۱۳۸۷/۱۲/۰۵

«عشق و دیگر هیچ»

«لیر» عملاً می‌خواهد عشق دخترانش را در کفه‌ی ترازو بگذارد تا ببیند کدام وزین‌تر است. با توجه به اهمیت خاصی که شکسپیر برای عشق بی آلایش انسانی قایل است، او حماقت و خامی لیر را در این مورد به نمایش می‌گذارد. عشق پاک و واقعی به زبان نمی‌گنجد؛ چنان که «کردلیا» وقتی به سخنان ریاکارانه‌ی خواهرانش گوش می‌دهد، با دستپاچگی از خود می‌پرسد: «آه... چه کاری از کردلیا ساخته است؟ هیچ! مگر مهر ورزیدن و دم فروبستن». و کمی بعد با خود می‌گوید: «محبتم از آنچه بتواند بر زبان بیاید ژرف‌تر است»...

«لیر» عملاً می‌خواهد عشق دخترانش را در کفه‌ی ترازو بگذارد تا ببیند کدام وزین‌تر است. با توجه به اهمیت خاصی که شکسپیر برای عشق بی آلایش انسانی قایل است، او حماقت و خامی لیر را در این مورد به نمایش می‌گذارد. عشق پاک و واقعی به زبان نمی‌گنجد؛ چنان که «کردلیا» وقتی به سخنان ریاکارانه‌ی خواهرانش گوش می‌دهد، با دستپاچگی از خود می‌پرسد: «آه... چه کاری از کردلیا ساخته است؟ هیچ! مگر مهر ورزیدن و دم فروبستن». و کمی بعد با خود می‌گوید: «محبتم از آنچه بتواند بر زبان بیاید ژرف‌تر است»

پس خواننده و تماشاگر- که می‌داند در ذهن کردلیا چه می‌گذرد- تعبیری متفاوت از «هیچ» دارد. لیر اما، پاسخ کردلیا را «هیچ» می‌پندارد؛ در حالی که هیچ کردلیا یعنی همه چیز، یعنی آنقدر که به زبان نمی‌آید.

ویلیام شکسپیر، نویسنده یا روانشناس. هلن اولیائی‌نیا، نشر فردا، صص 38-37.
(چکیده‌ای یک صفحه‌ای از نمایشنامه‌ی تراژیک «شاه لیر» را از اینجا بخوانید).
ادامه مطلب

۱۳۸۷/۱۱/۲۱

«مصدق؛ فاطمی یا خاتمی»

«اگر با نیروهای دموکراتیک و ملی‌گرا همکاری می‌کردید، نام شما می‌توانست در تاریخ به عنوان یک پادشاه مردمی ثبت شود». این جمله را دکتر مصدق خطاب به شاه سابق گفت. در نخستین دیدار آن دو پس از
استعفای قوام از مقام نخست وزیری و بازگشت دوباره‌ی مصدق به این سِمت.
مصدق در همان دیدار، به شاه اطمینان داد که با بقای سلطنتش– و نه حکومت
او- مخالفتی ندارد؛ «مشروط بر آنکه شاه نیز به برتری دولتِ برگزیده‌ی ملت
گردن نهد». اما شاه سابق، به تعبیر سعدی «نشنید و عاقبتش شنیدی»... (این مطلب، پیش از اعلام رسمی کاندیداتوری خاتمی در سایت خرداد منتشر شده بود).

این نوشتار، نقدی است بر نوشته‌ای با عنوان «خاتمی؛ مصدق یا فاطمی» به قلم جناب آقای مرتضی کاظمیان در وب‌سایت روزآنلاین. در نوشتار مزبور، از اصلاحات به شیوه‌ی مصدق در مقابل اصلاحات به شیوه‌ی فاطمی - و در حمایت از خاتمی- این چنین دفاع شده است:

«آن بخش از مخالفان و منتقدان خاتمي که او را در قامت «دکتر فاطمي» مي‌خواهند و مي‌جويند، يا ‏نامزد/ نامزدهايي ديگر را با کاراکتري «فاطمي»وار مي‌پسندند، بد نيست که نيم‌نگاهي نيز به جامعه بيافکنند... «سوزن»ي به خود و «جوالدوز»ي به ديگران... نگارنده بر اين باور است که اينک بيش از پيش، الگوي سياست‌ورزي ‏مصدقي - و نه فاطمي‌اي- مورد توجه کنشگران سياسي و مدني قرار گرفته است».

بنا بر این، نویسنده‌ی محترم نتیجه‌گیری نهایی خود را – با قیاس مصدق و خاتمی- این چنین بیان می‌کند: «شخص آقاي خاتمي بايد مستظهر به اين رويکردِ غالب شده و گسترش يافته [رویکرد اصلاح طلبانه‌ی دکتر مصدق]، با حداکثر اعتماد به ‌نفس و ‏اطمينان خاطر، و متوکلانه و مومنانه، پاي در راه سخت نهد.‏»

در مورد «نیم نگاهی به جامعه» شاید حق با ایشان باشد. با این حال توجیه مناسبی برای سوءمدیریت به حساب نمی‌آید؛ اولاً آن کس که داعیه‌ی اصلاح جامعه دارد، اگر قرار باشد پشت سر جامعه حرکت کند، بهتر است نام اصلاح طلب بر خود نگذارد! درثانی، «نیم نگاهی به جامعه» و به تبع آن مشاهده‌ی ضعف جامعه‌ی مدنی، چگونه از راه شبه انتخاباتی قابل رفع است که رئیس جمهور برگزیده‌‌ی آن - و گزینه‌ی مناسب نویسنده‌ی محترم برای دور بعد- خود را تدارکاتچی می‌داند و جامعه‌ی مدنی را تا حد مدینة‌النبی فرو می‌کاهد؟

قیاس دکتر مصدق و فاطمی با محمد خاتمی در مورد شیوه‌ی اصلاحات و ایستادگی در این زمینه، قیاسی از بن مع‌الفارق، بلکه ناممکن است؛ با این حال چون بحث جامعه مطرح گردید، بد نیست به مهم‌ترین وجه تشابه مصدق و خاتمی پرداخته شود؛ در واقع، این وجه تشابه و به عبارتی انتقادی که حتا به مصدق نیز وارد می‌شود این است که این دو (مصدق و خاتمی) از فرصت موجود استفاده نکردند و برای انسجام مردم، اقدامی در خور انجام ندادند و نتوانستند ائتلافی گسترده و سازمان یافته در سطح جامعه تشکیل دهند.

در مورد تفاوت شیوه‌ی اصلاح‌طلبی این دو اما باید دید که «تفاوت ره از کجاست تا به کجا».
برای درک «الگوی سیاست‌ورزی مصدقی» - که نویسنده‌ی محترم بر آن تأکید نموده است- بد نیست نیم نگاهی به شخصیت و منش مصدق و کنش او نسبت کانون قدرت بیافکنیم و سپس خواننده‌ی محترم، خود، این الگو را با الگوی سیاست‌ورزی فاطمی و خاتمی مقایسه نماید.

لازم به اشاره است که دکتر مصدق، تنها وتنها 28 ماه – و نه 8 سال- دولت را در اختیار داشت. وی و دولتش در این مدت، از دو سوی داخل (شاه و دربار و وابستگان، مذهبیون پیرو آیت الله کاشانی، اراذل و اوباش پیرو شعبان جعفری) و خارج (استعمار بریتانیا و آمریکا و مسأله‌ی ملی شدن صنعت نفت) کاملاً زیر فشار بود و سرانجام نیز، به تعبیر فریدون مشیری همین «اهریمنان عالم، هم‌داستان شدند» و با کمک ناآگاهی مردم و ضعف جامعه کودتا را رقم زدند و دولتی ملی و دموکراتیک را سرنگون نمودند.

نمونه‌ای از «الگوی سیاست‌ورزی مصدقی» در خارج:
بسیاری از افراد، سماجت و انعطاف ناپذیری مصدق را در مقابل استعمار پیر (بریتانیا) و استعمار جوان (آمریکا) در آن زمان و بر سر نفت ایران، بزرگترین اشتباه وی می‌دانند. در حالی که امروز کاملاً روشن است که خواست شرکت نفت انگلیس چه بود و مصدق کاری جز حفظ استقلال کشور و ملی شدن نفت انجام نداد و تا لحظه‌ی آخر در مقابل غارت‌گران کشور ایستادگی کرد. این ایستادگی به قیمت تحریم نفت ایران در سطح جهان و فشارهای روز افزون بر دولت وی تمام شد. در این زمان و در اوج بحران برای دولت مصدق، او علاوه بر سیاست موازنه‌ی منفی، اقتصاد بدون نفت را نیز پیش برد و حتا موفق شد تراز بازرگانی کشور را مثبت کند. ناگفته نماند که انگلیس، تهدید نظامی را نیز متوجه ایران کرده بود.

برای ایجاز متن حاضر، تنها به نمونه‌ای از ایستادگی مصدق در برابر استعمار خارجی بسنده می‌شود:
به استوکس (نماینده‌ی بریتانیا) گفته شد که در مذاکره با مصدق اعلام نماید شرکت نفت این اصل را می‌پذیرد که نفت ایران متعلق به ایران است و حاضر است منافع آن را به صورت 50-50 با ایران شریک شود؛ با این حال، انگلیس باید همچنان کنترل عملیات حفاری، پالایش و صادرات نفت را در دست داشته باشد. ماهیت این پیشنهاد، همان چیزی بود که چند هفته پیش، جکسون به تهران آورده بود که تنها در ظاهر آن دستکاری شده و ترتیب بندهای آن تغییر کرده بود. ضمن اینکه استوکس، لفاظی و سخنوری را چاشنی آن کرده بود. نخستین پرسشی که مصدق به هنگام دیدار با استوکس پرسید این بود که آیا وی کاتولیک است یا خیر؟

وقتی استوکس به این پرسش پاسخ مثبت داد، مصدق به وی گفت که برای این مأموریت مناسب نیست؛ چرا که کاتولیک‌ها به طلاق اعتقاد ندارند و ایران در حال طلاق دادن شرکت نفت ایران و انگلیس است!

مصدق اعلام کرد که تنها در سه زمینه مذاکره خواهد کرد: تداوم فروش نفت ایران به بریتانیا برای تأمین نیازهای حیاتی کشور، استخدام کارشناسان فنی انگلیسی در شرکت تازه تأسیس ملی نفت ایران، و میزان مبلغی که ایران در ازای دارایی‌های ملی شده‌ی شرکت نفت سابق باید بپردازد.

استوکس، خود آگاه بود که آن چه به مصدق پیشنهاد می‌کند، قبلاً از سوی او رد شده است. پس در پیغامی که به انگلیس فرستاد، اذعان کرد که این پیشنهاد، همان پیشنهادهای قبلی اما تحت یک نام جدید است و اضافه کرد که: از چند روش برای پوشاندن این واقعیت استفاده کردم ولی به نتیجه‌ای نرسیدم.

نمونه‌ای از «الگوی سیاست‌ورزی مصدقی» در داخل:
مصدق، به تازگی از سوی مجلس برای یک دوره‌ی دوساله‌ی نخست وزیری برگزیده شده بود و بر اساس عرف موجود، می‌بایست فهرست وزرای کابینه‌ی خود را تقدیم شاه کند. اما او از فرصت استفاده نمود و تقاضایی را مطرح کرد که تا آن زمان، هیچ نخست وزیری جرأت بیان آن را نداشت. مصدق از شاه خواست با تسلیم کنترل وزارت جنگ، اصل برتری دولت برگزیده‌ی مجلس را به رسمیت بشناسد. شاه از کوره در رفت! بدون ارتش، او پایه‌ی اصلی قدرت خود را از دست می‌داد و به یک چهره‌ی تشریفاتی تنزل می‌یافت. او با کنایه به مصدق گفت که به جای از دست دادن ارتش، «چمدان خود را جمع می‌کنم و از ایران می‌روم».

مصدق سکوت کرد؛ چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس ایستاد که از اتاق خارج شود. شاه به هراس افتاد که مبادا او به خیابان‌ها برود و ملت را علیه وی بشوراند. پس از جا برخاست و به سمت در رفت و بدن خود را در مقابل در حایل کرد. مصدق از او خواست کنار برود. این رویارویی یکی-دو دقیقه به طول انجامید؛ تا این که مصدق دچار تنگی نفس شد و نقش بر زمین گشت.

متمم قانون اساسی، شاه را فرمانده‌ی کل ارتش ایران قرار می‌داد؛ اما در عین حال وی را موظف به مشورت با دولت برگزیده می‌کرد. نخست وزیران پیشین این اصل را چنین تفسیر کرده بودند که وزیر جنگ باید توسط شاه منصوب گردد؛ و مصدق با شکستن این سنت، به یک بحران دامن می‌زد.

مصدق در حای که روی تخت دراز کشیده بود و به تدریج بهبود می‌یافت تصمیم گرفت مسأله را به گونه‌ای دیگر حل کند. بلافاصله در صبح روز بعد (26 تیر 1331) او از سمتش استعفا کرد:
«چون در نتیجه‌ی تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمد، پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب می‌کند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده‌دار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزه‌ای که ملت ایران شروع کرده است، پیروزمندانه خاتمه دهد».

در واقع اگرچه در این زمان، مصدق با اوج مشکل‌ها و شمار دشمن‌های داخلی و خارجی دست و پنجه نرم می‌کرد، اما از سوی دیگر با محبوبیتی مثال زدنی در ایران و کشورهای تحت استعمار روبرو بود.

این اقدام مصدق، قماری شجاعانه بود تا مردم، حمایت خود را از او به عنوان برگزیده‌ی خود اعلام کنند که چنین هم کردند. سیل جمعیت مردم به خیابان‌ها آمدند و فریاد «یا مرگ یا مصدق» سر دادند.
پس از گذشت تنها چهار روز – که کنترل اوضاع از دست شاه خارج شده بود- وی، تنها چاره را در استعفای قوام دید. با دریافت استعفانامه از قوام، شاه، مصدق را نزد خود فراخواند و علاوه بر پذیرش نخست وزیری، اختیار وزارت جنگ را نیز به وی سپرد.

«اگر با نیروهای دموکراتیک و ملی‌گرا همکاری می‌کردید، نام شما می‌توانست در تاریخ به عنوان یک پادشاه مردمی ثبت شود».
این جمله را دکتر مصدق خطاب به شاه سابق گفت. در نخستین دیدار آن دو پس از استعفای قوام از مقام نخست وزیری و بازگشت دوباره‌ی مصدق به این سِمت. مصدق در همان دیدار، به شاه اطمینان داد که با بقای سلطنتش– و نه حکومت او- مخالفتی ندارد؛ «مشروط بر آنکه شاه نیز به برتری دولتِ برگزیده‌ی ملت گردن نهد». اما شاه سابق، به تعبیر سعدی «نشنید و عاقبتش شنیدی»!


شجاعت و ایستادگی بر سر عقیده و آرمان- اگر عقیده‌ای و بصیرتی در میان باشد- تنها از انسان‌های با اراده بر می‌آید. اگر فردی توانایی انجام کاری را ندارد، چه دلیلی دارد که آن را بپذیرد؟ به خصوص این که این کار، کلان باشد.

کینزر (نویسنده‌ی «همه‌ی مردان شاه») تأکید می‌کند که مصدق، پیامِ عاشورا را به خوبی دریافته بود که رنج و شکست و مرگ با عزت بهتر از زندگی با خواری و ذلت است. مصدق در مقابل قدرت و استبداد داخلی نیز، همچون قدرت و استعمار خارجی ایستادگی کرد و شجاعت به خرج داد و به هیچ وجه، حاضر به عقب‌روی یا معامله نشد.

شیوه‌ی اصلاح طلبی مصدق با فاطمی از این منظر مشابه است و به همان اندازه با شیوه‌ی اصلاح طلبی خاتمی متفاوت. مصدق، از همان ابتدا، نظر و عمل خود را مشخص کرده بود و اصلاحات وی در همین راستا و با ایستادگی در برابر کانون قدرت پیگیری می‌شد؛ وی بر مشروطه‌ی سلطنتی (شاه مقامی تشریفاتی باشد و در حکومت دخالت نکند) تأکید داشت و فاطمی بر جمهوری که دو روی یک سکه‌ (دموکراسی) بودند.

لیکن شاه سابق با عدم قناعت به سلطنت، با دستور تیرباران دکتر فاطمی و فرمان به زندانی کردن دکتر مصدق- پس از کودتا- آخرین میخ را بر تابوت مشروطه‌ی سلطنتی در ایران کوبید و حکومتی نامشروع، دست نشانده، غیر دموکراتیک و استبدادی را برای مدت محدودی (25 سال) ادامه داد و در تاریخ نیز، خود را به عنوان «پادشاهی مستبد» معرفی کرد.

شخصیت محمد خاتمی کاملاً قابل احترام است؛ اما او به هیچ وجه مدیر خوبی (دست کم در شرایط کلان، فشار و دشواری) نیست. به راستی چه تضمینی وجود دارد که فرصت سوزی او در هشت سال ریاست جمهوری‌اش، سوء‌مدیریت در نتیجه‌ی تلاش برای راضی نگهداشتن همه (!)، قربانی کردن اکثریت به پای اقلیت، و آنچه آیت الله منتظری مشروعیت دادن به استبداد نامید، دیگر تکرار نشوند؟

------
پی‌نوشت‌ها:
* در اشاره‌های تاریخی نوشتار بالا، به منبع زیر (با ویرایش و خلاصه کردن) استناد شده است:
همه‌ی مردان شاه، استیفن کینزر، برگردان: لطف‌اله میثمی، نشر صمدیه، 1383.

* مقاله‌ی آقای کاظمیان با عنوان «خاتمی؛ مصدق یا فاطمی» به آدرس زیر قابل دستیابی است:
http://www.roozonline.com/archives/2009/02/post_11363.php

* این نوشته از روزبه میرابراهیمی هم جالب توجه است:
http://mag.gooya.eu/politics/archives/2009/02/083539.php

ادامه مطلب

«وقتی من سرباز بودم (2)؛ دوران خوش آموزشی»

درب پادگان (که 20-15 دقیقه بیشتر با خانه‌مان فاصله ندارد) از ماشین پیاده می‌شوم. مادرم اشک از چشمانش سرازیر است. گویی عازم خط مقدم جبهه هستم! به هر زحمتی شده خداحافظی می‌کنم و به افرادی که مقابل در ایستاده و منتظر هستند می‌پیوندم. همان بیرون همه را به اصطلاح به خط می‌کنند؛ یعنی در صف و ستون قرار می‌دهند. بشین-پاشو هم از همین جا شروع می‌شود. کاری که تا لحظه‌ی آخر این دوره‌ی آموزشی از صبح تا شب تکرار شد. در باز می‌شود و داخل می‌رویم. گردان و گروهان برای سربازان جدید مشخص می‌کنند و فرماندهان را هم.

با حفظ نظم، لباس‌ها و وسایل نظامی‌ را بین‌مان تقسیم می‌کنند. پوتین، پیراهن، شلوار، کمربند، فانسقه (کمربند پهن)، لباس راحتی، پتو و از این چیزها. بعد از چند سخنرانی و بیان دستورات لازم توسط فرماندهان، می‌گویند اگر اندازه‌ی لباس یا پوتین‌ها مناسب نیستند
بروید داخل شهر تعویض کنید و تا دو روز دیگر اینجا باشید .

دو روز بعد، آسایشگاه و تخت را مشخص می‌کنند و فرمانده‌ی گروهان، تقسیم وظایف را انجام می‌دهد. چند نفر مسئول نظافت آسایشگاه، چند نفر نظافت سالن غذاخوری، چند نفر مسئول کشیدن غذا و چند نفر هم نظافت دستشویی. خوب! فکر می‌کنید من در کدام گروه قرار گرفتم؟ آهان؛ درست حدس زدید. گروه آخر! بگذریم.خر ما از کره‌گی دم نداشت ...


عکس از آسایشگاه. من نفر نشسته سمت راست هستم تختی که دوماه را با آن سپری کردم همین تخت کناری است، طبقه‌ی دوم.

کلاس‌های آموزشی و رژه، دو رکن اصلی این دوران از صبح تا عصربودند. در کلاس‌ها، آموزش اسلحه و نارنجک و آر پی جی و غیره، مواد مخدر، عقیدتی-سیاسی، جهت‌یابی و از این چیزها بود. رژه هم که آمادگی جسمانی و هماهنگی و تکنیک‌ها لازم در این زمینه را در بر می‌گرفت. کلاس‌ها حتماً باید با خواندن قرآن شروع می‌شدند. در گروهان ما یک حافظ قرآن اهل بندرعباس بود و یک
قاری قرآن خوش صدا.

«بشمار سه که گفتم باید فلان کار رو انجام داده باشی: یک، دو ... » و هیچ وقت «سه» را از فرماندهان نشنیدیم. کارشان بیشتر ترساندن و به قول خودمان ریپی آمدن بود. یکی از گروهبان‌ها گفت اگر به حرفش گوش نکنیم به خاک و
خونمان می‌کشد. چقدر به او خندیدیم. یادش بخیر...


هرشب قبل از خواب، جلوی در آسایشگاه همه را به خط می‌کردند و شمارش انجام می‌دادند. هر روز صبح، پیش از مراسم صبحگاه هم. هرشب، برای نگهبانی چند نفر از بین بچه‌ها باید پست می‌دادند. نگهبانی از جاهای مختلفی مثل سالن غذاخوری، کلاس‌ها، آسایشگاه و ... هر پست 2 ساعت و چرخشی. شب، ساعت نه و نیم خاموشی بود و چهار و نیم صبح، با تلک تلک مهتابی‌ها بیدارباش. چراغ‌ها که خاموش می‌شدند، مزه‌پرانی‌ها هم شروع می‌شد و گاه تا پاسی از نیمه شب ادامه می‌یافت! البته حقیر هم پای ثابت چنین جریانی بودم و مزید تفرج هم قطاران! این که برخی افراد می‌گویند دوران آموزشی سربازی بهترین دوران زندگی‌شان بوده را من هم تأیید می‌کنم. چه ایام به کامی بود و چه سختی ها و تلخی های آن شیرین می‌نمود.

***
برای کسانی که به دلایل مختلف مشرف به این توفیق اجباری نشدند دو مطلب آموزشی به نوعی مفید را در پایین می آورم:
جهت یابی؛ می‌دانیم که حیوانات و به خصوص پرندگان استاد این کار هستند. اما این کارشان بیشتر جنبه‌ی غریزی دارد. در انسان اما از روی فکر و دانش این امر صورت می‌گیرد. امروزه هم از طریق قطب نما و همچنین سيستم موقعيت ياب جهاني (GPS) جهت یابی انجام می‌شود. اما در گذشته یا در شرایط سخت و بدون امکانات چطور؟ این چیزی بود که در یک جلسه به ما آموزش دادند. و من به دو سه موردش بسنده می‌کنم.
اگر روز و هوا صاف باشد، از صبح تا ظهر دست راست را به طرف خورشید می‌گیریم و بدن را مطابق با آن تنظیم می‌کنیم. سمت مقابل ما به طور تقریبی می‌شود شمال. از ظهر تا شب به جای دست راست، دست چپ را می‌گیریم.

اگر شب و هوا صاف باشد، از طریق ستاره‌ی قطبی جهت شمال را تشخیص می‌دهیم. نشانه‌ی این ستاره یکی پر نور بودن آن است و دیگر مجموعه ستاره‌های اطراف آن که به شکل ملاقه هستند (دب اصغر.(
چند چیز دیگر هم بود که البته جهانشمول نبودند و من هرچه به فرماندهان گفتم متوجه نمی‌شدند. مثلاً جهت‌یابی از طریق توالت! چون مسلمانان توالت را مخالف جهت قبله می‌سازند می‌توان جهت شمال-جنوب را هم تشخیص داد. به فرد آموزش دهنده گفتم اولاً در شرایط سخت، توالت از کجا پیدا کنیم (خنده‌ی حضار). درثانی، اگر توالت در مثلاً
مراکش یا در مالزی باشد که جهت شمال-جنوب را نشان نمی‌دهد؛ بلکه شرق-غرب را مشخص می‌کند. و کلی هم توضیح دادم که منظورم چیست اما آخرش نفهمید که نفهمید...

مورد دیگر آموزشی، ترتیب درجه‌ها هستند که البته در نیروی انتظامی و سپاه به شرح زیرند و در ارتش به جای دایره‌ها، ستاره است و در نیروی دریایی هم که به کل متفاوت. از سرباز عادی شروع می‌شود و به ارتشبد خاتمه می‌یابد. البته در ایران «مقام معظم رهبری» از همه‌ی اینها بالاتر هستند؛ همانطور که از همه‌ی مردم!


درجه و ارتقای آن به چند عامل بستگی دارد. یکی از آنها تحصیلات است. مثلاً ما که لیسانس داشتیم، بعد از دوره‌ی آموزشی ستوان دوم می‌شدیم. ارتقای درجه هم هر 4 سال یک بار بود. تشویقی‌ها و انجام کارهای مهم در آن تأثیر داشتند. البته شهادت هم یک درجه به درجه‌ی فرد اضافه می‌کند (تشویقی است!). همینطور برعکس آن هم صادق است. تنبیه و انجام کارهای خلاف می‌تواند گرفتن درجه را به تعویق بیندازد یا درجه‌ای را از فرد نظامی سلب کند.
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 نمای نزدیک.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده