دهد تا خواننده، هم حساب کار دستش بیاید و هم دسترسی بهتری داشته باشد و مطلبی که می‌خواهد را انتخاب و روی آن کلیک کند. پیش از این، با ارسال ایمیلی چند نکته را به وی منتقل کردم و ایشان ضمن اینکه با روی گشاده به آن ایمیل پاسخ دادند، خواستار توضیح بیشتر من در خصوص برخی از انتقادها شدند. پس بهتر دیدم ابتدا این توضیح بیشتر و انتقادها و پس از آن گلچینی کوتاه از برخی مطالب جالب و خواندنی و قابل تأمل او را در این پست بیاورم. برای جداسازی، دو-سه مورد نقد من با عنوان قهوه‌ای رنگ و نوشته‌های انتخابی از ایشان با همان رنگ مشکی می آیند.


فروتنی به سبک ف.م.سخن!
"... و اين ربطی به فروتنی کاذب ندارد. همان فروتنی که معمولا ما ايرانيان غرور و خودپسندی را در لابه لای آن پنهان می‌کنيم."
(ف.م.سخن- کشکول خبری 91)
و اما:
- ما که رياضی‌مان خوب نيست و سوادمان در حد سيکل و ديپلم است (کشکول 98)
- برای کسی که می‌نويسد –حتی در سطح آماتوری مثل من- يافتن و شناختِ کلمات اهميت بسزايی دارد. (کشکول 83)
- به هر حال اميدوارم آن چه با اين معلومات اندک و غيرتخصصی می‌نويسم حمل بر گستاخی نشود. (کشکول 91)
- بهتر است نويسندگان بی‌تجربه‌ای چون من اگر با اين تجزيه و تحليل ها، و ارائه‌ی رهنمودها مخالفتی دارند در گوشه‌ای ساکت بنشينند و چيزی نگويند (کشکول 87)
- برای من که نويسنده‌ی حرفه ای نيستم تعداد خواننده علی الاصول مهم تر است. (کشکول 72)
- کلمه ی مناسب را پيدا نمی کردم تا آقای فياض مقاله ی علمی اش را در رجا نيوز منتشر کرد و آن چه را که بلد نبودم به منِ کم سواد ياد داد. (کشکول 90)
- اميدوار بودم، يکی از نويسندگان جامعه شناس، متنی، نامه‌ای، نقدی در پاسخ به مقاله‌ی مذکور قلمی کند، و من با آگاهی اندکم ناچار به اين کار نباشم. (زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی)

اگر خدای نکرده احمدی نژاد انتخاب شود!  (22 خرداد 1388)
اگر مهندسان انتخاباتی با طرح پيچيده و امدادهای غيبی همچون سال ۱۳۸۴ احمدی نژاد را از صندوق های رای بيرون آوَرَند چه خواهد شد؟ (اين امر بعيد نيست و کيهان از هم اکنون ندايش را داده و به رغم بيشتر بودن طرفداران ميرحسين موسوی و کروبی نسبت به طرفداران احمدی نژاد نوشته است که احمدی نژاد در همان دور اول با سونامی مردمی پيروز خواهد شد(. در اين صورت، تندروان و تماميت خواهان در بوق و کرنا خواهند دميد و در رسانه های متعددشان انتخابات را به اين شکل تحليل خواهند کرد که ميليون ها نفر به طور خودجوش در انتخاباتی سالم شرکت کردند، و برای انتخاب رئيس جمهور مورد نظرشان دست به تبليغات گسترده ی مطبوعاتی و خيابانی و حتی راديو تلويزيونی زدند، اما چون آقای دکتر احمدی نژاد آرای بيشتری به دست آورد، رئيس جمهور شد و اکنون وقت آن است که همه، تن به پذيرش آرای اکثريت بدهند و آرام و سر به زير به سازندگی کشور اسلامی شان بپردازند. دوران انتخابات به سر رسيد و اکنون نامزدها و هواداران شان بايد انتخاب "اکثريت مردم" را بپذيرند و شيرينی اين پيروزی بزرگ را که پيروزی نظام جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه است با اعتراض های بی جا تلخ نکنند. اين عين دمکراسی ست و کسانی که سنگ دمکراسی را به سينه می زنند بايد به انتخاب اکثريت تن در دهند. اگر خدای نکرده احمدی نژاد انتخاب شود، چنين استدلالی از دروغگويانِ تبليغاتی او بعيد نيست و شرکت کنندگان در انتخابات و هوادارانِ آقايان موسوی و کروبی و رضايی و اکثريت خاموش مدام زخم زبان خواهند خورد. بايد ببينيم گستردگی رای به کانديدای اصلاح طلبان می تواند بر تقلب مهندسان انتخابات فائق آيد يا خير. به خاطر اين گونه سخنان و استدلال ها هم که شده اميدواريم فائق آيد. (کشکول خبری 83- جمعه 22 خرداد)

من رای می دهم، تو رای می دهی... 



