۱۳۸۷/۱۰/۰۶

«همه‌ی خواهران من!»

1. کرج، انتهای خیابان درختی، ایستگاه تاکسی؛
چند پسر جوان، کنار خیابان و پیاده‌رو ایستاده‌اند و سر به سر دخترها می‌گذارند یا به آنها چیزی می‌گویند. گشت موتورسوار پلیس 110 از راه می‌رسد و با چک و لگد و فحش، آنها را از آن محل متواری می‌کند.

جلو می‌روم و می‌گویم: کار آنها اشتباه. اما آیا زمین ورزشی برای آنها ساخته شده که بروند ورزش کنند؟ آیا محلی درست کرده‌اند که بروند و تفریح و سرگرمی کنند؟ آیا ...
سرگشت نگاهی به سرتاپایم می‌اندازد و وسط حرفم می‌پرد: آیا راضی هستی همین‌ها مزاحم خواهر خودت بشوند؟

2. تهران، پارک جنگلی طالقانی؛
در حال قدم زدن در گذرگاه‌های پارک هستیم! گشت ماشینی پلیس 110 به همراه گشت ارشاد با ماشین حمل مربوطه سر می‌رسند و می‌زنند روی ترمز. داخل ماشین‌ها را نگاهی می‌اندازم؛ چند نفری را دستگیر کرده‌اند.
افسر گشت می‌گوید: این خانم چه نسبتی با شما دارد؟
با خونسردی می‌گویم: هم‌دانشگاهی هستیم و آمدیم اینجا کمی قدم بزنیم و کمی صحبت کنیم.
افسر گشت سرتاپای من و «آن خانم» را نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: آیا دوست داری خواهر خودت هم با یک پسر دیگر بیاید بیرون و قدم بزند و صحبت کند؟

3. اصفهان، میدان دروازه شیراز؛
کنار میدان ایستاده‌ام و با دوستی قرار دارم. 10 دقیقه‌ای هست که منتظرم. هم من کمی زود آمده‌ام و هم او کمی دیر! دانشگاه اصفهان هم که همان نزدیکی است و طبیعی است دختران دانشجو از آنجا رد شوند.
چند لحظه بعد مأمور کیوسک، بی‌سیم به دست جلو می‌آید و با چهره‌ای حق به جانب و از خود مطمئن و با نگاهی تحقیرآمیز به سر تا پای من می‌گوید: برو؛ اینجا نایست. نکند خوشت می‌آید دیگران هم مزاحم خواهرت شوند؟

ادامه مطلب

۱۳۸۷/۱۰/۰۴

«مسیحای جوانمرد من ...»

خوشا به حال آنانی که برای برقراری صلح در میان مردم می‌کوشند؛ چرا که ایشان فرزندان خدا خواهند بود. خوشا به حال آنانی که به سبب کردار نیک خود آزار می‌بینند؛ چرا که ایشان از ملکوت خداوند بهره‌مند خواهند شد. خوشا به حال پاکدلان؛ چرا که خداوند را خواهند دید. گفته می‌شود اگر کسی چشم دیگری را کور کرد، باید چشمش کور شود و اگر کسی دندان دیگری را شکست، باید دندانش شکسته شود. اما من می گویم اگر حتا کسی به گونه‌ي راست تو سیلی زد، گونه‌ی دیگرت را نیز در مقابل او بگیر تا به آن هم سیلی بزند. اگر کسی از تو شکایت کرد تا عبایت را بگیرد، ردایت را هم به او ببخش....


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۹/۲۱

«شب، رودخانه...»

طبق معمول مدتی این مثنوی تأخیر شد! البته همزمان چند نوشته در دست بررسی و انجام دارم. حالا هم برای خالی نماندن عریضه، یکی از کارهای ۷-۶ سال پیشم را می گذارم! اصفهان، پل های تاریخی و زاینده رود زیبایش -اگرچه این روزها کم آب شده- برایم سرشار از خاطره است. روزی، تنگ غروب از کنارش می‌گذشتم که انبوه جمعیتی کنار یکی از پل‌ها ایستاده بودند و درون رودخانه را نظاره می‌کردند. آتش نشانی هم حاضر بود و غواصان خود را به آب برده بود. گفتند پسر جوانی از روی پل خودش را به درون رودخانه انداخته است. به هر حال زمان گذشت و جسد «مرد جوان» از آب بیرون کشیده شد...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۸/۲۸

«دفاع از پايان نامه»

و باز هم دوران دانشجويي‌ام تمام شد و حالا روز از نو و روزي از نو. چهارشنبه 22 آبان از پايان نامه‌ام دفاع كردم. در زمينه‌ي «توسعه‌ اجتماعي» بود و يك كارهايي در زمينه‌ي تئوري و عملي (سنجش) انجام داده بودم. براي من كه سخت‌ترين كار ايستادن جلوي چشم خلق الله و صحبت كردن هست، البته به خوبي و خوشي تموم شد؛ البته از اين نظر در آخر ارائه نتونستم خوشحالي خودم رو پنهان كنم. خوب شد در دوران شكوفايي علم و تكنولوژي هستيم و خدا پدر بيل گيتس رو بيامرزه كه پاورپوينت رو هم توليد كرد. وگرنه هيچ‌وقت نمي‌تونستم چند دقيقه دوام بيارم و به صحبت كردن ادامه بدم. خوب هميشه هم اين طوري نيستم...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۷/۲۸

«انرژي هسته‌اي حق مسلّم هيچ ملّتي نيست»

اي. اف. شوماخر (1977-1911)، كتاب كوچك زيباست -يا اقتصاد با ابعاد انساني- را در سال 1973 منتشر كرد و در آن به مباحث اقتصادي، انساني و زيست محيطي پرداخت. او -به تبع گاندي- نظام صنعتي جديد را مورد نكوهش قرار مي‌دهد و معتقد است كه اين نظام، بنيان خود را بر سرمايه‌هاي جانشين‌ناپذيري همچون «منابع و انرژي‌هاي زيرزميني»، «آستانه‌ي تحمل طبيعت»، و «جوهره‌ي آدمي» قرار داده است. انتقام‌گيري طبيعت، هشداري است كه شوماخر سال‌ها پيشتر از مطرح شدن مباحث توسعه‌ي پايدار، آن را گوشزد مي‌كند:

«انسان نوين، خود را نه به عنوان بخشي از طبيعت، كه به منزله‌ي يك نيروي خارجي تلقي مي‌كند كه رسالتش چيره شدن و غلبه كردن بر طبيعت است؛ غافل از اينكه در صورت پيروزي در اين پيكار، بازنده‌ي اصلي خود او خواهد بود... در زمانه‌اي كه آدمي، به وسايل انهدام خويش دست يافته است، صلح نقش بسيار مؤثري در پايداري و بقاي ما دارد. مبناي اين صلح و پايداري، خردمندي است».





بخشي از كتاب وي، به «انرژي هسته‌اي» اختصاص دارد. او در ابتدا، استفاده غير صلح آميز و پي‌آمدهاي سياسي استفاده از انرژي هسته‌اي را محكوم مي‌كند؛ با اين حال، بحث خود را تنها معطوف به استفا‌ده‌‌ي «صلح آميز» از اين انرژي مي‌نمايد. حتا، ادعاي تجديدناپذيري انرژي هسته‌اي و منابع اورانيوم جهان براي تأمين سوخت و انرژي ناكافي را – بدون اينكه رد كند- كنار مي‌نهد و به مسأله‌‌ي بسيار مهم‌تر، يعني مخاطرات زيست محيطي آن مي‌پردازد: «آيا خطري بزرگتر از اين، كه زندگي تمامي موجودات زنده را تهديد كند وجود دارد؟». حلاصه‌ای این بخش در ادامه می آید:

«در ميان تمامي تغييراتي كه به دست بشر در طبيعت ايجاد شده است، شكاف هسته‌اي در مقياس وسيع، بدون شك ژرف‌ترين و خطرناك‌ترين عامل آلودگي محيط زيست و بقاي انسان برروي زمين درآمده است.


در ساخت نيروگاه‌هاي هسته‌اي، با توجه به مباني اقتصادي تصميم‌گيري مي‌شود و پي‌آمدهاي اجتماعي و زيست‌محيطي ناديده گرفته مي‌شوند. به عبارت ديگر، «تهديد حيات بشر» در مقابل «بازده» به چشم نمي‌آيد.

اثر پرتوهاي آلفا، بتا، و گاما بر بافت‌هاي زنده به طور كامل شناخته شده‌اند. اين پرتو‌ها، ارگانيسم را از هم مي‌شكافند و تا چندين نسل تأثيرگذار خواهند بود. با ايجاد عنصر‌هاي راديو اكتيو، كاهش ميزان راديواكتيويته‌ي آن، مگر با گذر زمان امكان‌پذير نيست؛ مفهوم اينكه كربن 14، نيمه عمري در حدود 5900 سال دارد اين است كه چنين زماني طول مي‌كشد تا قدرت راديواكتيويته‌اش به نصف آنچه بوده است كاهش يابد. برخي پرتو‌ها دوامي نامحدود دارند و لذا تنها تلاش مي‌شود در مكاني امن و دور از موجودات زنده قرار گيرند. اما اين مكان امن براي پس‌مانده‌هاي رآكتور‌هاي هسته‌اي كجا مي‌تواند باشد؟ هيچ مكاني براي اين منظور وجود ندارد. زماني ژرفاي اقيانوس‌ها را با فرض اينكه هيچ موجود زنده‌اي در آن زيست نمي‌كند مطرح كردند؛ اما كشف دانشمندان اين فرضيه را باطل كرد.

در واقع، هرجا كه حيات باشد چرخه‌ي زيستي هم وجود دارد و بنابراين، مواد راديو اكتيويته وارد اين چرخه خواهند شد و پس از تنها چند ساعت، وارد ارگانيسم‌هاي زنده‌ي آب مي‌شوند و همان‌طور كه يك ارگانيسم، ارگانيسم ديگر را تغذيه مي‌كند، اين مواد نيز از نردبام حيات بالا مي‌آيند و راه خود را به سوي انسان مي‌گشايند! [از آن زمان (دهه 1970) تاكنون، براي نابود كردن زباله‌هاي هسته‌اي تمهيدات گونا‌گون ديگري مانند دفن در يخ، اعماق زمين، مخزن‌هاي سنگي، فلزي، شيشه‌اي و غيره به كار رفته است كه هيچ‌يك مطمئن و پايدار نبوده‌اند. عده‌اي، خطر زباله‌هاي هسته‌اي را از بمب هسته‌اي بيشتر ارزيابي مي‌كنند].

البته بزرگ‌ترين پس‌مانده‌ها، خود رآكتورهاي هسته‌اي هستند كه پس از مدتي غير قابل استفاده خواهند شد و هيچ تدبيري براي نابودي آنها نمي‌توان انديشيد. اين رآكتورها نمادي از بي‌ارزشي آينده‌ي انسان در مقابل اندك سود اقتصادي هستند.


استفاده انرژي هسته‌اي در مقياس بزرگ، منجر به تردد و جريان دايمي مواد راديواكتيو ميان كارخانه‌هاي غني‌سازي اورانيوم، نيروگاه‌هاي هسته‌اي، كارخانه‌هاي فراگشت پس‌ماندها، و جايگاه تخليه پس‌ماندها مي‌گردد كه موجب افزايش سطح اشعه‌ها در سطح زمين و از نسلي به نسل ديگر خواهد شد. در همين حال، علم ژنتيك ثابت نموده است كه زيان جزيي اما تدريجي اشعه، بيش از زيان بزرگ اما ناگهاني آن است و به طور حتم تغييرات ژنتيكي را به دنبال خواهد داشت.



برخي افراد، سوخت‌هاي معمول را به علت آلوده كردن هوا، آب، و خاك مورد نكوهش قرار مي‌دهند تا استفاده از انرژي هسته‌اي را توجيه كنند. اما توجه نمي‌كنند كه آلودگي هوا، آب، و خاك به پرتوهاي يون‌ساز، زياني به مراتب بيش از دود و آلودگي‌هاي ناشي از سوخت‌هاي معمولي دارد. اگر «تفاوت در ابعاد» مورد توجه قرار گيرد، آلودگي راديواكتيو «بُعد» مخاطره انگيز بي‌سابقه‌اي براي بشر دارد و تأثير آن بر آلودگي حرارتي و گرمايشي زمين بسيار بيشتر است. علاوه بر اين، انرژي‌هاي پاك و كم هزينه‌ي ديگري مانند انرژي خورشيدي، بادي، آبي و غيره هم هستند كه مي‌توانند مورد استفاده قرار گيرند. 

بايد توجه داشت كه زمين، تنها مكان براي زيستن ما است. آيا پيشرفت اقتصادي و سودآوري كوتاه مدت به قيمت ناقص كردن كودكان و نوادگان‌‌مان توجيه‌پذير است؟ انسان، از انتقام طبيعت مصون نيست؛ بيماري‌هاي جديدي مانند سرطان، در اثر پيشرفت‌هاي علمي و تكنولوژيكي جديد به وجود آمده‌اند. البته پيشرفت علمي به خودي خود بد نيست و حتا لازم است، اما نكته‌ي مهم، «جهت تحقيقات علمي» است و تعيين اين جهت را نمي‌توان به عهده‌ي خود دانشمندان گذاشت. به تعبير انشتين، «كم و بيش، همه‌ي دانشمندان از نظر اقتصادي وابسته هستند... و شمار دانشمنداني كه داراي حس مسئوليت اجتماعي هستند، اندك است». اين گفته‌ها، در مورد تمامي متخصصان مصداق مي‌يابد. لذا تعيين جهت‌ها بايستي به عهده‌ي انجمن‌هاي محيط زيست و هواي پاك و افرادي كه تلاش مي‌كنند تا افكار عمومي را از قيد و بندهاي اقتصادي رها كنند قرار داد. اين جهت‌ها بايد بر اساس صلح و عدم خشونت، تعامل با طبيعت، راه‌حل‌هاي بدون دردسر، كم انرژي، كم هزينه، با صرفه، و زيبا تنظيم شوند و نه برعكس آنها. در حالي كه جهت كنوني، انسان را به سمت نابودي رهنمون مي‌شود. مديدريت انسان بر زمين، بايد سه هدف اصلي داشته باشد كه عبارتند از سلامتي، زيبايي، و پايداري؛ بهره‌برداري يك هدف فرعي است.



پس تا زماني كه نتوانيم پس‌ماندهاي هسته‌اي را كنترل كنيم، توليد و استفاده از رآكتورهاي هسته‌اي را باد متوقف كنيم. استفاده‌ي صلح آميز از انرژي هسته‌اي نيز، خطري هولناك براي نسل‌هاي بعدي و حتا دوره‌هاي زمين‌شناختي خواهد بود. چنين عملي، يك تجاوز آشكار به زندگي و بزرگ‌تر از هر جنايتي است كه به دست بشر صورت گرفته است. هر تمدني كه پايه‌هاي خود را بر چنين تجاوزي استوار گرداند، شرارتي اخلاقي- معنوي مرتكب شده است..»[1].

گفتني ا‌ست شوماخر اين نوشتار را در ابتدا به شكل سخنراني در انجمن هواي پاك بريتانيا در سال 1967 مطرح نمود و به همان اندازه كه مورد حمايت طرفداران محيط زيست قرار گرفت، مورد انتقاد و تمسخر مقامات دولتي بريتانيا (از جمله وزير انرژي وقت آن كشور)  واقع شد. همچنين، عمرِ شوماخر كفاف نداد تا واقعه‌ي اسف‌بار انفجار هسته‌اي چرنوبيل و پي‌آمدهاي آن را مشاهده كند:

در بامداد ۲۶ آوریل ۱۹۸۶، رآکتور مجتمع هسته‌ای شماره چهار در ایستگاه اتمی چرنوبیل واقع در شمال اوکراین، منفجر شد. هزاران نفر از افرادي كه برای پاکسازی به مناطق آلوده فرستاده شده بودند، جان خود را از دست دادند و ۱۶۵ هزار نفر دیگر دچار نقص‌های جسمانی شدند. تا به حال حداقل 9 هزار نفر جان خود را به خاطر قرار گرفتن در معرض تشعشعات اتمی در بلاروس، اوکراین و روسیه ‌از دست داده‌اند و پیش‌بینی می‌شود که در اروپا نیز تعداد قربانیان سرطان حاصل از رادیواکتیو به شصت هزار نفر برسد. با این حال، بنا به گزارش‌هاي صلح سبز در سال ۲۰۰۶ پی‌آمدهای انفجار چرنوبیل هنوز به طور كامل و دقیق مشخص نیستند[2].

امروزه در اروپا، هر کجا که دولت‌ها قصد دارند زباله‌های هسته‌اي را دفن کنند و یا نیروگاه جدیدي احداث کنند، با مقاومت شدید مردم مواجه می‌شوند. بررسی روند توسعه‌ی نیروگاه‌های اتمی در دو دهه‌‌ي گذشته در آمریکا و سه کشور فرانسه، آلمان و انگلیس نشان مي‌دهد كه اين كشورهاي توسعه يافته، تمايلي به احداث نیروگاه‌های جدید هسته‌ای از خود نشان نداده‌اند و ترجیح می‌دهند که استفاده از انرژی‌های نو و پاك را سر لوحه‌ی برنامه‌ی خود قرار دهند[3].








  


[1]. كوچك زيباست (اقتصاد با ابعاد انساني)، اي. اف. شوماخر، برگردان به فارسي: علي رامين، انتشارات سروش، چاپ چهارم، 1378. (با خلاصه كردن و ويرايش متن).
[2]. یادبود فاجعه اتمی چرنوبیل، گردآوری و برگردان: شهره جندقیان، ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶، راديو زمانه.
[3]. خطرات زيست محيطي انرژي هسته‌اي، مسعود فاتح، فردانيوز، 15 آذر 1386.

ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۷/۲۳

«مردم لايق حكومت خود هستند؟»

استاد عزيزي در دوره كارشناسي داشتم كه بعد از چند وقت به ديدارش رفتم. او، از انگشت‌شمار افرادي بود -و هست- كه در كنار و در قالب تدريس خود، مسائل سياسي و ديد انتقادي خود را به گونه‌اي علني مطرح مي‌كرد و از «صدر» تا «ذيل» را به باد انتقاد مي‌گرفت. سرِ كلاس مي‌گفت كه ديكتاتوري حاصل ناآگاهي و غلبه احساس مردم بر عقلشان است. اين‌بار هم كه گفتگوي‌مان به سياست كشيده شد، معتقد بود كه «مردم» مقصر وضع موجودند. يعني گفت لياقت ما همين احمدي نژاد و همین حکومت است و تأكيد كرد به هركس هم ديدي بگو... به عبارت ديگر همان حرفي كه «جامعه شناسي نخبه كُشي» مي‌زند...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۷/۱۱

«دفاع شرقي از آزادي و حقوق بشر غربي»

گفته مي‌شود استبداد، رشد اقتصادي را افزايش مي‌دهد، در حالي كه بيشتر كشورهاي استبدادي وضع اقتصادي نابساماني دارند. در يك نظام دموكراتيك، هرگز قحطي روي نداده ‌است و حتي در كشور فقيري چون هند (پس از استقلال) نيز اين مورد صادق مي‌باشد. در حالي كه چين بزرگ‌ترين قحطي تاريخ را با بيش از 30 ميليون انسان تلف شده در برنامه جهش بزرگ (1958-1961) تجربه كرده‌ است. ريشه اين امر را بايد در پويايي احزاب منتقد و رسانه‌هاي آزاد و انتقاد آنها از دولت دانست و مي‌توان آن را به تامين ديگر نيازهاي ضروري نيز تعميم داد... (این نوشتار در وبسایت رادیو زمانه منتشر شده است)


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۷/۰۳

«مردي براي تمام فصول؟؟»

مرد، از جيب خود سكه‌اي خارج مي‌كند و در دست فردي كه چهره پوشيده و شمشيري در دست ديگر دارد مي‌گذارد؛ به آرامي به او مي‌گويد: نگران نباش، چرا كه مرا به ديدار خالقم مي‌فرستي... شمشير بالا مي‌رود و با شتاب، پايين مي‌آيد... و بدين ترتيب، تامس مور، که به راحتی می‌توانست مقام صدراعظمی خود را حفظ کند، سرش را بر سر ايمان و عقيده‌اش مي‌گذارد اما تسلیم خواسته هنري هشتم نمی‌شود. وي، اگرچه در يك شبه دادگاه به اشد مجازات –مرگ- محكوم شد، اما از دادگاه بزرگي به نام وجدان سربلند بيرون آمد. مور، آنچه را باور نداشت، نپذيرفت و حقيقت را قرباني مصلحت نكرد؛ از اين رو «مردي براي تمام فصول» لقب گرفت...

ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۶/۰۲

«انتخابات و طنزهایی که نباید جدی گرفته شوند!»

بحث پیرامون انتخابات ریاست جمهوری سال آینده از اکنون شروع شده است. انتخابات مجلس (اسفند 1386) نشان داد که اکثریت مردم در انتخابات شرکت نکردند. به عبارت دیگر، کمتر از 50 درصد شرکت کننده در انتخابات حاضر شدند. از این‌رو اصلاح طلبانِ مدافع شرکت مردم در انتخابات، بر جذب این افراد تمرکز کرده‌اند. لبّ کلام آنهایی که مردم را به شرکت در انتخابات فرا می‌خوانند این است که باید سهمی -اگر چه ناچیز- از قدرت داشت و روش پیشنهادی آنها، برگزیدن «بد» از میان بد و بدتر است. یادداشت حاضر به بررسی کوتاه نظرات چند شخصیت فعال در زمینه «دعوت مردم به انتخابات» می‌پردازد...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۵/۲۵

شاهد بازی حافظ و حافظ بازی دیگران

«[سنت ما] شاهدبازی چون حافظ را «لسان‌الغیب» خوانده است... شواهد درون متنی حاکی از آن است که لسان‌الغیب ما شاهدباز بوده است. حتی اگر حافظ شاهدباز هم نبوده باشد، در دیوانش در این زمینه تئوری‌سازی کرده است... زمانه، زمانه غیبت زنان از عرصه عمومی بود. وقتی جای زنان فقط در خانه باشد، امکان و فرصت بشتری برای آن‌چه در فرهنگ ما «بچه‌بازی» خوانده شده فراهم می‌گردد. آنان غروب‌ها در معابر عمومی حضور نداشتند؛ چه رسد به این‌که نیمه شب آواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه‌ عاشق بیایند. در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهیا سازند».
اکبر گنجی، فرهنگ پارادوکسیکال و هم‌جنس‌گرایی، رادیو زمانه


*****
1. پیش از گنجی، افرادی چون احمد کسروی، رضا براهنی، و سیروس شمیسا نیز چنین برداشتی از شعر حافظ داشته‌اند. کسروی، در "حافظ چه می‌گوید" حافظ را به صراحت بچه‌باز و چرندگو می‌نامد. براهنی نیز، در مجموعه مقالاتی پیرامون ادبیات با عنوان "طلا در مس" دست کم بر مورد اول صحه می‌گذارد و شمیسا، در "شاهدبازی در ادبیات فارسی" در قسمتی که به حافظ اختصاص داده است، شاهد و معشوق حافظ را از جنس مذکر می‌داند که حافظ با وی نرد عشق می‌باخته است.

2. دیدگاه تعامل نمادین در روانشناسی، معتقد است: آنچه انسان را از حیوانات متمایز می‌کند، قابلیت والای او در ساختن و کاربرد نمادهاست (کریمی، روانشناسی اجتماعی، 1382). در هنر نیز، استفاده از نمادها و استعاره‌ها و تشبیهات، جایگاهی اصلی را داراست وگرنه یک اثر هنری تبدیل به گزارشی ساده می‌‌شد. برخی می‌پندارند که هنرمند باید اثر خود را شفاف و روشن عرضه کند؛ در حالیکه ابهام و ایهام، دو خصوصیت عمده هنر هستند که از اتفاق، در هنر حافظ نیز به وفور یافت می‌شوند:
هر کو نکند فهمی، زین کِلکِ خیال انگیز...

3. برای بررسی اینکه «شواهد درون متنی حاکی از آن است که لسان‌الغیب ما شاهدباز بوده است» یا نه، باید به متن دیوان حافظ رجوع کرد. اما چنانکه گنجی، نمونه‌هایی از این متن می‌آورد، شاهدبازی حافظ را نمی‌توان انکار کرد:
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی‌کنم...

اما گنجی، همچون شمیسا، معشوق و شاهد حافظ را پسر بچگانی می‌داند که هنوز موی بر صورت ایشان نروییده است: «در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهیا سازند». اما شگفت آنکه واژه معشوقه (با ه تأنیث)، چندین بار در دیوان حافظ به کار رفته است:
 ای که از کوچه "معشوقه" ما می‌گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش

 سخن غیر مگو با من "معشوقه" پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

صرف شد عمر گرانمایه به "معشوقه" و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده "معشوقه"‌باز من!

یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و "معشوقه" به کام

بخت حافظ گر از این‌گونه مدد خواهد کرد
زلف "معشوقه" به دست دگران خواهد بود

و شگفت‌تر -چنانکه از همین بیت اخیر بر می‌آید- استفاده بسیار حافظ از واژه استعاری "زلف" است که معمولاْ در مورد موی بلند زنان و نه پسرکان استفاده می‌شده است و می‌شود.

4. حافظ، در اثر خود، محکماتی را از رند، شاهد، شراب، ساقی و عشق خود بیان نموده است که متشابهات آن‌را باید با توجه به این محکمات تعبیر و تفسیر نمود. همچنین، داریوش آشوری، در "عرفان و رندی در شعر حافظ" به تأویل شعر حافظ دست زده و گوشه‌هایی از استوره‌های ازلی آن‌را بازگو کرده است.
اما "شواهد درون متنی"، نوع "شاهد" حافظ را هم مشخص می‌کنند؛ ضمن اینکه واژه شاهد، خود به معنای بیننده او مشاهده کننده است. اصطلاحات "شاهد قدسی" و "شاهد هرجایی" در دیوان حافظ به کار رفته‌اند و به خصوص دومی، کلیدی برای درک شعر عمیق و راز ناگفته‌ي حافظ است:
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن "شاهد هرجایی"

حال، اگر کسی بخواهد این شاهد هرجایی را به یک روسپی تعبیر کند چه؟ حافظ در همان مصراع پاسخ وی را با عبارت "رخساره به کس ننمود" داده است و آیه‌ای از قرآن را به ذهن متبادر می‌کند که: لن ترانی (مرا نمی‌بینید).
همچنین این شاهد جلوه‌گر است:
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می ‌و معشوق تمنا نکنی
حافظا سجده بر ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی

از دیگر موارد در این زمینه، اشاره‌ی حافظ به مُغ‌بچه و مُغ‌بچگان است که گویی چنین برداشت می‌شود که او، بچه‌های مغ (زرتشتیان) زیبا رو را در نظر دارد. اما ابتدا باید در نظر داشت که وی، از پیر مغان اینچنین یاد می‌کند:
حلقه‌ی پیر مغانم ز ازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
(الستُ بربّکم-قالوا بلی)

مغ‌بچگان یا بچگان زیباروی نیز، همانا فرزندان مغ بزرگ یا پیر مغان هستند؛ یا هرآنچه ساخته دست او باشد و رنگ حیات به خود گرفته باشد، چون جلوه‌ای از رنگ و روی او را با خود دارد:
در هرچه هست پرتو روی حبیب هست
(فَاَینما تولّوا فَثمّ وجه الله)

لذا در "کوی عشق" هر آنچه جلوه‌ای از حبیب را با خود همراه دارد، ارزش پرستیدن را نیز دارد:
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند

5. تارکوفسکی، کارگردان روس، درباره مسئولیت هنرمند معتقد است: «هنرمند به جای تمامی افرادی سخن می‌گوید که خود توانایی انجام این کار را ندارند». حافظ نیز، بار این مسئولیت را به خصوص در مورد "فرهنگ ریاکاری" به دوش کشیده است و در مقابل تظاهر و ریا، تجاهر به فسق (همانند نوشیدن آب در جام شراب) را تئوریزه می‌کند؛ او، همچون کاراکتر بی‌پروای دیوانش یعنی رند، از اینکه او را می‌خواره (به زعم بسیاری از افراد)، کافر و بی دین (به نظر شاملو)، یا شاهدباز (به تعبیر کسروی، براهنی، شمیسا، گنجی و دیگران) بنامند و در یک کلام، از بدنامی باکی ندارد:
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است...

وی، با همین شیوه، به زاهد نمایان و ریاکارانی که می‌خواران را تخفیف می‌دهند و تعزیر می‌کنند، از زبان ایشان (می‌خواران) - که توانایی انجام آن‌را ندارند- می‌گوید:
مکن به چشم حقارت نگاه بر من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود

از نظر این رند عالم‌سوز،‌ آنچه "آبروی شریعت" را می‌برد و بلکه "خرمن دین" را می‌سوزد، نه مستی ومی‌خوارگی، که زهد ریا است:
آتش زهدِ ریا خرمن دین خواهد سوخت...

آیا نمی‌توان به جای اینکه برای توجیه هم‌جنس‌بازی، شخص حافظ را متهم به چنین گرایشی کرد، از نظرات وی در خصوص مدارا و عدم تجسس و دخالت در امورخصوصی دیگران استفاده کرد:
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس
و:
مباش در پی آزار و "هرچه خواهی" کن ...

6. حافظ همچون بسیاری از عارفان، دوست و معشوق را در همین دنیا طلب می‌کند و آخرت را وا می‌گذارد. از این روست که در قرن 14 میلادی که اوج خفقان قرون وسطا و کشیشان کاتولیک در اروپا و آخرت گرایی و حور پرستی زاهدان و عابدان در سرزمین‌های اسلامی است، (همچون خیام که بانگ می‌زند: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار) می‌گوید:
ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آنکه سیب زَنَخدان شاهدی نَگَزید
و:
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
امروز نیز ساقی مه‌روی و جام می

و واعظی که حدیث هول قیامت می‌گوید و رند شوریده را نصیحت می‌کند، چنین پاسخ می‌دهد:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی‌ست که از روزگار هجران گفت
و:
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

7.
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است!


*****
ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۵/۱۰

«بخشش لازم نيست اعدامش كنيد!؟»

«بنگرید و بیندیشید! آیا گمان دارید اعدام درس عبرت است؟ چرا؟ به خاطر آنچه می‌آموزد؟ مگر چه مي آموزد؟ مي‌آموزد که "نباید کشت"؟ اما نباید کشت را چگونه می‌آموزد؟ با "کشتن"؟
من در تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم مجازات مرگ تأمل کرده‌ام. چیست معنایش؟ هیچ، جز عملی نفرت انگیز و بیهوده، هیچ، جز خشونتی خونبار که اگر به دست فرد باشد جنایتش می‌گویند و دردا و دریغا اگر جامعه مرتکب شود، عدالت نام می‌گیرد!»
ویکتور هوگو، نطق ۱۵ سپتامبر ۱۸۴۸ در مجلس مؤسسان فرانسه

*****
بهانه نگارش مطلب حاضر، يكي ارائه آمار اعدام شدگان در ايران طي گزارش جديد عفو بين‌الملل است؛ دوم، مصادف شدن با بيستمين سالگرد اعدام دسته جمعي زندانيان در ايران (حداقل 3000 نفر طبق گزارش‌ها) در تابستان سال 1367؛ و سوم، طرح مجلس شوراي اسلامي با عنوان طرح مجازات اعدام برای "اخلال‌گران امنيت رواني".

«سازمان عفو بين المللی در تازه‌ترین گزارش خود درباره اعدام در جهان اعلام کرده است که ايران رتبه دوم را در تعداد اعدام‌ها در سال گذشته داشته است. در سال ۲۰۰۷ در ايران دست کم ۳۱۷ اعدام شده‌اند. اين در حالی است که در چين ۴۷۰ نفر اعدام شده‌اند». (راديو فردا، ۸ مرداد ۱۳۸۷)

به مطلب بالا بايستي اضافه كرد كه جمعيت چين در حدود يك ميليارد و چهارصد ميليون نفر است و جمعيت ايران هفتاد ميليون نفر، يعني 20 برابر ايران مي‌باشد! اين در حالی است كه در سپتامبر سال ۲۰۰۷، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اکثريت آراء قطعنامه‌ای را تصويب کرد که براساس آن مجازات اعدام بايد برچيده شود.

احمد باطبي، كه خود در ابتدا به اعدام محكوم شده بود و با فشار سازمان‌هاي بين‌المللي از آن رهايي يافت (حتي طناب دار را بر گردن خود ديد)، در يكي از مصاحبه‌هاي اخيرش نقل مي‌كند كه به او گفته‌اند بايد اعدام شود تا "درس عبرتي" براي ديگران باشد. اما آیا اعدام چنین نتیجه ای دارد؟

در روانشناسي، ارونسون، يكي از راهكارهاي كاهش جرم را تنبيه الگو عنوان مي‌كند. اما حتی اگر مجازات اعدام دارای اثر بازدارنده بر جرم باشد، آیا از نظر اخلاقي درست است که یک نفر تاوان جرم‌های آتی را بپردازد؟ با این حال تحقيقات جامعه شناسي، حاكي از بي اثر بودن اين نوع مجازات‌ها در كاهش جرايم هستند. دانشمندان علوم اجتماعی اتفاق نظر دارند که اثر بازدارندگی مجازات اعدام، در بهترین حالت، اثبات نشده است. در سال 1988 به درخواست سازمان ملل، پژوهشی برای بررسی رابطه میان مجازات اعدام و نرخ ارتکاب قتل انجام گرفت. این تحقیق در سال 1996 مورد بازنگری قرار گرفت و نتيجه آن بدين شرح اعلام شد:

«این پژوهش نتوانسته است شواهدی علمی بیابد که نشانگر بیشتر بودن اثر بازدارندگی مجازات اعدام نسبت به حبس ابد باشد. بعید است که بتوان بعداً نیز چنین شواهدی یافت. هنوز کلیت شواهد به هیچ وجه پشتیبان فرضیه بازدارندگی مجازات اعدام نیست؛ مجازات اعدام، مجازات سختی است، اما اثر سختی بر ارتکاب جرم ندارد... اساس حقیقی بازدارندگی جرايم، افزایش احتمال کشف، دستگیری و محکومیت است».

مجازات اعدام، همانا پاك كردن صورت مسأله و سلب مسئوليت جامعه در "علت" جرم و انداختن تقصير به گردن "معلول" يا فرد مجرم مي‌باشد. گاندي، قدرت گرفتن جان افراد را تنها و تنها در دست خداوند مي‌دانست و معتقد بود كه انسان اصلاح پذير است: «...حتي جنايتكارترين انسان‌ها». بوداي بزرگ به ما مي‌آموزد كه: «نفرت با نفرت از بين نمي‌رود و اين محبت است كه آن را مي‌زدايد». علي‌ كه خود مرد ميدان جنگ بود، مي‌گويد: «لذتي كه در بخشش هست، در انتقام نيست». انسان مدرن و متمدن، گذشت و محبت را بر انتقام و نفرت ترجيح مي‌دهد...

اين نوشته را با بيانات يك نويسنده و هنرمند بزرگ قرن 19 يعني ويكتور هوگر آغاز كردم و با نوشته‌هاي يك نويسنده و هنرمند بزرگ ديگر قرن 19 يعني داستايوفسكي به پايان مي‌برم.

گفتنی است که داستايوفسكي خود تجربه رویارو شدن با این مساله را داشته و در آخرین لحظه اعدام از آن نجات یافته است. وی در جواني به جرم شركت در فعاليت‌هاي ضدتزاري بازداشت و به اعدام محكوم شده بود و حتي به جوخه اعدام نيز برده شد. همدستان وي در دسته قبل از او، تيرباران شدند و زماني كه نوبت به گروه دوم -كه داستايوفسكي جزو آن بود- رسيد، پيكي حكم عفو تزار را ابلاغ كرد و بدين ترتيب حكم اعدام وي، به چهار سال زندان با اعمال شاقه در سيبري، تبديل شد. او، در "خاطرات خانه اموات" شرح زندان با اعمال شاقه خود را از زبان فردي ديگر بازگو كرده‌است.

داستايوفسكي در ابتداي رمان "ابله" از زبان ميشكين، كه شاهد مجازات اعدام بوده‌است عباراتي تكان‌ دهنده را در مورد مذموم بودن حکم اعدام، بيان مي‌كند؛ ميشكين مي‌گويد كه پس از مشاهده صحنه اعدام، بيمار شده است. وي، دقايقي پيش از اعدام محكوم (توسط گيوتين) را اين‌چنين بيان مي‌كند:

«يك دقيقه پيش از آنكه گيوتين بر سر محكوم فرود آيد، به صورت وي خيره گشتم و با نگاهي به چشمانش، متوجه هرآنچه در او مي‌گذشت شدم. او، مدتي را در زندان سپري كرده بود و با وجود حكم اعدام، شمارش معكوس مرگ خود را آغاز كرده بود و از اين‌رو هيچ اميدي نداشت كه حتي براي حداقل يك هفته از مرگ رهايي يابد...

تصور كنيد آن‌زماني را كه مأمور ابلاغ حكم، صبح زود او را از خواب بيدار كرده و گفته است پنج ساعت ديگر اعدام خواهد شد! صبحانه خوردن و لباس پوشيدن وي را نيز در نظر آوريد... در موعد اعدام نيز، يك لحظه خيال مي‌كند كه هنوز زمان زيادي براي زندگي در پيش رو دارد... زندگي... اما ناگهان به ده‌ هزار صورت و بيست هزار چشم كه براي تماشاي مراسم اعدام جمع شده‌اند، نگاهي مي‌اندازد و با خود مي‌گويد: در بين همه اين افراد فقط من هستم كه محكوم به مرگ هستم! او مدام با خودش صحبت مي‌كند...

با قدم‌هايي كوچك و ناتوان به سمت گيوتين مي‌رود. وقتي در محل مخصوص قرار مي‌گيرد، رنگ صورتش همانند رنگ كاغذ حكم اعدام، سفيد مي‌شود. پاهايش سست مي‌شوند و در گلو، احساس خفگي به او دست مي‌دهد... وحشت وجود او را در بر مي گيرد، اما هيچ قدرتي براي رهايي از اين شرايط ندارد... اگر سقف يك خانه بر سر فردي فرو ريزد، وي همانطور نمي‌نشيند و صبر كند و به حتم براي نجات خود اقدام خواهد كرد اما در اين مورد...
مجازات اعدام به جرم قتل، به‌مراتب وحشتناك‌تر از خود قتل است. كشته شدن به دست دادگاه به قدري هولناك است كه هيچ تناسبي با كشته شدن به دست تبهكاران ندارد. كسي كه در جنگل به دست تبهكاران كشته مي‌شود، تا آخرين لحظه حيات خود اميدوار است كه نجات پيدا كند. درحالي‌كه در دادگاه، حكم صادر شده، قطعي و اجباري است و از اين‌رو عذابي هولناك به‌شمار مي‌رود».
ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۵/۰۸

«روستا (بخش هفتم): شهرنشيني و زوال سرمايه اجتماعي»

مفهوم عصبيّت و سرمايه اجتماعي
ابن خلدون، در قرن 14 ميلادي، و بر اساس مشاهدات و مقايسات خود در محيط‌هاي شهري و غير شهري، اصطلاح عصبیت (که از ریشه عصب، به مفهوم رشته و پیوند –پیوند فرد به گروه- است) را وضع كرد که به معنای همبستگی و احساس تعلق و روح جمعی است و دوام جامعه را تضمین می‌کند و قدرت مبارزه و دفاعی یک جامعه با آن ارتباط مستقیم دارد. وي، معتقد است که انسان‌ها جز از طریق اجتماع و تعاون نمی‌توانند زندگی کنند و به حیات خود ادامه دهند و به‌دلیل این‌که انسان بیشتر به صفات خوب تمایل دارد تا صفات بد، انسان‌ها به همکاری با هم روی می‌آورد اگرچه نقاط اشتراکی با یکدیگر نداشته‌باشند  [1].

سرمايه اجتماعي، در دهه‌هاي پاياني قرن بيستم (به‌خصوص توسط كلمن، بورديو، پاتنام، و فوكوياما) در علوم اجتماعي، سياسي و اقتصادي مطرح شد و بحث‌هاي زيادي را برانگيخت. به‌طور كلي، سرمايه اجتماعي ‌را مي‌توان در پيوند، تعامل، كنش، و روابط افراد جامعه با يكديگر جستجو نمود. پاتنام،‌ سرمايه‌اجتماعي را‌وجوه‌گوناگون‌سازمان‌اجتماعي‌نظير اعتماد، هنجارها و شبكه‌ها مي‌داند كه با‌‌هماهنگي با يكديگر، مي‌توانند كارايي‌جامعه‌را بهبود بخشند [2].

با توجه به تعريف‌هاي ارائه شده، مي‌توان، عصبيت مورد نظر ابن‌خلدون را با سرمايه اجتماعي مورد نظر انديشمندان معاصر مقايسه كرد و در واقع سرمايه اجتماعي را همان عصبيت - البته در مفهومي پيچيده‌تر و گسترده‌تر- دانست [3].

ابن خلدون جامعه را به دو دسته طبقه‌بندی می‌کند: بداوه (زندگی بادیه‌نشینی) و حضاره (زندگی شهرنشینی). بداوه، از نظر ابن خلدون، هم مردم بادیه‌نشین، چادرنشین و کوچ‌نشین، و هم ساکنان روستاها و در مجموع غیر شهرنشینان را شامل می‌شود که شیوه معاش غالب آن‌ها، کشاورزی و دامپروری است. وي بر اين باور بودكه: عصبیت، بین مردم بادیه‌نشین، قوی‌تر از مردم شهرنشین است و علت آن، پیوندی است که برای زندگی در مجاورت یکدیگر، همبستگی، دفاع و حفاظت افراد از خود به‌وجود می‌آید. ابن خلدون، بادیه‌‌نشینی را مقدم بر شهرنشینی و در اصل، گهواره تمدن می‌داند؛ چرا که بیشتر ساکنان شهرها، در ابتدا چادرنشین یا روستانشین بوده‌اند و پس از ورود به شهر و بهره‌مند شدن از امکانات رفاهی شهر، دیگر تمایلی به بازگشت به محیط زندگی سابق خود ندارند [4].

وی، شهرنشینی را اجتناب‌ناپذیر و به‌مثابه یک شیوه زندگی می‌داند که با رفاه و ثروت رابطه متقابلی دارد. از نظر او شهر مکانی با جمعیت زیاد و متراکم و با شرایط بسیار متنوع است که روز به روز گسترش می‌یابد و مناطق اطراف خود را نیز در بر می‌گیرد. وی معتقد است که شهرنشینی پیامدهای مثبتی دارد: یادگیری، علوم و هنرها در شهر ریشه می‌گیرند. علومی چون طب و کیمیاگری در شهرهای بزرگ توسعه می‌یابند و علم حساب نیز در اثر روابط تجاری شهرنشینان رشد می‌کند. اما، در مقایسه با زندگی ساکنان مناطق غیر شهری و  شهرهای کوچکتر، زندگی مرفه و تجملاتی‌تر می‌شود [5].

از نظر ابن خلدون، بدوی بودن، شیوه‌ای از زندگی و تفکر و رفتار است و نه تنها مفهومی منفی ندارد، بلکه ممکن است مترادف با مردانگی، شجاعت، آزادی، غرور و همانند این‌ها باشد. اشاره شد كه از نظر وي، عصبيت يا همبستگي اجتماعي، و به تبع آن شجاعت، رهبري مردمي، خصوصيات اخلاقي، و ميل به سمت خير و نيكي، و به‌طور خلاصه "سرمايه اجتماعي" در ميان باديه‌نشينان و غيرشهري‌ها، بيشتر از شهرنشينان است.

از ديدگاه ابن خلدون، بادیه‌نشینان، به خیر و نیکی نزدیک‌ترند و کمتر از شهرنشینان منحرف هستند. خصوصیات نکوهیده آن‌ها، نسبت به شهرنشینانی که در لذت‌های دنیوی غرق شده‌اند بسیار کمتر است. البته، بادیه‌نشینان هم به مسایل دنیوی روی می‌آورند، لیکن در حد لازم و ضروری و برای گذران زندگی به این امر مبادرت می‌ورزند.

اما، در مقایسه با زندگی ساکنان مناطق غیر شهری و  شهرهای کوچکتر، زندگی مرفه و تجملاتی‌تر می‌شود. در نتیجه این امر، و به‌دلیل همین رفاه و آسایش، انسان شهری برای دفاع از خود، وابسته به نیروهای محافظ می‌شود و از این گذشته، اخلاق و مذهب شهروندان فاسد می‌شود: فساد و بی‌بند و باری، دروغ و فریبکاری، تقلب، کلاهبرداری در راه به‌دست آوردن معاش، سرقت، شهادت دروغ، رباخواری، در شهر فزونی می‌گیرد... شهر مملو از افراد فرومایه و صاحبان اخلاق‌زشت است. نسل جوان هم ویژگی‌ها محیطی و آشنایان خود قرار می‌گیرند و تحت تأثیر این اخلاق زشت قرار می‌گیرند. انحرافات جنسی نیز پیامد شهرنشینی است. اگرچه در شهر عصبیت وجود دارد اما به مرور زمان بسیار ضعیف می‌شود و درنهایت منجر به سقوط تمدن و شهر می‌گردد  [6].

اكبر احمد (استاد پاكستاني دانشگاه كمبريج لندن) معتقد است كه: ممکن است عده‌ای در پاسخ به این مسئله بگویند که بشر، همواره از زمان هابیل و قابیل چنین بوده‌است. البته در این سخن نیز حقیقتی نهفته‌است، اما در هر جامعه، در طول تاریخ و در سرتاسر جهان، انسان‌های دوست‌داشتنی فراوانی نیز وجود داشته‌و وجود دارند: والدین دلسوز و مهربان، معلم‌های فرزانه، همسایگان خوب و صمیمی، سالمندان خوش‌خلق و دوست‌داشتنی، و غریبه‌های مهربان. لیکن شمار این افراد در شهر بسیار اندک است و این افراد در شهر، گونه‌هایی عجیب و غریب و رو به زوال به‌شمار می‌روند... [7].

در شهر، جامعه‌ای را مشاهده می‌کنیم که کاملاً تغییر جهت و ماهیت داده و به‌طور کامل حالت تخاصمی و تجاوزگرانه دارد... خشونت‌های شهری و کشتارهای مکرر، با خود هراس شبح زندگی بدون عدالت و انسان‌هایی فاقد ترحم و عاطفه را در پی دارد و حال‌آنکه بدون این دو عنصر (عدالت و عاطفه)، بی‌نظمی، هرج و مرج و آشوب حاکم خواهد شد. یکی از پیامدهای ویرانگر این این روند، تجزیه و فروپاشی خانواده و نرخ بسیار بالای طلاق، الکلیسم، و مواد مخدر است... دوک ادینبورو، به صراحت شهرهای بریتانیا را مکان‌هایی کثیف، پرجمعیت، و متعفن برای زندگی اظهار کرد و پسر وی، پرنس چارلز، معماری شهرهای مدرن را به کلی نفی نمود» [8].

جهانبگلو، نيز در "موج چهارم" در اين مورد دچار سردرگمي و تناقض مي‌شود. وي از سويي مي‌گويد: «وقتي صحبت از عصر مدرن مي‌كنيم، صحبت از عصر شهرنشيني است؛ عصر روستاها نيست...» و در همان‌جا به بحران‌هاي اخلاقي شهر اشاره و اضافه مي‌كند: «... اما شهر، شهروند را بلعيده ‌است» [9]

همچنین به عقيده اسحاق‌پور: «در غوغای بیمارگونه شهرهای بزرگ، خودکشی، یگانه کردار قهرمانانه ممکن است» [10].



نمونه "كيتي جنوويس" در شهر نيويورك و مفهوم اضافه‌بار در شهرها
از منظر روان‌شناسي اجتماعی، مقایسه جوامع ساده (روستاها) و پیچیده (شهرها)، در قالب "موقعیت‌های اضطراری" مورد بحث و تحقیق قرار گرفته‌است و حاصل این بررسی‌های مقایسه‌ای نشان‌دهنده این واقعیت است که با افزایش جمعیت و پیچیده‌تر شدن روابط اجتماعی، علقه‌های انسانی، تمایل به کمک به دیگران، و اهمیت دادن به گرفتاری‌های دیگران، سیر نزولی پیدا می‌کند و مردم شهرهای بزرگ، بیشتر به فکر خودشان هستند تا به فکر دیگران.

نمونه کلاسیک و مشهور موقعیت اضطراری و تماشاچیان بی‌تفاوت، در شهر نیویورک، در سال 1964 و در مورد دختری به نام "کیتی جنوویس" روی‌داد. وی، هنگام بازگشت از محل کار خود به خانه، مورد حمله و تعرض فردی قرار گرفت و با وی گلاویز شد و بیش از نیم ساعت با فریادهای خود در طلب کمک، اهالی محل را از خواب بیدار کرد. طبق گزارش، حداقل 38 نفر از پنجره آپارتمان‌های خود ناظر کشمکش آن‌ها بودند، در حالي‌كه نه تنها هیچ‌کدام به یاری کیتی نرفتند، بلکه حتی یک نفر هم به پلیس تلفن نکرد تا آن‌ها در اين ماجرا وارد شوند؛ و سرانجام، کیتی در مقابل چشم تماشاچیان بی‌تفاوت به قتل رسید.

البته غفلت جمعی، پخش مسئولیت، وضعیت فرد ناظر و درک او از موقعیت اضطراری، و وضعیت فرد نیازمند به کمک نیز در موارد موقعیت‌های اضطراری از اهمیت برخوردارند... اما توجیهی که در رابطه با افزایش جمعیت صورت گرفته، از جانب عده‌ای از صاحب‌نظران روانشناسی مانند میلگرام، "اضافه‌بار" نامیده شده‌است. به این معنی که هر زمان مقدار زیادی اطلاعات ورودی در فاصله کمی به شخص عرضه شود، سیستم ادراکی او قادر به پردازش آن‌ها نخواهد بود و درنیجه به حالت اضافه‌بار دچار می‌شود. این مفهوم، در زندگی شهری و به‌ویژه در شهرهای بزرگ به‌خوبی قابل درک است. زندگی شهر، با سه ویژگی جمعیت زیاد، تراکم و فشردگی، و ناهمگونی ساکنان خود، باعث می‌شود که همه با نوعی اضافه‌بار مواجه باشند. به نظر محققان، سستی علقه‌های انسانی، سطحی شدن روابط، و بی‌توجهی نسبت به مسایل دیگران، واکنش‌های طبیعی شهرنشینان و جوامع پیچیده است که در برابر اضافه‌بار نشان می‌دهند  [11].


منابع
1. ابن خلدون، عبدالرحمان. 1386. مقدمه ابن خلدون. ترجمه: محمد پروین گنابادی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
2. پاتنام، رابرت. 1379. دموکراسی و سنت‌های مدنی. ترجمه: محمد تقی دلفروز، تهران: انتشارات‌روزنامه‌سلام‌.
3. در متون جامعه شناسی، معمولاً به نقش و سهم ابن خَلدون در مورد جامعه شناسی اشاره‌ای نمی‌شود و به‌طور کلی، اگوست کُنت، را مؤسس جامعه‌شناسی عنوان می‌کنند. البته این ادعا مطرح است که افکار اولیه کنت، متعلق به خودش نبوده‌اند و بسیاری او را تحت تأثیر منتسکیو می‌دانند و دورکیم، به‌طور مکرر منتسکیو را واضع علوم جدید اجتماعی دانسته‌است. در حالی‌که بر اساس یک فرضیه، منتسکیو، از طریق ترجمه با برخی از نوشته‌های ابن خلدون آشنایی داشته‌است، بنابراین، کنت، به‌طور غیر مستقیم از ابن خلدون تأثیر پذیرفته‌است. از طرف دیگر، برخی از دانشمندان اجتماعی همچون: سوروکین، گمپلویچ، بارنز، بکر، و روزنتال، در آثار خود، بر نوشته‌های ابن خلدون به عنوان نخستین متون جامعه شناسی تأکید می‌کنند. این افراد، ابن خلدون را "بنیان‌گذار جامعه شناسی" و "جامعه شناس" نامیده‌اند. سوروکین،"مقدمه ابن خلدون" را اولین رساله منظم در جامعه شناسی و هم در جامعه شناسی روستایی-شهری قلمداد کرده‌است. ابن خلدون، خود به دستاورد خود آگاه بود و اثرش، مقدمه را به عنوان علمي مستقل و منحصر به فرد می‌دانست که موضوع آن، اجتماع انسانی است و آن‌را علم عمران نامید. از نظر او، جامعه، یک واقعیت منحصر به فرد است و این مطلبی است که دورکیم، بعدها بیان نمود و بسط داد. همچنين، در فلسفه تاريخ، نظريه ظهور و سقوط تمدن‌ها يا تاريخ به مثابه يك دور از ابن خلدون، تقدمي شش قرني نسبت به نظريه مشابه آرنولد توين‌بي دارد.
4. بعلي، فؤاد. 1382. جامعه، دولت و شهرنشيني؛ انديشه جامعه شناختي ابن خلدون. ترجمه: ، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
5. همان منبع.
6. ابن خلدون، عبدالرحمان. 1386. مقدمه ابن خلدون. ترجمه: محمد پروین گنابادی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
7. احمد، اكبر. 1380. پست مدرنيسم و اسلام. از مجموعه نوشتارهاي پست مدرنيته و پست مدرنيسم، ترجمه و تدوين: حسينعلي نوذري، تهران: انتشارات نقش جهان. صص247-244.
8. همان. ص250
9. جهانبگلو، رامين. 1386. موج چهارم. ترجمه: منصور گودرزی ،تهران: نشر ني. صص284-283.
10. اسحاق‌پور، يوسف. 1380. بر مزار صادق هدايت. ترجمه: باقر پرهام ، تهران: نشر آگه.
11. كريمي، يوسف. 1382. روانشناسي اجتماعي. انتشارات دانشگاه پيام نور، چاپ دوازدهم. ص161.
ادامه مطلب

«روستا (بخش ششم): بُعد اقتصادي»



بخش كشاورزي، نخستين بخش اقتصادي محسوب مي‌شود. لوئيس، با مطرح كردن الگوي دوبخشي خود بر بخش صنعت تأكيد نمود و انتقال نيروي كار از بخش معيشتي يا كشاورزي به بخش نوين يا صنعتي را براي تحقق رشد اقتصادي ضروري مي‌انگاشت. اما تودارو، انتقاداتي اساسي را بر الگوي دوبخشي لوئيس وارد مي‌كند و آن‌را مناسب كشورهاي توسعه نيافته نمي‌داند... بخش كشاورزي، با اثر مستقيم و غير مستقيم در توليد ناخالص داخلي، اشتغال‌زايي، توزيع عادلانه درآمد، عضويت كشور در سازمان تجارت جهاني، مزيت‌هاي نسبي و موارد ديگر، در توسعه اقتصادي كشور نقش مهمي دارد... 



ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۵/۰۱

«روستا (بخش پنجم): پارادايم مدرنيزاسيون»

به اعتقاد شفرد، پارادايم مدرنيزاسيون، در مورد فقر و عدم امنيت غذايي، تخريب محيط زيست، عدم توجه به فضاهاي روستايي (كه اكثريت جمعيت جهان توسعه نيافته را در خود جاي داده است) و مواردي ديگر، نه تنها راه حلي ارائه نداده كه خود منشأ آنها بوده‌است و از اين رو شكست خورده تلقي مي‌شود و لذا بر ضرورت دگرگوني اين پارادايم به توسعه پايدار تأكيد مي‌نمايد. در پارادايم توسعه پايدار، رفع نيازهاي نسل حاضر با توجه به نسل‌هاي آينده انجام مي‌پذيرد و حفاظت از محيط زيست و توسعه روستايي در محوريت قرار گرفته‌اند...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۴/۲۹

«روستا (بخش چهارم): كشاورزي و محيط زيست»


امروزه، طرفداران محيط زيست معتقدند رشد اقتصادي حاصل شده متكي بر صنعت، عامل ناپايداري است و به‌قيمت نابودي محيط زيست تمام شده‌است و تهديدي براي آينده بشر محسوب مي‌شود. آمريكا، بزرگترین تولید کننده صنعتی جهان و چندين كشور ديگر از پيوستن به پيمان كيوتو خودداري مي‌كنند زيرا حياتشان به ادامه اين رشد بستگي دارد؛ تا به‌حدي كه آمريكا حاضر است بهاي اين تخريب را بپردازد ولي رشد خود را متوقف نكند... اين مورد ثابت شده‌است كه كشاورزي پايدار (كه چراي مفرط در مراتع، برداشت بيش از حد از آب‌هاي زيرزميني، كاربرد نامناسب سموم و كودهاي شيميايي، و تغيير كاربري اراضي جنگلي در آن صورت نگيرد)، موجب بهبود محيط زيست مي‌شود...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۴/۲۷

«روستا (بخش سوم): توسعه نيافتگي روستايي در ايران»

 


اگرچه از برنامه سوم قبل از انقلاب به بعد فصل مستقلي براي عمران و نوسازي روستاها در نظر گرفته شد، اما سهم اين فصل از اعتبارات عمراني، هرگز از 14/2 درصد تجاوز نكرد، در حاليكه در طول 29 سال برنامه‌ريزي در دوران قبل از انقلاب جمعيت روستايي هرگز از 57 درصد جمعيت كل كشور كاهش نيافت و اين ميزان اعتبار نيز براي ايجاد تحول در زندگي اين قشر عظيم جمعيت كافي نبود و در نتيجه روستاييان همواره در محروميت و فقر زندگي مي كردند. پس از انقلاب 1357، كشاورزي محور توسعه و بلكه محور استقلال كشور نام گرفت. اما طبق بررسي‌هاي انجام شده، سياست‌هاي توسعه كشاورزي و روستايي پس از انقلاب، پيش از همه واكنشي بود نسبت به سياست‌ها و پيامدهاي نه‌چندان توسعه‌اي قبل از انقلاب و ديدگاهي ايدئولوژيك و امنيتي-سياسي را مدنظر داشت. در دهه اول انقلاب، اگرچه اقدامات زيادي در زمينه برنامه‌هاي عمراني و خدمات زيرساختي از قبيل جاده، برق، آب و ...انجام گرفت اما اين موارد را نمي‌توان به منزله توسعه روستايي تلقي كرد و در ثاني، ماهيت اين برنامه‌ها نه بر توليد و درآمدزايي كه بر مصرف‌گرايي معطوف بودند و برق و جاده‌، تنها راه مهاجرت روستاييان گرسنه و بيكار را به شهرها گشودند...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۳/۲۹

«اول عدالت، بعد از آزادي!»

      از آن‌جا در سال‌روز درگذشت مرحوم دكتر شريعتي قرار داريم و دغدغه و بلكه آرمان اين بزرگوار، بيشتر و پيشتر از هر چيزي عدالت بود، و از طرف ديگر شعار و گفتار نودولتان نيز بر اين بنيان قرار دارد، لذا بر اين شدم تا در حد بضاعت مطلبي در اين مورد و همچنين نسبت عدالت و آزادي بنويسم...


ادامه مطلب

۱۳۸۷/۰۲/۱۸

«روستا؛ بخش دوم: توسعه روستایی»

  تلقي عامه مردم از توسعه روستايي تبديل روستا به شهر است، درحاليكه هرگز چنين نيست. در يك تعريف ساده، بهبود وضعيت زندگي در روستا را مي‌توان توسعه روستايي ناميد. اما براي پرداختن به معنا و مفهوم توسعه روستايي به‌گونه‌اي كامل‌تر، ابتدا بايد "توسعه" را شرح و توضيح داد... ريشه مشكلات و عقب ماندگي‌هاي يك كشور مثل فقر گسترده، نابرابري رو به رشد، رشد سريع جمعيت و بيكاري فزاينده در مناطق روستايي قرار دارد و عدم توجه به فضاهاي روستايي و بي‌توجهي به امكانات و  توان توليدي از نظر منابع طبيعي و نيروي انساني، عدم برنامه‌ريزي در نواحي روستايي و ضعف امكانات زيستي سبب مهاجرتهاي شديد روستا-شهري تعداد كثيري از جمعيت روستايي و ‌بويژه جمعيت غيرماهر و بدون امكانات توليدي مي‌شود كه از طرفي به انحطاط نسبي روستاها و از طرف ديگر به حاشيه‌نشيني و ايجاد مشاغل كاذب در شهرها منجر می شود ...


ادامه مطلب

۱۳۸۶/۱۲/۰۶

«روستا؛ بخش اول: اهمیت اخلاقی-فرهنگی روستا»

 


در مورد روستا مطلبی با عنوان روستا بهترین محل برای تمرین دموکراسی است در سایت رادیو زمانه نوشتم. اکنون به شکلی جامع تر و در چندین پست به نقش و ارزش کشاورزی، روستا و روستانشینی در توسعه کشور (در ابعاد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و زیست محیطی) و نیز موارد دیگری در مورد روستاهای ایران پرداخته خواهد شد. این نوشته ها را پیشاپیش تقدیم می کنم به همه روستائیان...


 


ادامه مطلب

۱۳۸۶/۱۱/۱۰

«گاندی؛ روح بزرگ»

«تنها زماني مي‌توانيد بگوييد من يك مهاتماي واقعي بوده‌ام كه در حال ذكر خدا و دعاي قاتل خود اين جهان را ترك گويم».

امروز مصادف با شصتمین سال مرگ مهاتما گاندی است. وی در 30 ژانویه /10 بهمن 1948 در هند ترور شد. گاندي پس از سقراط و مسيح، برجسته‌ترين مدافع عدم خشونت بود و شگفت آنكه هر سه با مرگي خشونت بار روبرو شدند.

تاگور شاعر اهل بنگال به موهنداس گاندي لقب "مهاتما" داد كه در زبان هندي به معناي "روح بزرگ" است. آلبرت انيشتين در مورد گاندي گفت: "نسل‌هاي آينده به سختي باور خواهند كرد كه انساني اين چنين، از جنس گوشت و خون بر روي اين كره خاكي مي‌زيسته ‌است". لوترکینگ نيز اظهار كرد: "اگر بشریت قصد پیشرفت و تعالی دارد، پیروی از گاندی برایش اجتناب ناپذیر است".

آرنولد توین بی، فیلسوف تاریخ، از گاندی به عنوان برترین چهره‌ قرن بیستم چنین یاد کرد: "گاندی در میان همه انسان‌های این قرن [قرن20] شایسته‌ترین جایگاه را دارد و در آینده نیز خواهد داشت. قبل از وی هرگونه تغییر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی همراه با خشونت و خونریزی بود، اما در عصر حاضر بایستی از این رفتارها بپرهیزیم. گاندی راهی را به همه انسان‌ها نشان داد که تحولات بزرگ را با آن عملی کنند، بدون اینکه به خشونت روی آورند. شاید خود گاندی متوجه نبود که این کار بزرگ را در عصر اتم انجام می‌دهد، لیکن چنین بود... علاوه بر این باید به عظمت روح وي توجه نماییم؛ او به ملت هند آموخت که برای کسب استقلال با بریتانیا مبارزه کنند، بدون اینکه از آنها نفرت داشته باشند."

وي تنها يك مبارز سياسي نبود بلكه قديسي به تمام معنا نيز بود: «من بر این اعتقادم که نیایش، روح و گوهر مذهب است و به همین دلیل باید هسته زندگی انسان تلقی شود، زیرا هیچ انسانی بدون مذهب قادر به ادامه زندگی نیست». «خدا كسي نيست كه خارج از وجود ما يا جايي دور از اين عالم وجود داشته باشد. او در همه چيز جاري و ساري است، بر همه چيز دانا و بر هر كاري تواناست. در همه موجودات هست، پس هر سخني را مي‌شنود و نهفته‌ترين فكر ما را مي‌خواند. در قلب ما مأوا دارد و از رگ گردن به ما نزديك‌تر است. خدايي كه ما در پي كشف و درك آن هستيم، همان حقيقت است. به عبارت ديگر مي‌توان گفت حقيقت همان خداست». «نيايش اصل اساسي اشرام (عبادتگاه) است، نيايش شوقي شديد و برآمده از دل و هسته‌ اصلي زندگي بشر است. ما از وجود خدا در قلب خود آگاهيم. نيايش، همنشيني و مصاحبت دروني با خداست. درخواست براي تصفيه و پاكي روح و رها شدن از جهل و تاريكي. بيدار ساختن روح خدايي در درون خويش با تكيه بر نيايش ميسر مي‌شود». «عدم خشونت، به كار افرادي كه به خداي محبت اعتقاد ندارند نمي‌آيد».

پلورالیسم (تکثرگرایی) مذهبی در اندیشه گاندی به خوبی مشهود است؛ هنگامی که یک مسیحی به وی مراجعه کرد و خواستار گرویدن به کیش هندو شده بود، گاندی نپذیرفته و از او خواسته بود حقایق را در همان دین مسیحيت جستجو کند: «همه مذاهب حقیقی هستند، زیرا راه‌های متفاوتی را نشان می‌دهند که به یک نقطه ختم می‌شوند. همین کافی‌ست و راه انتخاب شده اهمیت چندانی ندارد. نمی‌توان مدعی شد که مذهبی بالاتر از مذهب دیگر قرار داشته‌باشد. به عقیده من، اوستا، تورات، انجیل، و قرآن از همان فره‌ایزدی برخوردارند که ودا. خداوند مذاهب مختلف را به وجود آورده‌است، همان گونه که پیروان این مذاهب را. چگونه می‌توانم خود را قانع کنم که مذهب همسایه‌‌ي من پست‌تر از مذهب من است، و آرزو کنم وی به کیش من درآید؟ اگر دوستی صادق هستم تنها می‌توانم آرزو کنم که زندگی وی به طور کامل با عقایدش هماهنگ گردد».

عدم خشونت مهمترين دستاورد و ميراث گاندي است كه برپايه تحمل رنج و دوست داشتن ديگران استوار مي‌باشد: «عدم خشونت اولین و آخرین رکن ایمان من است... عشق ورزیدن به کسانی را که ما را دوست می‌دارند، عدم خشونت نیست، بلكه تنها زماني تحقق می‌یابد که کسانی که از ما نفرت دارند را دوست بداریم. می‌دانم که عمل کردن به این قانون بزرگ محبت چقدر دشوار است. اما آیا انجام تمام کارهای بزرگ دشوار نیست؟».

گاندی از معدود افرادی بود که مذهب و مبارزه سیاسی عاري خشونت را در یک راستا و با اعتقاد کامل دنبال می‌کرد. وي نظريه نافرماني مدني را منسجم و عملي كرد؛ برای او سیاست نه یک غایت و هدف که وسیله‌ای برای تجربه حقیقت بود: «من از جنايت بيزارم اما از جنايتكار نه... باید آن کس که بدی می‌کند را نیز دوست داشت. باید با استبداد و فرد مستبد مخالفت کرد و از فرمان او تا دم مرگ سرپیچی نمود؛ اما نباید به وی آزار رسانید، بلکه می‌بایستی با محبت بر وی غلبه کرد...». «هدف جنبش عدم خشونت، مجبور ساختن حريف به تغيير رفتار يا عقيده‌اش نيست، بلكه قانع ساختن اوست؛ و اين تغيير انجام نخواهد شد مگر با رنج كسي كه از همكاري با بي‌عدالتي امتناع كرده است و قانون نادرست را بطور شفاف به چالش مي‌كشد». «حقيقت در قلب هر انساني جاي دارد، و آنجاست كه بايد به جستجوي آن پرداخت. ما حق نداريم ديگران را وادار سازيم حقيقت را به روش شخصي ما ببينند». «شادمانی نه در پیروزی که در مبارزه و رنج و تلاش در راه آن نهفته‌است. عدم خشونت، تحمل آگاهانه‌ي رنج است». «من هيچ چيز تازه‌اي ندارم كه به جهانيان بياموزم؛ حقيقت (ساتياگراها) و عدم خشونت (آهيمسا) به اندازه كوهستان‌ها كهن هستند».

در شکل‌گیری اندیشه عدم خشونت در وی، علاوه بر آموزه‌های مذهبی، كتاب‌هاي "نافرمانی مدنی" از هنری دیوید ثورو، "تا آخرین" از جان راسکین، و "قلمرو خدا در شماست" از تولستوی تأثیر به سزایی داشته‌اند.

بابها و نارایان در هند، ماندلا در آفریقای جنوبی، لوترکینگ در آمریکا، لخ ‌والسا در مجارستان، هاول در چکسلواکی و بسیاری دیگر، راه وي در مبارزه را ادامه دادند: «عدم همکاری کامل، نظم و تشکیلات کامل می‌خواهد، بی‌نظمی ناشی از خشم است. در این راه هیچ نوع اجباری نباید وجود داشته باشد». ماندلا از روش نافرماني مدني در آفريقاي جنوبي بهره برد: "قبلاً زندان‌ رفتن‌ نوعي‌ ننگ‌ بود اما اين‌ طرز برخورد اكنون‌ تغيير يافته‌ بود و اين‌ دستاوردي‌ بزرگ‌ بود. زيرا ترس‌ از زندان‌ مانعي‌ بزرگ‌ در راه‌ مبارزات‌ آزادي‌بخش‌ است‌. از زمان‌ اجراي‌ عمليات‌ تخلف‌ از قانون‌ به‌ بعد، زندان‌ رفتن‌ به‌ نشان‌ افتخاري‌ براي‌آفريقايي‌ها تبديل‌ شد". ماندلا پس از 27 سال تحمل زندان، و بعد از رسيدن به رياست جمهوري آن كشور، زندانبان خود را به شام دعوت كرده و به او گفت: "گذشته‌ها ديگر گذشته است".

هر بار که مردم به خشونت دست مي‌زدند، گاندي به روزه‌های طولانی مدت روی می‌آورد. در نزاع خونین بین مسلمانان و هندوها پس از استقلال هندوستان - که میلیون‌ها نفر کشته شدند- و نیروهای نظامی نتوانستند آن را متوقف نمایند، گاندی با توسل به همین شیوه به خشونت‌ها پایان داد.

وي در تبعیض علیه زن، مرد را مسئول و مقصر می‌دانست: «چگونه زن جنس ضعيف است، در حالي كه در زندگي با رنج و مشقت بيشتري نسبت به مرد روبرو است؟»

گاندی معتقد به برابری اقتصادی بود و هرنوع استثمار و نابرابری را نوعی خشونت می‌دانست: «اگر به دنبال پایبندی به عدم خشونت هستیم، فقر و محرومیت را حتا برای پست‌ترین انسانها نیز نباید بخواهیم». «خدمت به مردم و محرومان وظيفه‌ي من است، چرا كه خداوند نزد فقيرترين و حقيرترين انسان‌هاست». او اما در عين حال فاصله خود را با سوسیالیسم حفظ مي‌كرد: «سوسیالیست‌ها لازمه‌ي تغییر اقتصادی را ایجاد نفرت و تغییر دولت می‌دانند، و من برعکس با نیروی عشق و قانع ساختن مردم و بدون توسل به زور درصدد این تغییر هستم».

او عدم خشونت را به حيوانات نيز تعميم داد و گياهخواري را "وظيفه اخلاقي انسان" نسبت به اين موجودات مي‌دانست: « عدم خشونت، هم انسان و هم حیوان را در بر می‌گیرد... اگر کسی بگوید در صورت عدم استفاده از گوشت يا عصاره گوشت خواهی مرد، و حتی پزشک نیز این گفته را تأیید کند٬ من مرگ را ترجیح خواهم داد». «تکامل روحانی انسان در مقاطعی ایجاب می‌کند که وي کشتن حیوانات - بخاطر رضایت جسمانی و مطامع نفسانی خود- را متوقف نماید». «عظمت و فضایل یک ملت را از برخورد صحیح آنها با حیوانات ارزیابی کنید».

گاندي در نوجواني و جواني بسيار ترسو و خجالتي بوده و آنچنان كه در زندگينامه‌اش مي‌نويسد از تاريكي، دزد، ارواح، مار و حتي حضور در جمع بسيار مي‌ترسيده است. او پس از اتمام تحصيلاتش در انگليس و در رشته حقوق، در هند به عنوان يك وكيل آغاز به كار كرد اما در اولين دفاعيه‌اش، از شدت خجالت نتوانست يك كلمه صحبت كند و در دادگاه از هوش رفت و از آن پس تا مدت‌ها به وي لقب وكيل بي موكل مي‌دادند! بعدها همين وكيل بي موكل تبديل به وكيل و بلكه پدر ملت هند گرديد.

وي صداقت و شجاعت را لازمه مبارزه سياسي عنوان مي‌كرد: «حقیقت، از پنهان‌کاری نفرت دارد. یک ساتیاگراهی (پیرو نیروی حقیقت) رازی ندارد که بخواهد از حریف و یا دشمن خود مخفی نگاه دارد!». «ترس و عدم خشونت با یکدیگر جمع نمی‌شوند. به همراه داشتن اسلحه نشانه‌ وجود رگه‌هایی از ترس است».

گاندی به مردم هند توصیه کرد از پوشیدن لباس‌های انگلیسی امتناع کنند و به نشانه اعتراض، آنها را در خیابان‌ها بسوزانند و از لباس‌هایی که خود تولید می‌کنند استفاده کنند. از آن پس چرخ نخ‌ریسی نماد استقلال هند شد و هم‌اینک نیز بر روی پرچم این کشور جای دارد. در آماری که بعدها توسط انگلیس منتشر شد، آمده ‌است که تحریم پارچه‌های این کشور، 20 میلیون دلار در یک سال به اقتصاد این کشور خسارت زده و 500 هزار کارگر را بیکار نموده‌است. گاندی بعدها در سفرش به لندن به سراغ این کارگران رفته و آنها را قانع کرد که راهی جز این پیش رو نداشته‌است. وي پس از اتمام گفته‌هایش به ‌شدت مورد تشویق کارگران قرار گرفت. در راهپيمايي نمك در سال 1930 كه به شكسته شدن قانون ماليات نمك توسط گاندي و پيروانش انجاميد، وي و حدود شصت ‌هزار هندي راهي زندان شدند! و اين براي دولت بريتانيا يك افتضاح بزرگ در سطح جهان بود، آنچنان كه مجبور به دعوت گاندي به لندن براي مذاكره شدند.

سرانجام چرچیل، که هیتلر نتوانست وی را مغلوب سازد، اعتراف کرد از دست این فقیر نیمه عریان (گاندی) مستأصل شده ‌است و با اعطای استقلال به هندوستان، شکست خود را پذیرفت. ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه گاندي پس از كسب استقلال هند، هيچ سمت و منصبي را نپذيرفت!

او انساني بود كه زندگي خود را با مبارزه عجين نمود؛ پنج مرتبه به زندان افتاد، سه بار تا سرحد مرگ کتک خورد، و سرانجام درحالیکه نام "راما" را بر لب داشت و قاتل خود را به رسم مردم هند تکریم کرد، در خاک و خون فروغلتید!

گاندی یک مهاتمای واقعی بود...

*****
*نوشته‌هاي داخل «گيومه» نقل قول مستقيم از گاندي هستند.

*در نگارش متن بالا از منابع زير استفاده شده است:
-مهاتما گاندی؛ رومن رولان، ترجمه محمد قاضی، 1369، انتشارات روزبهان.
-راه عشق، داستان تحول روحي مهاتما گاندي؛ اكنات ايسواران، ترجمه شهرام نقش‌تبريزي، 1379، نشر ققنوس.
-نيايش، مجموعه گفتار و نوشتارهاي گاندي درباره‌ ارتباط با خدا؛ ترجمه‌ شهرام نقش‌تبريزي، 1384، نشر ني.
-گاندي و ريشه‌هاي فلسفي عدم خشونت؛ رامين جهانبگلو، ترجمه‌ هادي اسماعيل زاده، 1379، نشر ني.
ادامه مطلب

۱۳۸۶/۱۱/۰۸

ايران در يك نگاه!

 



"برتولد برشت":


«آنانکه حقیقت را نمی‌دانند و آنرا انکار می کنند  نادانند  و آنانکه حقیقت را  می‌دانند و آنرا انکار می‌کنند خیانتکارند»


 


”محمود‌‌‌ ‌‌احمدي نژاد رئيسجمهور جمهورياسلاميايران درحضور مردم ايوان استان ايلام:


«از تمام دنيا براي حل مشكلاتشان با ما تماس مي‌‏گيرند و مي‌‏خواهند تا ما به وسيله دانشمندانمان مشكلات آنها را حل كنيم»


ايلنا چهارشنبه 9 آذر 1384


 


احمد جنتي دبیر شورای نگهبان در خطبه‌‏هاي نماز جمعه تهران:


«ما نبايد در مسائل هسته‌‏اي از تحريم بترسيم. منفعت تحريم براي ما بيش از ضررهاي آن است.اصلا ما هر چه داريم از تحريم داريم.پيشرفت‌‏هاي كشور ما حاصل تحريم‌‏هاست»       


ايلنا - جمعه 15 مهر 1385


 



"اكبر گنجي" :


«رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران، به دلیل نقض حقوق اساسی مردم ایران، محکوم است. اما برای محکومیت این رژیم، نباید دروغ گفت و تحولات ساختاری ایران را منکر شد... چیزهایی خوب و چیزهایی هم بد شده‌اند. وقتی ما بخواهیم از این موارد دقیق و با آمار و ارقام صحبت کنیم، معنا می‌ یابد... دوران پس از انقلاب به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با قبل از آن نیست.»


 رادیو زمانه ۱/۱۱/۱۳۸۶


 


وضعیت فعلی ایران - 1386


گر سنگ ازين حديث بنالد عجب مدار ...



 


1. فقر : تقريبا 5/10% جمعيت شهرى و 11% جمعيت روستايى (از لحاظ جمعيتى 465/7 میلیون نفر از جمعيت كشور) زير خط فقر مطلق هستند. 1/2% جمعیت زیر خط فقر شدید هستند. اختلاف دهك بالاى درآمدى جمعیت با دهك پايين 17 برابر  است (ایلنا 26/6/1385). وزارت رفاه خط فقر را درآمد کمتر از ۴۰۰ هزار تومان اعلام کرده است. احمد بزرگيان، راهيافته به مجلس مي‌گويد خط فقر در تهران 500 و در شهرهاي ديگر کشور 350 هزارتومان است.


 


2. تورم : 5/18%   پنجمین نرخ بالا در سطح جهان و اولين در خاورميانه (صندوق بين‌المللي پول، گزارش سال 2005)


 


3. بیکاری : 12% (بانک مرکزی1385) - 34% جمعیت جوان بیکار هستند؛ در آينده نزديك خيل فارغ التحصيلان دانشگاهها به بيكاران مي‌پيوندند. (نشریه میس- گزارش سال 2005) 


 


4. اعتیاد : رتبه اول جهان از نظر درصد معتاد در کشور- 7/3 % معتاد به نسبت جمعيت (دفتر سازمان ملل متحد در تهران2004)


 


5. تصادفات جاده ای : رتبه اول جهان - بيش از 20 برابر كشورهاي صنعتي و 5 برابر كشورهاي منطقه (ایسنا 8/2/1386) مرگ ساليانه 30-26 هزار نفر و 20 ميليارد تومان خسارت روزانه به كشور وارد. (رئيس پليس راهنمايي و رانندگي نيروي انتظامي- انتخاب 9/2/1386)


 


6. فرار مغز ها : رتبه اول جهان - سالانه حدود 165 هزار نفر از تحصيلكردگان از کشور خارج می شوند (صندوق بین المللی پول 2006)


 


7. فروش اعضای بدن : رتبه اول جهان-از هر یک میلیون، 25 نفر عضو خود را می‌فروشند. (اکونومیست 16/11/2006)


 


8. آزادي مطبوعات : جایگاه 166 ایران در بین 169 کشور جهان - بزرگترین زندان روزنامه نگاران خاورميانه (گزارشگران بدون مرز ،گزارش سال٢٠٠٧)


 


9. اعدام و زندانی : اعدام رتبه 2جهان : ۱79نفر-زندانی رتبه20جهان: 135هزار نفردر ايران (سازمان عفو بین الملل سال۲۰۰6)


 


10. فساد اداری-سیاسی : رتبه 106در بین 163 كشور جهان 13پله تنزل نسبت به سال قبل (سازمان بین المللی شفاف سازی 2006)


 


11. تخريب محيط زيست : ایران از نظر شاخص های پایداری محیط زیست با کسب رتبه ۱۳۲در بین ۱۴۶کشور جهان (اعتماد 7/7/۱۳۸۶)، رتبه اول دنيادر فرسايش خاك ، تخريب پوشش جنگلي از 18 به 7/12ميليون هكتار (خبرگزاری مهر 17/3/1386).


 


11. ... : (زوال اخلاق و گسترش فساد، فروش دختران ايراني به كشورهاي حاشيه خليج فارس، افزايش جرم و جنايت و كاهش امنيت، افزايش فشارهاي روحي-رواني و خودكشي، نقض مداوم حقوق بشر، سركوب دانشجويان، معلمان، كارگران، و زنان، وجود 200/7 ميليون شناسنامه مازاد بر جمعيت!، و ...)



 


 


«ما براي شما پيام آور راستي و حقيقت بوديم، ولي اين پيام ها در دهان هايمان به دروغ تبديل شدند. ما براي شما آزادي به ارمغان آورديم كه در دستان ما به شلاق تبديل شد. ما به شما وعده حيات و زندگي داديم، ولي صداي ما به هر كجا رسيد، درختان را خشكاند و صداي خش خش برگ ها به هوا برخاست»



 


ظلمت در نيمروز - آرتور كويستلر (ص 60) به نقل از : مجمع‌الجزاير زندانگونه؛ اكبر گنجي


 


 

ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 نمای نزدیک.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده