1. یک ماه پیش از انتخابات (خرداد 88) دوستی را دیدم که در برابر طرف مقابلش
- که قصد شرکت در انتخابات را داشت- رگهای گردنش را به حجت قوی کرد و
بیپروا او را مزدور رژیم نامید. اما با گذشت زمان، با دیدن خیلیها که
عزمشان را برای شرکت در انتخابات جزم کرده بودند و جوّ تبلیغاتی ضد
احمدینژادی که در آن دوران به راه افتاد، یک هفته پیش از انتخابات تصمیم
گرفت شرکت کند و به کروبی رأی بدهد. سپس با فراگیر شدن یکباره و
تودهوار (به تعبیر احمد زیدآبادی) موج سبز، یک روز مانده به انتخابات
رأیش به سمت میرحسین موسوی برگشت. به او رفتار ماه پیشش را یادآوری کردم.
گفت اکثریت را دریاب. مگر نه اینکه دموکراسی یعنی نظر اکثریت؟
2. جمعیت گیاهخواران در ایران به مقداری است که اقلیتی در حد صفر درصد را تشکیل میدهد. من سه - چهار سال است که به این اقلیت پیوستهام. واکنش دوستان و آشنایان و خویشان در مورد این تفاوت، متفاوت بوده است؛ اما بعضی از دوستان نزدیک این ایراد را بر من وارد میکنند و این استدلال را پیش میکشند که اعتقاد به دموکراسی و التزام به گیاهخواری (هر دو و همزمان) یک پارادوکس است. به عبارت دیگر نمیتوان از طرفی حق با اکثریت (گوشتخوار) باشد و از طرف دیگر بر ماندن در اقلیت (گیاهخوار) اصرار ورزید. یک بار که با جمعی چند نفری از همین دوستان به پیتزا فروشی رفتیم، از من خواستند که برای تمرین دموکراسی و به پیروی از اکثریت، دور پیتزا سبزیجات راخط بکشم و پیتزای مخلوط یا مخصوص سفارش بدهم.
2. جمعیت گیاهخواران در ایران به مقداری است که اقلیتی در حد صفر درصد را تشکیل میدهد. من سه - چهار سال است که به این اقلیت پیوستهام. واکنش دوستان و آشنایان و خویشان در مورد این تفاوت، متفاوت بوده است؛ اما بعضی از دوستان نزدیک این ایراد را بر من وارد میکنند و این استدلال را پیش میکشند که اعتقاد به دموکراسی و التزام به گیاهخواری (هر دو و همزمان) یک پارادوکس است. به عبارت دیگر نمیتوان از طرفی حق با اکثریت (گوشتخوار) باشد و از طرف دیگر بر ماندن در اقلیت (گیاهخوار) اصرار ورزید. یک بار که با جمعی چند نفری از همین دوستان به پیتزا فروشی رفتیم، از من خواستند که برای تمرین دموکراسی و به پیروی از اکثریت، دور پیتزا سبزیجات راخط بکشم و پیتزای مخلوط یا مخصوص سفارش بدهم.
استدلالی که در دو نمونهی بالا آورده شد، نه استدلال که مغالطه (توسل به اکثریت)[1] است. همچنین، در مورد اول، سِیر تغییر نظر این فرد در کوتاه مدت با توجه به وضعیت پیرامون، نشان از همرنگی او با جماعت دارد. در ادامه به طور خلاصه به نقد این دو دیدگاه پرداخته میشود.
آزمون سالومون اَش در مورد همرنگی با جماعت
همرنگی (همنوایی) با جماعت، احساس فشار واقعی یا خیالی فرد از سوی گروه است به گونهای که موجب تغییر در رفتار او به نفع گروه گردد (الیوت ارونسون).
اَش (Asch)، روانشناس اجتماعی، آزمونی به ظاهر ساده با 50 نفر به اصطلاح آزمودنی داوطلب برای این منظور برگزار کرد. به این شکل که در روی تابلو، یک خط عمودی و سه خط دیگر به اندازههای متفاوت رسم کرد و از آنها خواست بگویند که کدام یک از این سه خط با خط قبلی برابرند. این آزمایش در ابتدا به شکل انفرادی انجام شد و تقریباً تمامی پاسخها درست بودند.
در مرحلهی بعدی، آزمون به شکل گروه هفت نفری با چند تکرار برگزار شد که شش نفر از آنها همدستان اَش بودند و آزمودنی اصلی همیشه یک نفر مانده به آخر قرار میگرفت. اَش از این هفت نفر خواست که قضاوت خود را به ترتیب و با صدای بلند اعلام کنند. در چندین تکرار، پاسخها صحیح و یکسان بودند و این تصور را در ذهن آزمودنی ایجاد میکرد که کار بسیار ساده است. پس از آن، اولین همدست آزمایشگر پاسخی میدهد که اشتباه است (مثلاً به جای خط سی میگوید خط بی). همهی همدستان به همین ترتیب عمل میکنند تا نوبت به نفر اصلی میرسد. حال او از همهجا بیخبر چه خواهد کرد؟ به نظر خود پایبند می ماند یا همرنگ جماعت میشود؟! نتایج آزمایش نشان دادند که یک سوم از آزمودنیها همرنگ جماعت شده بودند. [2]
دموکراسی، حق و اکثریت
اکبر گنجی جایی در مجموعهی "قرآن محمدی" مینویسد: «شعار اسلام، پیروی از حق است، اما شعار دنیای غرب، پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است.» [3]
گنجی سالها پیش، در "مانیفست جمهوری خواهی" نوشته بود: «اگر آرمان آدميان صرفاً به حكومت اكثريت تقليل يابد، ممكن است گرفتار جباريت اكثريت شوند. فراموش نكنيم كه هيتلر در 1933 با رأي اكثريت مردم سر كار آمد. فاشيسم ميتواند حكومت اكثريت باشد. فرق آن با دموكراسي ليبرال اين است كه آزادي اقليت را سلب ميكند.» [4]
توکویل همانند جفرسون (سومین رئیس جمهور آمریکا) معتقد بود که استبداد، استبداد است؛ چه توسط یک نفر و چه توسط یک جمع. وی در "دموکراسی در آمریکا" با جدیت در مورد استبداد اکثریت هشدار میدهد:
پوپر نیز در مورد دموکراسی نظر مشابهی دارد:
«در نظر من هیچ اصلی نفرتآورتر و نامشروعتر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در یک ملت به سبب حاکمیتی که دارد، حق دارد هرآنچه را بخواهد انجام دهد. و در عین حال معتقدم که منشأ تمام قوای ملت، ارادهی اکثریت افراد آن ملت است. آیا در این گفتههای من تناقض و تضادی وجود دارد؟ در دنیا قانون کلی و ثابتی وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینی صورت نگرفته است. بلکه اکثریت انسانها در زمانها مختلف و در محلهای مختلف آن را وضع [کرده] یا مورد قبول قرار دادهاند. این قانون ثابت عدالت است. به این ترتیب در نزد ملتها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل میدهد. ملتها باید مظهر عدالت، یعنی روح اجتماعی انسانهای زمان خود قرار گیرند. بدین ترتیب، وقتی در حقانیت قانونی که اکثریت برخلاف عدالت وضع کردهاند تردید و استنکاف میکنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست؛ بلکه نظر خود را به جای حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است معطوف میکنم.» [5]
پوپر نیز در مورد دموکراسی نظر مشابهی دارد:
«دموکراسی حکومت اکثریت نیست چون ممکن است به استبداد آنها بیانجامد؛ بلکه محدود کردن قدرت حاکمان است و امکان ساقط کردن آنها به وسیلهی مردم بدون جنگ و خونریزی ولو اینکه برخلاف نظر حاکمان باشد و این کار توسط انتخابات انجام میشود.» [6]
حق با کسی است که میبیند!
ایبسن (نمایشنامه نویس نروژی) که
در جامعهی زمان خود، ساز مخالف را به دست گرفته بود و برخلاف جریان
آب حرکت میکرد، پس از نگارش دو-سه نمایشنامه، مورد انتقاد و توهین و هجمهی
شدید مردم و مسئولان قرار گرفت؛ تا آنجا که او را "دشمن مردم" لقب دادند. وی سپس در نمایشنامهای به همین نام از زبان دکتر استوکمان، این انتقادها را
با زبانی طنزگونه و کنایه آمیز پاسخ میدهد.
ایبسن
همان زمان در نامهای به دوستش مینویسد: «بیورنسن میگوید "حق همیشه با اکثریت
است" و به گمان من در مقام یک سیاستمدار اهل عمل باید هم چنین بگوید. اما
من میگویم "حق همیشه با اقلیت است". بدیهی است که منظور من از اقلیت، آن
اقلیت عاطل و منفعل نیست که از حزب طبقهی متوسط یا به اصطلاح لیبرالها
پس افتاده است. مراد من آن اقلیتی است که بر واگن سوار است و به نقطهای
پیش میراند که اکثریت هنوز به آن نرسیده است. مقصود من این است که حق با
کسی است که هرچه استوارتر و هرچه نزدیکتر با آینده پیوند داشته باشد.». [7]
دموکراسی؛ آزادی اقلیت و احترام به نظر اکثریت
مسیح میگوید: «از راهی بروید که روندگان آن اندکاند» و «شعار اسلام، پیروی از حق است». این دو گزاره نه تنها تضادی با دموکراسی ندارند، بلکه همان چیزی هستند که ایبسن و توکویل مد نظر دارند. نظر اکثریت لزوماً نظر حق و صحیح نیست و نمونههای فراوانی از اشتباه بودن نظر و تصمیم جمع وجود دارند. اما از این گفته نمیتوان نتیجهی غیرمنطقی و غیردموکراتیکی گرفت که نظر یک فرد یا یک اقلیت حق و درست است و این نظر را به یک کل یا اکثریت تحمیل کرد.
در دموکراسی، به نظر اکثریت (ولو اشتباه) احترام گذاشته میشود و این احترام، با تمکین کردن و تغییر عقیده دادن و یا همرنگ جماعت شدن بسیار متفاوت است؛ در ازای آن، حقوق و آزادیهای اقلیت حفظ میشوند و این لازمهی دموکراسی است. در یک جامعهی دموکراتیک، اقلیت، ابزاری به نام آزادی بیان را در اختیار دارد که به وسیلهی آن میتواند خود را به اکثریت تبدیل کند.
منابع
2. روانشناسی اجتماعی، یوسف کریمی، 1382 انتشارات پیام نور، صص89 و 90.
4. مانیفست جمهوری خواهی، اکبر گنجی، 1381. زندان اوین.
5. دموکراسی در آمریکا، الکسی توکویل، برگردان: رحمت اله مقدم مراغهای، 1383، انتشارات علمی و فرهنگی، صص 347 و 348.
6. جامعهی باز و دشمنان آن، کارل پوپر، برگردان: عزت اله فولادوند، 1375، انتشارات خوارزمی.
7. دشمن مردم، هنریک ایبسن، برگردان: اصغر رستگار، 1378، نشر فردا، یادداشت مترجم ص 5.
3 نظر:
متاسفانه اکثرا حتی روشنفکرهای جوامع هم گاهی اوقات اشباه میکنند. اینکه می گویم گاهی اوقات منظورم مواقعی است که یک اشباه میتواند زندگی انسانهای بسیاری را تباه کند وگرنه اشباه کردن که کار هر روز بنی بشر است چه روشنفکر چه تاریک فکر.
نمونه روشن آن انقلاب 57 است. در آن انقلاب اکثریت حتی روشنفکرهای جامعه آن روز اشتباه کردند. اینکه میگویم روشنفکر زیاد نباید روی این واژه تکیه کنید ها! چونکه واژه روشنفکر هم یک مقوله نسبی است که مثلا در جامعه ایران سال 57 روشنفکرها به اندازه یک بز بیسواد دوران امروز نروژ هم سواد و دانش نداشتند.
مشکل جوامع آنگاه به فاجعه میگراید که عدهای مثلا روشنفکر جلو میافتند و بقیه جامعه را به دنبال خود میکشند و یک مرتبه میبینی سر از ناکجا آباد در آوردند.
نگاه کنید به جنبش سبز امروز ایران. خدا قوت بدهد! درست عین جنبش انقلاب 57 دارند میروند به مسیری که هیچ کس نمیداند عاقبتش چیست.
خلاصه کنم: آدم روشنفکر باید هزار بار عقاید و ایدههایش را بررسی کند، قبل از اینکه جماعت عوام را دنبال خودش بکشد، چونکه ممکن است این راه به ناکجا آباد ختم شود. بیچاره عوام چه گناهی کردهاند که مدام باید زیان ندانم کاری یک عده به اصطلاح روشنفکر را بپردازند!؟
یادم رفت بنویسم! من ظهر ها گیاهخوار هستم و شب ها عموما گوشت خوار!
ارادتمندیم.
در مورد روشنفکرها و با این جمله که: «نگاه کنید به جنبش سبز امروز ایران. خدا قوت بدهد! درست عین جنبش انقلاب 57 دارند میروند به مسیری که هیچ کس نمیداند عاقبتش چیست.» کاملاً موافق هستم.
در دوران انقلاب نه تنها 99 درصد روشنفکران ایرانی و نخبگان به اون شکل حمایت کردند که افرادی مثل میشل فوکو هم شیفتهی آن شدند! الان هم رویدادهای چه قبل و چه بعد از انتخابات نشان داد که خیلی ها متخصص تکرار تاریخ هستند.
----
در مورد دوم هم ما میتونیم یک ناهار خوب دور هم باشیم!
ارسال یک نظر