کاريکاتور از روزنامه ی کلمه سبز

من رای می دهم... تو رای می دهی... باز هم "او" رئيس جمهور می شود!
نتيجه ی اخلاقی: کسانی را که رای نمی دهند مسخره نکنيم. شايد آن ها –همان طور که آقای کروبی گفت- بيشتر از ما می فهمند! (کشکول 88)

وظیفه‌ی نویسنده (نقدی به ابراهیم نبوی بدون نام بردن از او)
"ما سبزیم، چون اراده کرده ایم از سیاهی بگریزیم، چون فصل سیاه زمستان رفته است و روسیاهی به ذغال مانده و فصل بهار آمده است و زمین می شکافد و فلک را سقف نیز و جوانه جوانه سبز می شود تمام زمین و اگر خدا نیز باران شود و بر شاخه های سبز ما قطره ای بنشاند، ما سرزمین مان را از شر سیاهی نجات می دهیم... بر دست های زهرا مچ بند سبز را می بندم تا آزادی را فریاد کند، بر شانه هایم شال سبز اهل حقیقت را نشانه می کنم تا دستی سبز از دور بر شانه هایم بنشیند از تمامی آنان که تاریخ حقیقت را در سرزمین مان سبز رنگ کردند، سبز سبز سبز... مرد سبز ما آمده است، میرحسین / ما او را بر شانه های مان می نشانیم / دست های میرحسین و زهرا در دست هم جوانه می زنند / و سبزی خنکای خاتمی بر سر ماست..." «یک نویسنده طرفدار میرحسین موسوی»
آقای نویسنده محترم! وظیفه ی شما روشنگری ست نه تحمیق. اگر هم سیاست‌گری را بر روشن‌گری ارجح می دانید، لااقل در سینه چاک دادن حد نگه دارید. زندگی همین دو روزِ انتخابات نیست. فردای سیاه دوباره از راه می رسد و خوانندگان از شمای نویسنده به خاطر نگفتن تمام حقیقت حساب خواهند خواست. نوشته‌های شما چک هایی ست که بی محل می کشید به امید پُر شدن حساب در آینده. فکر کنید که اگر حساب پر نشد چه باید بکنید. زندگی همین دو روزِ انتخابات نیست آقای نویسنده... (کشکول خبری 82)

رهبران جنبش سبز و باز هم وظیفه‌ی نویسنده و روشنفکر
... اما آيا اين گريز بايد به پذيرش بی قيد و شرط نمادِ سبز منتهی شود؟ قطعا خير. ديروز و امروز رهبران سبز برای ما اظهر من الشمس است. تا زمانی که به طور شفاف از زشتی ها و پليدی های گذشته فاصله نگرفته اند و مسئوليت رويدادهای تلخ و فجايع انسانی در زمان حاکميت خودشان را نپذيرفته اند نمی توان و نبايد به طور صد در صد از آن ها پشتيبانی کرد. اين همان فاصله ای ست که آيت الله منتظری به روشنی و صراحت از گذشته ها گرفت ولی امثالِ رضا پهلوی و بخش بزرگی از اپوزيسيون خارج از کشور به طور شفاف و روشن نمی گيرند و با سياست بازی و سخنان چند پهلو و در يک کلمه با زرنگی می خواهند از رو در رو شدن با قسمت های تلخ تاريخ جلوگيری کنند. ممکن است بگوييم با چنين بينشی نمی توان مردم را با قاطعيت و توان کامل به خيابان ها کشيد و انقلابی با حضور اکثريت ملت بر پا کرد؛ بله، امکان دارد که چنين شود؛ ولی وظيفه ی ما به عنوان روشنفکر برپا کردن انقلاب و سرنگون کردن حکومت ها به بهای کتمان و بدتر از آن تحريف حقايق نيست. وظيفه ی ما بيان حقايق است، حتی اگر باعث کندی تحولات سياسی شود. (کشکول خبری 94)

با ولايت... «شعر نو از سيد محمد خاتمي»



با ولايت
بنده ايم
بازنده ايم
شرمنده ايم!

(از وبلاگ ف.م.سخن)

در ستایش رأی
"پنجاه و چند روز مانده به انتخابات به عنوان صاحب يک رای که برای همين يک رای ارزش و اهميت قائل است و حاضر نيست از آن دست بردارد و به کسش وانهد، از روندی که اوضاع انتخابات به خود گرفته خشنودم. و در اين وضعيت برايم خيلی فرق ندارد که چه کسی انتخاب شود، نه که به راستی فرقی نکند بلکه همان طور که عباس عبدی نوشت، و درست نوشت، مهم اين است و بايد اين باشد که در هر حرکتی شبيه به اين جامعه برای رسيدن به مردمسالاری چه می آموزد و برای نهادينه کردن دموکراسی چه گامی برداشته می شود." (مسعود بهنود، روزنامه اعتماد)
اما من همان طور که آقای بهنود نوشته اند، برای رای ام ارزش قائلم. آن را به هر کس نمی دهم. به آدم دروغگو نمی دهم. به آدم بدسابقه نمی دهم. به آدم جنايت‌کار نمی دهم. به آدمی که حس کنم می خواهد من و تو را گول بزند نمی دهم. به آدمی که وعده های دروغين بدهد نمی دهم. به آدمی که وعده های غيرقابل اجرا بدهد نمی دهم. به آدمی که قيمت رای مرا معادلِ چند کيلو سيب زمينی و چند کيلو پرتقال و چند بليت استخر بداند نمی دهم. چون همان طور که آقای بهنود نوشته اند، اين رای ارزش دارد. نه تنها برای نامزدهای رياست جمهوری که برای خودِ من هم ارزش دارد. من شخصيت خودم را، وجدان خودم را، صداقت خودم را، نيک و بد خودم را، آزادگی و انسان دوستی خودم را در نامی که بر روی اين رای می نويسم می بينم. در صندوقی که اين رای را به داخل آن می اندازم می بينم. اين ها که نام شان را می توانم و اجازه دارم بنويسم کيستند؟ اين صندوق ها که می توانم و اجازه دارم رای خودم را به داخل آن ها بيندازم از کجا آمده اند، و برای شمارش به کجا می روند؟ چه کسانی می توانند رای مرا قبول يا باطل کنند؟ من خودم را در همه ی اين ها می بينم. (کشکول خبری 79)

قیاس مع الفارق استاد داریوش سجادی
استاد داريوش سجادي شکسته نفسي مي فرمايند وقتي که مي گويند "قياس مع الفارق". کجاي قياسِ ايشان، مع الفارق است؟ اصلا از اين قياس سنجيده تر و سخته تر مي توان سراغ کرد؟ باور بفرماييد من با ديدن اين قياس از شدت بهت و حيرت، اشک بر چشمان ام نشست. قياس از اين به جا تر؟ قياس از اين رساتر؟ دختر خانمي دانشجو، زليخاوار، به يوسف داستان ما که آقاي مددي، معاونت دانشجويي دانشگاه زنجان باشد حمله مي بَرَد و تلاش مي ورزد به نامبرده تعرض کند. البته جاي شوهر، عده اي جوان بي آزرم ِ بي شرمِ موبايل به دست به اتاق معاونت هجوم مي بَرَند تا يوسف را رسوا کنند اما خودشان رسوا مي شوند. کجاي اين قياس مع الفارق است؟ بگذاريد از ابتداي داستان شروع کنيم... (کشکول خبری 45)

زمان نامناسب برای نوشتن و ...
«فکر نمی کنم اکبر گنجی می توانست زمانی نامناسب تر از اين برای طرح مسئله همجنس‌گرايی، آن هم با چهارميخ کشيدن جناب حافظ انتخاب کند». (مقاله اکبر گنجی و بچه بازی حافظ شيرازی، کشکول خبری هفته 47)
خیلی وقت‌ها در نقد و انتقادها دیده‌ایم که می‌گویند الان وقتش نیست و زمانش نامناسب است. مثل همین اصلاح‌طلبان که قبل از انتخابات هرچه می‌گفتیم "کدام انتخابات؟" می‌گفتند الان وقتش نیست و حرف نزنید و نقد نکنید تا بعد و بعد از انتخابات و جریان‌های پیش آمده هم که می‌گوییم این آقایان کروبی و میرحسین موسوی منظورشان از "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد" و "اصالت اخلاقی نخستينش" و "دوران نورانی دهه‌ی 60" و "آرمان‌های امام" و این‌ها دقیقاً چیست که سیل جمعیت قرار است به دنبال آنها برود؟ می‌گویند الان حرف نزنید و تفرقه نیندازید تا بعد...
ما که به آزادی بیان اعتقاد داریم، آیا نباید زمان و مکان برای "بیان" را به عهده‌ی گویند یا نویسنده بگذاریم؟! اینکه الان زمانش نامناسب است آیا توجیهی برای سرکوب نیست؟ توجیه جناب سخن این بود که الان مسئله‌‌های مهم‌تری از بحث هم‌جنس‌بازی وجود دارد که آقای گنجی باید به آنها بپردازد. این که کدام مسئله مهم‌تر است را چه کسی باید تعیین کند؟ درثانی اگر بحث اولویت‌بندی پیش بیاید، بسیاری از نوشته‌های خود ایشان هم مشمول این مورد خواهند شد.
« گيرم حافظ همجنس‌گراترين همجنس‌گراها؛ گيرم استدلال اشخاصی چون کسروی و براهنی و گنجی قوی ترين استدلال ها. آن گاه می توان گفت که حافظ و شعرای امثال او، مثل يک غلط مصطلح، در ذهن اکثر مردم جا افتاده اند که به هيچ وجه قابل تصحيح نيست. مردمی که با اين غلط ها بزرگ شده اند و دائما از آن ها استفاده می کنند، به گونه ای که تبديل به بخشی از تفکر و زندگی آنان شده است. در چنين حالتی، در افتادن با حافظ، فقط عِرض خود بردن است.» (همان)
 این نوع نقد و نوشته هم از جناب سخن بعید می‌نماید. اگر یک موردی به عنوان "غلط مصطلح" در ذهن و بین مردم جا افتاد و قابل تصحیح هم نیست (از کجا معلوم؟!) و این مردم دارند با غلط و اشتباه به زندگی خود ادامه می‌دهند، بر چه اساس و استدلالی نمی‌توان و نباید با آن درافتاد؟ آیا بهتر است دیگران را در جهل و ناآگاهی به حال خود رها کرد؟ خیر. به نظر من اگر این جهل و ناآگاهی به خصوص در مورد مقدسات باشد، در برخورد با آنها باید قاطعانه‌تر برخورد کرد. دقیقاً همان کاری که حافظ به عنوان یک منتقد اجتماعی انجام می‌داد و برای حفظ حقیقت و گوهر دین، محتسب و شیخ و زاهد و صوفی و قاضی و غیره را به باد انتقاد و کنایه می‌گرفت.
آن زمان که این نوشته‌ی مورد بحث از اکبر گنجی منتشر شد من نزد یکی از دوستان شیرازی‌ام بودم و وقتی مضمون این مقاله به گوشش رسید، به شدت برآشفت و کف بر دهان آورد. گفتم این جزء آزادی بیان است و گنجی حق دارد چنین چیزی بنویسد. مطمئن باش شخص دیگری پیدا می‌شود و پاسخ او را می‌دهد و در این بین حقایقی روشن می‌شود. این حسن آزادی بیان است. گفتم ممکن است اصلاً حق با گنجی باشد! از حقیقت که نمی‌شود فرار کرد. ایمان بدون شک چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ پس از آن من تنها نوشته‌ای که در نقد مطلب اکبر گنجی دیدم همین نوشته از جناب سخن بود که اصلاً قانع کننده نبود و از سنخ نگرانی و استیصال آن دوست من بود. این بود که خودم دست به قلم بردم و نقد کوتاهی بر آن نوشتم: شاهد بازی حافظ و حافظ بازی دیگران. البته من نگرانی جناب سخن را درک می‌کنم. وی چندی پیش نوشت که نوشته‌های قبلی گنجی (مانند همین و قرآن محمدی) "رماننده" بودند. به عبارتی ف.م.سخن می‌خواهد گنجی، با دین و با مقدسات مردم در نیافتد تا مردم مذهبی از او گریزان نشوند بلکه بتواند دست آنها را بگیرد و به سرمنزل دموکراسی برساند. این از طرفی علاقه‌ی جناب سخن به اکبر گنجی را نشان می‌دهد اما از طرف دیگر گنجی و بلکه آزادی بیان را در محدودیت قرار می‌دهد. به بهانه‌ی توهین هم نمی‌توان جلوی دهان کسی را گرفت. همین به اصطلاح اصلاح‌طلبان را به خاطر می آورم که قبل از انتخابات، کاریکاتوری که نیک‌آهنگ از میرحسین موسوی کشیده بود را توهین آمیز دانسته و چه برخوردهای زننده‌ای که با او نکرده بودند. به هر حال منظورم از این نوشته که برخلاف میلم طولانی شد این بود که اگر دموکراسی می‌خواهیم، هیچ چیز زمینی را نباید مقدس و به تبع آن غیر قابل نقد بدانیم.

روش مبارزه‌ی زنان زیبای ایرانی با حکومت استبدادی
"اشپيگل آنلاين (۱۹ آوريل) در گزارشی که تنها به بخشی از زنان جامعه و به ويژه تازه به دوران رسيده‌هايی اختصاص دارد که در يک جامعه بی‌توليد و در يک اقتصاد بيمار، فقط مصرف می‌کنند، و تصويری به شدت نادرست از زنان غربی و زندگی در غرب دارند، زير عنوان کوتاه «جنون زيبايی در ايران» چنين می‌نويسد..." متاسفانه مقدمه ی خانم بقراط [مترجم] را خوانندگان آلمانی شما نمی خوانند و فکر می کنند نه "بخشی" از زنان که "تمامی" زنان ايرانی همان کسانی هستند که خانم تيفنزه در مقاله اش معرفی کرده است... اين يعنی نسبت دادن يک کار احمقانه به سی ميليون زن ايرانی.  (زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی، نامه به سردبير اشپيگل آنلاين، ف. م. سخن)
به نظر می‌رسد متن زبان اصلی هم تا حدی به خواننده‌ القا می‌کند که منظور نویسنده، تمامی زنان ایرانی نیستند. هرچند که آمار و ارقامی که جلوتر به آن اشاره می‌کنم نشان از مصرف سرانه‌ی بیش از اندازه‌ی مواد آرایشی و زیبایی در ایران دارند. در اینکه ایران از طرفی دارای جامعه‌ای مصرف‌زده و از طرف دیگر دارای اقتصاد بیمار و غیرتولیدی هست هم به گمانم جای تردیدی نباشد. بنابراین دفاع از این مصرف‌زدگی کار بسیار مشکلی است.
در کنار اين تمهيدات، تهديداتِ دائم نيز در کار است، تا زن، از آن چه باعث زيبايی و زيباترشدن او می شود، دست بردارد، و مثلا، چادر به سر کند، و در زير چادر، ژوليده و زشت و بدلباس و بدبو کارهای بيرون از خانه را انجام دهد و فوراً به آشپزخانه منزل اش باز گردد. (همان)
 آیا اینکه خانمی "چادر به سر کند، و در زير چادر، ژوليده و زشت و بدلباس و بدبو کارهای بيرون از خانه را انجام دهد و فوراً به آشپزخانه منزل اش باز گردد" را دقیقاً در نقطه‌ی مقابل استفاده‌ی نامعمول و نامعقول ازمواد آرایشی گذاشتن و بحث را پیرامون آن ادامه دادن نوعی مغالطه نیست؟ در مورد زیبایی و زیباتر شدن نخست اینکه بد نیست به زنان زیبای غربی و میزان و مقدار مواد آرایشی و جراحی‌های زیبایی آنان نگاه و آن‌را با زنان داخلی مقایسه کنیم. و دوم این چند بیت شعر را در این زمینه به عنوان حجت سخن (منظور سخن خودم است و نه جناب سخن) نقل می‌کنم:
به آب و رنگ و خال و خط ، چه حاجت روی زیبا را
حافظ
ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه* نيست روي دلاًّرام را
سعدي
وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روي زيبا را؟
سعدي

 صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
(با حفظ وزن شعر: آی خواهر سیرت زیبا بیار)
سعدی

* مشاطه: بزک کننده و آرايش کننده عروس (لغت‌نامه‌ی دهخدا)
آن ها می خواهند با افسردگی و سرخوردگی‌يی که از طرف حکومت به آن ها تحميل می شود مبارزه کنند. آن ها می خواهند، حضورشان را به ارباب قدرت نشان دهند و وجودشان را ثابت کنند. آن ها می خواهند بگويند ما در مقابل حکومتی که می خواهد ... (همان)
می‌بینیم که استفاده از مواد آرایشی و جراحی دماغ و مواردی از این دست را جناب سخن به مبارزه با حکومت تعبیر کرده‌اند. اما اثبات چنین رابطه‌ای نیازمند یک پژوهش گسترده‌ی اجتماعی- سیاسی است تا با اتکا به روش تحقیق مناسب و آزمون‌های آماری مشخص شود که آیا رابطه‌ی معنی‌داری بین "استفاده از مواد آرایشی و جراحی دماغ" با " مخالفت و مبارزه با حکومت" وجود دارد یا خیر. بنابراین نه من و نه جناب سخن نمی‌توانیم بدون انجام این تحقیق پاسخ قطعی مثبت یا منفی به این رابطه بدهیم. هرچند که در ظاهر هم چنین چیزی بیشتر به خودزنی می‌ماند تا مبارزه با حکومت. در ادامه به دو مطلب و آمار و ارقام در این مورد توجه نمایید:
فروش محصولات لوازم آرایشی با 19 درصد رشد در منطقه خاورمیانه طی سه سال اخیر به 2/1 میلیارد دلار رسید. براساس آمارهای غیررسمی هم اکنون کشورهای ایران و عربستان از رکوردداران اصلی مصرف محصولات، مواد و لوازم آرایشی در جهان به شمار می روند. براساس آمار موجود در ایران سالانه حدود یک میلیارد دلار لوازم آرایشی و بهداشتی مصرف می شود. امروزه رواج مصرف لوازم آرایشی چنان رونق پیدا کرده است که در هر ثانیه در جهان 22 رژ لب به فروش می‌رسد. جالب اینجاست که بخش عمده فروش این محصولات آرایشی در عربستان و ایران انجام می شود. (گردش مالی سالانه یک میلیارد دلاری لوازم آرایشی در ایران، روزنامه سرمایه، شماره 923، 21 دی)1387
... قیاس‌هایی از این دست موجب شده است تا ایران بتواند حائز رتبه اول جراحی پلاستیك در جهان شود. در ایران سالانه حدود یك میلیارد دلار لوازم آرایشی و بهداشتی مصرف می‌شود. این رقم در حالی توجه را به خود جلب می‌كند كه گردش مالی در سیستم جراحی پلاستیك هر روز بیشتر می‌شود. با وجود آنكه آماری رسمی مبنی بر شمار جراحی‌های پلاستیك صورت گرفته در هر سال در ایران عملا وجود ندارد، اما همین ارقام جسته و گریخته‌ای كه اعلام می‌شود خود تكان‌دهنده است. این رقم محصولات بهداشتی كه به منظور لاغری استفاده می‌شود را نیز در برمی‌گیرد. روزانه در تهران بین ۳ تا ۴ هزار نفر برای تزریق بوتاكس و رفع چین و چروك‌های پوستی به كلینیك‌های زیبایی مراجعه می‌كنند تا آنجا كه گفته می‌شود در هر سال بالغ بر ۱۸۲ میلیارد تومان برای رفع چین و چروك هزینه می‌شود. متخصصان زیبایی بر این عقیده‌اند كه طی دو سال اخیر بین ۳۰ تا ۵۰ درصد بر تعداد مصرف‌كنندگان آمپول‌های ضدچروك اضافه شده و این رشد به ۶۵ درصد هم خواهد رسید. (یک میلیارد دلار، هزینه ی آرایش زنان درایران، صبح نیوز، 3 اردیبهشت 1388)

آیت الله خامنه ای جدايی دين از سياست را پذيرفت
"آيت الله خامنه ای: دين محترم تر و عزيزتر از آن است که به دروغ سياست آلوده شود" «خبرگزاری فارس» «آيت الله خامنه ای طی نطقی کوتاه در جمع خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی اعلام کردند که از اين پس برای حفظ حرمت دين، نظام سياسی ايران به شکل کاملا عرفی اداره خواهد شد. ايشان در بخشی از بيانات خود فرمودند: «مسلمانان ايرانی، نيازی به اين ندارند که حکومت با زور آن ها را مسلمان نگه دارد. آن ها پيش از انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی مسلمان بودند، اکنون نيز مسلمان هستند، و هر حکومتی هم که بعد از اين بيايد، مسلمان خواهند بود. متاسفانه عده ای فرصت طلب، ما را ابزار سوءاستفاده ی خود کرده بودند. به نام ما، به نام اسلام، به نام شريعت، به مردم ظلم می کردند. جوانان و زنان را آزار می دادند.»... «ما هم يک فرد هستيم از افراد ملت. مملکت مجلس دارد، رئيس جمهور دارد، قوه ی قضائيه دارد. البته نه اين ها که الان هست و منتخب مردم نيست. به زودی نمايندگان مجلس و رئيس جمهور و مسئولان قضايی را خود مردم انتخاب خواهند کرد. اين منتخبان واقعی هستند که بايد کشور را اداره کنند، نه رهبر و نه هيچ شخص غيرمنتخب ديگر.»... «متاسفانه، جمهوری اسلامی به راهی رفت، که دست سوءاستفاده کنندگان از دين باز ماند. طی سال های اخير، گزارش های بسيار زيادی به دست ما رسيد که حاکی از اين سوءاستفاده بود. اين سوءاستفاده ها باعث شد تا بخش بزرگی از جامعه و جوانان نسبت به دين عزيز اسلام بدبين شوند. برای جلوگيری از گسترش اين بدبينی تصميم گرفتيم، دست سوءاستفاده کنندگان از دين را ببنديم و با عرفی کردن امور سياسی و اجتماعی، بهانه ی سرکوب مردم و انديشمندان را به دلايل ظاهراً دينی ولی باطناً مادی از ايشان بگيريم.» ... (کشکول خبری 75)

آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟
آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟ اين حکومت در هم شکسته ی زبون را چگونه می خواهيد حفظ کنيد؟ با مشتی اراذل و اوباش قداره بند؟ با عده ای درنده خوی تا بُن دندان مسلح؟ با سرکوب؟ با قتل؟ با شکنجه و تجاوز؟ حفظ اين حکومت ديگر چه ارزشی دارد؟ با اين حکومت، با اين وحشی گری ها، می خواهيد اسلام را گسترش دهيد؟ تشيع را آبرو بخشيد؟ روحانيت را به عرش بَريد؟ با اين گروه خون ريز جبار به کجا خواهيد رسيد؟ (کشکول خبری ۹۷)

آقای خامنه ای اين فيلم را ببين و بمير
ببخشيد. لابد با خواندن تيتر فکر کرديد رويدادهای اخير مرا داغ کرده و از فاز نوشتارانه وارد فاز مسلحانه شده ام و آرزوی مرگ آقای خامنه ای را می کنم. خير. اشتباه کرديد. ما نه تنها آرزوی مرگ کسی را نمی کنيم بل که در اين انديشه ايم که اگر فردا مردم عاصی به خيابان ها ريختند و به شکلی هيستريک آقايان را دنبال کردند تا در جا، انتقام سی سال زجر و مشقت و خون های به زمين ريخته شده را بگيرند، آن وقت چگونه آقايان را از دست اين جماعت عصبانی نجات دهيم تا حکومت بعدی (اگر حکومت بعدی يی در کار باشد (پرانتز در پرانتز: آرزو بر جوانان سابق عيب نيست)) به وضع حکومت فعلی دچار نشود. گفتيم بمير، چون آقايان مدام اين روايت را از حضرت علی (ع) تکرار می کنند که: "اگر حاکم اسلامی از غصه به زور در آوردن خلخال از پای يک زن يهودی بميرد، نبايد ملامت شود." (کشکول خبری 98)

دعوت آقای خامنه‌ای به جمهوری ایرانی
در نوشته‌های جناب سخن، همواره سخنانی مشفقانه و دوستانه با شخص اول حکومت به چشم می‌خورد. او با اینکه مستعار نویس است اما هرگز از دایره‌ی ادب خارج نشده است و اگرچه به طنز و جد مطالبی خطاب به رهبر جمهوری اسلامی می‌نویسد، اما اهانتی در این نوشته‌ها به چشم نمی‌خورد. سه نوشته‌ی بالا را به عنوان مشتی از خروار در این مورد انتخاب کردم. اولی (آیت الله خامنه ای جدايی دين از سياست را پذيرفت) به نوعی دروغ 13 ف.م.سخن بود که در قالب متنی فوق‌العاده و به باور من نبوغ‌‌آمیز نگاشته شده بود. تنها سه ماه گذشت و رویدادهای تلخی به وقوع پیوستند تا مطلب دوم (آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟) نوشته شود که متنی کوتاه و چکیده است اما گویی همه‌ی آن چیزی که باید در آن باشد، وجود دارد. در نوشته‌ی سوم (آقای خامنه ای اين فيلم را ببين و بمير) نویسنده اشاره می‌کند که منظورش از مردن، آن مردن نیست بلکه اشاره به گفته‌ای از علی ابن ابی‌طالب است که " آقايان مدام اين روايت را تکرار می‌کنند" (در این مدت 1000 نفر این گفته را نقل کرده اند! اما یک نفر توضیح نداده است که این خلخال چیست و چطور در پای زن یهودی می‌کشند؟). جناب سخن می‌نویسد ما نه تنها مرگ کسی (رهبر نظام) را نمی‌خواهیم که حتا حاضریم برای نجات جان او در صورت تغییر وضعیت پیش‌قدم شویم تا آزاری به او نرسد. آن چه که قصد من از کنار هم گذاشتن این سه نوشتار بود، نشان دادن مقابله با طرف مقابل در عین امید به انسانیت و احترام به او و فرصت‌دهی و امید به بازگشت او است؛ حتا اگر اشتباه‌ها و بلکه جنایت‌های او هم بر ما آشکار باشند. این آن چیزی است که ف.م.سخن در لابه‌لای نوشته‌های بی‌ادعا و طنزگونه‌اش به ما نشان می‌دهد. حال که حرف از انسانیت پیش آمد به یاد گاندی افتادم و به سبک جناب سخن سری به کتابخانه زدم:
«جنبش به سرعت در آفریقای جنوبی گسترش یافت... یکی از پیشرفت‌های مبارزه‌ای که گاندی در پیش گرفته بود، باعث دیدار او با رئیس حکومت تراسوال (ژنرال ژان اسماتز) شد. در آن هنگام، گاندی پایه‌های اولیه‌ی روش مبارزه‌ای راکه بعدها به اوج خود رسید، بنیان نهاده بود. می‌توان گاندی را در مقابل این کهنه سرباز جنگ بوئر تجسم کرد که نشسته است و به آرامی می‌گوید: "من آمده‌ام تا به اطلاع شما برسانم درصدد مبارزه با دولت شما هستم". بی شک اسماتز لحظه‌ای به گوش‌های خود شک می‌کند و کمی بعد با خنده می‌گوید: "یعنی به اینجا آمده‌اید که همین را به من بگویید؟" و گاندی می‌گوید: "بله، و قصد دارم در این مبارزه پیروز شوم." اسماتز بر تعجب خود غلبه می‌کند و می‌پرسد: "بسیار خوب، حالا چطور می‌خواهید این کار را بکنید؟" و گاندی با تبسم می‌گوید: "با کمک شما". سال‌ها بعد اسماتز که از شوخ‌طبعی نیز بی‌نصیب نبود اقرار کرد که گاندی دقیقاً همین کار را هم انجام داد. » گاندی بعدها نیز خطاب به استعمارگران بریتانیایی که در حال سرکوب مردم هند بودند گفت: «ما به این بی‌عدالتی تن در نمی‌دهیم. نه فقط به این خاطر که به ما آسیب می‌رساند، بلکه به این خاطر که به شما نیز آسیب می‌رساند.» (راه عشق؛ داستان تحول روحی مهاتما گاندی. اکنات ایسواران. برگردان: شهرام نقش تبریزی. نشر ققنوس، 1379، صص 57 و 84.)
با این توضیحات و با توجه به اینکه شعار جمهوری ایرانی (جمهوری برای همه‌ی ایرانیان) به اندازه‌ای گسترده شده  که در این چند روز از تریبون‌های حکومت به گوش می‌رسد و حاکمان را نگران کرده است، چه بهتر که از آقای خامنه‌ای هم بخواهیم ولایت را کنار نهد و به عنوان یک فرد ایرانی به مردمی که این شعار را سر می‌دهند بپیوندد. این شاید بیش از حد خوشبینانه به نظر برسد، اما غیرممکن نیست...
ادامه مطلب

۱۳۸۸/۰۷/۱۲

من قانون را شکستم

نوموکراسي (قانون‌سالاري) قلب دموکراسی است [1] و از این رو انتظار می‌رود که جنبش دموکراسی‌خواهی نیز امر قانون را جدّی تلقی کند [2]. در کشورهایی که بیشترین آزادی‌ها وجود دارد، بیشترین قانون‌گرایی و قاطعیت در اعمال قانون نیز به چشم می‌خورد. اما در جایی که قانونی ناعادلانه باشد یا خود، عرصه را برای استبداد بگشاید، به شکل مسالمت‌آمیز چه می‌توان کرد؟



سرپیچی از قانون
به طور کلی دو نوع "سرپیچی از قانون" وجود دارد؛ در نوع اوّل، سرپیچی از قانون عین بی‌اعتنایی به قانون یا قانون گریزی است؛ فرد سودجویانه می‌کوشد در این گونه موارد فرد در نهایت پنهانکاری قانون را نقض می‌کند و تا حدّ امکان می‌کوشد از چنگ مجازات قانونی بگریزد.
در نوع دوّم، فرد قانون و قانون‌مداری را محترم می‌شمارد، اما معتقد است که پاره‌ای قوانین یا سیاست‌های جاری در جامعه خلاف عدالت است و باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. بنابراین، می‌کوشد با نقض آن قوانین ناعادلانه حس و حساسیت عدالت خواهی جامعه را برانگیزد و آنها را به تصحیح و تغییر آن قوانین یا سیاستهای ناعادلانه ترغیب نماید. در اینجا فرد پیشاپیش اعلام می‌کند که قصد دارد قانون را نقض کند و آماده است که مجازات مربوط به نقض آن قانون را نیز گردن فرازانه بپذیرد.[2]
 
هنری دیوید تورو و نافرمانی مدنی
تورو، اصطلاح "نافرمانی مدنی" را وضع کرد و آن را حرکت بدون خشم و خون‌ریزی و مبارزه‌ای براساس وجدان و اخلاق می‌دانست که قصدش، غلبه‌ی آرام بر حکومت و تغییر قوانین ناعادلانه‌ی آن است و فردی که این قوانین را زیر پا می‌گذارد، مجازات و زندان را می‌پذیرد:

«به طور کلی انسان‌ها تحت انقياد چنين حکومت‌هایی، معتقدند تا زمانی که اکثریت را به تغيير این قوانين متقاعد نکرده‌اند می‌باید از آنها پيروی کنند. اینان بر این باورند که اگر مقاومت کنند نتيجه‌ی کار بدتر از خود "شر" موجود خواهد شد. اما برعکس باید بدانند که اشکال اصلی در خود دولتی است که با برخوردهایش، نتيجه‌ی اصلاح را بدتر از شر می‌سازد. این حاکميت است که اصلاحات را به سوی "بدتر" سوق می‌دهد». «برای من از هر نظر، هزینه‌ی نافرمانی، از هزینه‌ی اطاعت از دولت کمتر است». «اگر ذات حکومت به گونه‌ای است که از تو می‌خواهد تا عامل بی‌عدالتی نسبت به دیگری باشی، من قاطعانه می‌گویم قانون را زیر پا بگذار»[3].

گاندی* و جنبش نافرمانی مدنی هند
اندیشه‌ی گاندی در این مورد تحت‌تأثیر آیین هندو و نوشته‌های تورو است. نافرمانی مدنی از نظر گاندی، چیزی بیش از یک حرکت مدنی است، زیرا او آن را یک فراخوان وجدان تلقی می‌کند که باید صمیمانه و احترام‌آمیز و فاقد نفرت و خشونت باشد. گاندی، مقاومت مدنی فردی را از مقاومت مدنی توده‌ای جدا می‌سازد. در اولی، هر کس رئیس خود است در حالی‌ که در دومی، وجود یک رئیس ضروری است [4]. بنابراین، او روش تورو در مقاومت فردی بر علیه قوانین دولتی را با عدم خشونت آمیخت و سپس به جنبشی گسترده در هند تعمیم داد و خود پیشاپیش آن حرکت کرد.


جنبش نافرمانی مدنی هند، تا سال 1930 حاکمیت امپراتوری بریتانیا بر هند را به رسمیت می‌شناخت؛ اما در این سال، کنگره‌ی هند اعلام کرد که خواهان استقلال کامل و بیرون راندن (براندازی) حکومت بریتانیا از این کشور است و بدین ترتیب مبارزات نوینی در هند آغاز شد. دولت،‌ قانونی را به مردم هند تحمیل کرده بود که بر اساس آن حق تهیه‌ی نمک از دریا را نداشتند و این حق انحصاری به بریتانیا داده شده بود. گاندی چنین قانونی را نمادی از استثمار عنوان کرد و به همراه 70 نفر از یاران و نزدیکان خود راهپیمایی مشهور نمک به مقصد دریا را آغاز نمود. آنها پس از چند روز که مسافت 400 کیلومتری را طی کردند و جمعیت زیادی در طی مسیر به آنها پیوسته بودند سرانجام به مقصد رسیدند. گاندی به کنار ساحل رفت؛ خم شد، مشتی نمک برداشت و بالای سر خود برد و در میان انبوه جمعیت با صدایی رسا گفت: "من قانون را شکستم"! پس از آن، جمعیت از سرتاسر هند به سمت گاندی می‌آمدند تا نمک بردارند و در شکستن قانون شریک شوند. به دنبال این نافرمانی مدنی، هزاران نفر دستگیر و راهی زندان شدند [5].

اصلاح‌طلبان  و قانون اساسی
محمدرضا خاتمی در هفته‌ی گذشته در مصاحبه با روزنامه‌ی اعتماد گفت: «ما به‌رغم بي‌عدالتي که ممکن است در حق‌مان شود مايل نيستيم خارج از حيطه‌هاي قانوني عمل کنيم» [6]. به دو گزاره‌ی "ممکن است" و "حیطه‌ی قانونی" دقت کنید!
میرحسین موسوی در زمان نظارت استصوابی "شورای نگهبان" و رد صلاحیت‌های گسترده‌ی کاندیداها گفت: «بنده مخالف این قانونم، اما چون قانون است اجرا می‌کنم و به اجرای آن پایبندم.»[7]
 
میرحسین موسوی پس از انتخابات نسبت به نتیجه‌ی ‌آن معترض بود. وی بر اعتراض قانونی تأکید کرد. شورای نگهبان، پس از بررسی نتایج و بازشماری بخشی از آراء، بر نتایج انتخابات صحه گذاشت و محمود احمدی‌نژاد را به عنوان پیروز انتخابات معرفی کرد (که البته دور از ذهن نبود). رهبری که از سال گذشته از رئیس جمهور حمایتی همه جانبه به عمل آورده و از این انتخاب اعلام رضایت کرده بود، حکم ریاست جمهوری را به رئیس جمهور پیروز انتخابات تنفیذ کرد. مجلس شورای اسلامی، مراسم تحلیف رئیس جمهور را برگزار کرد. مجلس خبرگان در بيانيه پايانى ششمين اجلاس خود با «پشتيبانى قاطع» از آيت الله على خامنه اى تاكيد كرد: همچنان وى را تنها گزينه‌اى مى داند كه «لباس رهبرى بر قامتش زيبنده است»[8].

این روال "قانونی" در حکومت جمهوری اسلامی است. میرحسین موسوی اما در آخرین بیانیه‌هایش نیز، همچنان بر تلاش قانونی و "در چارچوب قانون اساسی" تأکید دارد. در حالی‌که «وقتی طبق قانون اساسی و روال عملی، اراده‌ی يک مقام، عينِ قانون است، و از طرفی مقامِ مذکور کمترين مخالفت را براندازیِ نظام می‌داند، مخالفت قانونی يعنی چه؟»[9].


پی‌نوشت و منابع:
* روز گذشته (10 مهر) سالروز تولد مهاتما گاندی بود و این روز به افتخار وی، روز عدم خشونت نام گرفته است. این یادداشت نیز به همین مناسبت نوشته و در وب‌سایت نیم‌نما منتشر شده است.
3. نافرمانی مدنی، هنری دیوید تورو، صص 25-23. (دانلود فایل پی دی اف)
4. گاندی و ریشه‌های فلسفی عدم خشونت. رامین جهانبگلو. برگردان: هادی اسماعیل زاده، نشر نی، 1383 چاپ سوم. ص 38.
5. برگرفته از: راه عشق؛ داستان تحول روحی مهاتما گاندی. اکنات ایسواران. برگردان: شهرام نقش تبریزی، انتشارات ققنوس، ص 78.
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 نمای نزدیک.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده