۱۳۸۷/۰۵/۲۵

شاهد بازی حافظ و حافظ بازی دیگران

«[سنت ما] شاهدبازی چون حافظ را «لسان‌الغیب» خوانده است... شواهد درون متنی حاکی از آن است که لسان‌الغیب ما شاهدباز بوده است. حتی اگر حافظ شاهدباز هم نبوده باشد، در دیوانش در این زمینه تئوری‌سازی کرده است... زمانه، زمانه غیبت زنان از عرصه عمومی بود. وقتی جای زنان فقط در خانه باشد، امکان و فرصت بشتری برای آن‌چه در فرهنگ ما «بچه‌بازی» خوانده شده فراهم می‌گردد. آنان غروب‌ها در معابر عمومی حضور نداشتند؛ چه رسد به این‌که نیمه شب آواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه‌ عاشق بیایند. در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهیا سازند».
اکبر گنجی، فرهنگ پارادوکسیکال و هم‌جنس‌گرایی، رادیو زمانه


*****
1. پیش از گنجی، افرادی چون احمد کسروی، رضا براهنی، و سیروس شمیسا نیز چنین برداشتی از شعر حافظ داشته‌اند. کسروی، در "حافظ چه می‌گوید" حافظ را به صراحت بچه‌باز و چرندگو می‌نامد. براهنی نیز، در مجموعه مقالاتی پیرامون ادبیات با عنوان "طلا در مس" دست کم بر مورد اول صحه می‌گذارد و شمیسا، در "شاهدبازی در ادبیات فارسی" در قسمتی که به حافظ اختصاص داده است، شاهد و معشوق حافظ را از جنس مذکر می‌داند که حافظ با وی نرد عشق می‌باخته است.

2. دیدگاه تعامل نمادین در روانشناسی، معتقد است: آنچه انسان را از حیوانات متمایز می‌کند، قابلیت والای او در ساختن و کاربرد نمادهاست (کریمی، روانشناسی اجتماعی، 1382). در هنر نیز، استفاده از نمادها و استعاره‌ها و تشبیهات، جایگاهی اصلی را داراست وگرنه یک اثر هنری تبدیل به گزارشی ساده می‌‌شد. برخی می‌پندارند که هنرمند باید اثر خود را شفاف و روشن عرضه کند؛ در حالیکه ابهام و ایهام، دو خصوصیت عمده هنر هستند که از اتفاق، در هنر حافظ نیز به وفور یافت می‌شوند:
هر کو نکند فهمی، زین کِلکِ خیال انگیز...

3. برای بررسی اینکه «شواهد درون متنی حاکی از آن است که لسان‌الغیب ما شاهدباز بوده است» یا نه، باید به متن دیوان حافظ رجوع کرد. اما چنانکه گنجی، نمونه‌هایی از این متن می‌آورد، شاهدبازی حافظ را نمی‌توان انکار کرد:
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی‌کنم...

اما گنجی، همچون شمیسا، معشوق و شاهد حافظ را پسر بچگانی می‌داند که هنوز موی بر صورت ایشان نروییده است: «در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهیا سازند». اما شگفت آنکه واژه معشوقه (با ه تأنیث)، چندین بار در دیوان حافظ به کار رفته است:
 ای که از کوچه "معشوقه" ما می‌گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش

 سخن غیر مگو با من "معشوقه" پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

صرف شد عمر گرانمایه به "معشوقه" و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده "معشوقه"‌باز من!

یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و "معشوقه" به کام

بخت حافظ گر از این‌گونه مدد خواهد کرد
زلف "معشوقه" به دست دگران خواهد بود

و شگفت‌تر -چنانکه از همین بیت اخیر بر می‌آید- استفاده بسیار حافظ از واژه استعاری "زلف" است که معمولاْ در مورد موی بلند زنان و نه پسرکان استفاده می‌شده است و می‌شود.

4. حافظ، در اثر خود، محکماتی را از رند، شاهد، شراب، ساقی و عشق خود بیان نموده است که متشابهات آن‌را باید با توجه به این محکمات تعبیر و تفسیر نمود. همچنین، داریوش آشوری، در "عرفان و رندی در شعر حافظ" به تأویل شعر حافظ دست زده و گوشه‌هایی از استوره‌های ازلی آن‌را بازگو کرده است.
اما "شواهد درون متنی"، نوع "شاهد" حافظ را هم مشخص می‌کنند؛ ضمن اینکه واژه شاهد، خود به معنای بیننده او مشاهده کننده است. اصطلاحات "شاهد قدسی" و "شاهد هرجایی" در دیوان حافظ به کار رفته‌اند و به خصوص دومی، کلیدی برای درک شعر عمیق و راز ناگفته‌ي حافظ است:
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن "شاهد هرجایی"

حال، اگر کسی بخواهد این شاهد هرجایی را به یک روسپی تعبیر کند چه؟ حافظ در همان مصراع پاسخ وی را با عبارت "رخساره به کس ننمود" داده است و آیه‌ای از قرآن را به ذهن متبادر می‌کند که: لن ترانی (مرا نمی‌بینید).
همچنین این شاهد جلوه‌گر است:
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می ‌و معشوق تمنا نکنی
حافظا سجده بر ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی

از دیگر موارد در این زمینه، اشاره‌ی حافظ به مُغ‌بچه و مُغ‌بچگان است که گویی چنین برداشت می‌شود که او، بچه‌های مغ (زرتشتیان) زیبا رو را در نظر دارد. اما ابتدا باید در نظر داشت که وی، از پیر مغان اینچنین یاد می‌کند:
حلقه‌ی پیر مغانم ز ازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
(الستُ بربّکم-قالوا بلی)

مغ‌بچگان یا بچگان زیباروی نیز، همانا فرزندان مغ بزرگ یا پیر مغان هستند؛ یا هرآنچه ساخته دست او باشد و رنگ حیات به خود گرفته باشد، چون جلوه‌ای از رنگ و روی او را با خود دارد:
در هرچه هست پرتو روی حبیب هست
(فَاَینما تولّوا فَثمّ وجه الله)

لذا در "کوی عشق" هر آنچه جلوه‌ای از حبیب را با خود همراه دارد، ارزش پرستیدن را نیز دارد:
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند

5. تارکوفسکی، کارگردان روس، درباره مسئولیت هنرمند معتقد است: «هنرمند به جای تمامی افرادی سخن می‌گوید که خود توانایی انجام این کار را ندارند». حافظ نیز، بار این مسئولیت را به خصوص در مورد "فرهنگ ریاکاری" به دوش کشیده است و در مقابل تظاهر و ریا، تجاهر به فسق (همانند نوشیدن آب در جام شراب) را تئوریزه می‌کند؛ او، همچون کاراکتر بی‌پروای دیوانش یعنی رند، از اینکه او را می‌خواره (به زعم بسیاری از افراد)، کافر و بی دین (به نظر شاملو)، یا شاهدباز (به تعبیر کسروی، براهنی، شمیسا، گنجی و دیگران) بنامند و در یک کلام، از بدنامی باکی ندارد:
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است...

وی، با همین شیوه، به زاهد نمایان و ریاکارانی که می‌خواران را تخفیف می‌دهند و تعزیر می‌کنند، از زبان ایشان (می‌خواران) - که توانایی انجام آن‌را ندارند- می‌گوید:
مکن به چشم حقارت نگاه بر من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود

از نظر این رند عالم‌سوز،‌ آنچه "آبروی شریعت" را می‌برد و بلکه "خرمن دین" را می‌سوزد، نه مستی ومی‌خوارگی، که زهد ریا است:
آتش زهدِ ریا خرمن دین خواهد سوخت...

آیا نمی‌توان به جای اینکه برای توجیه هم‌جنس‌بازی، شخص حافظ را متهم به چنین گرایشی کرد، از نظرات وی در خصوص مدارا و عدم تجسس و دخالت در امورخصوصی دیگران استفاده کرد:
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس
و:
مباش در پی آزار و "هرچه خواهی" کن ...

6. حافظ همچون بسیاری از عارفان، دوست و معشوق را در همین دنیا طلب می‌کند و آخرت را وا می‌گذارد. از این روست که در قرن 14 میلادی که اوج خفقان قرون وسطا و کشیشان کاتولیک در اروپا و آخرت گرایی و حور پرستی زاهدان و عابدان در سرزمین‌های اسلامی است، (همچون خیام که بانگ می‌زند: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار) می‌گوید:
ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آنکه سیب زَنَخدان شاهدی نَگَزید
و:
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
امروز نیز ساقی مه‌روی و جام می

و واعظی که حدیث هول قیامت می‌گوید و رند شوریده را نصیحت می‌کند، چنین پاسخ می‌دهد:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی‌ست که از روزگار هجران گفت
و:
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

7.
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است!


*****
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

1 نظر:

ناشناس گفت...

نوشته‌ي خوبي بود.

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 نمای نزدیک.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده