در جستجوی هویت و جنسیت ف.م.سخن
«صدمين شمارهی کشکول خبری هفته بعد از دو سال و خردهای هفتهی ديگر منتشر میشود... در طول اين صد شماره تلاش کردهام گرفتارِ تکرار نشوم و خوانندگان را دچار ملال نکنم. به هر حال برگ سبزی بوده است تحفهی درويش. متاسفانه به دليل آرشيو نکردن مطالب، نتوانستهام کل مطالب ارائه شده در اين صد شماره را شمارش کنم ولی گمان میکنم نزديک به هزار مطلب مجزا و مستقل نوشته باشم که هيچ کدام به صورت مکانيکی و باری به هر جهت روی کاغذ –و به عبارت درست تر صفحهی رايانه- نيامده است. اگر تعريف از خود به شمار نيايد سعی کردهام تا حد ممکن در نوشتههايم خلاقيت به کار بَرَم و به قول مرحوم گل آقا کشکی کترهای ننويسم. اميدوارم خوانندگانی که دستی به قلم دارند، از روی لطف انتقادهايشان را در بارهی اين صد شماره مرقوم فرمايند که ايرادِ نوشتهها آشکار شود و در نوشتههای بعدی تا حد امکان مرتفع گردد. با سپاس.» (ف.م.سخن- کشکول خبری هفته شماره 99، گویا نیوز)
همینطور که نشستهام و به فکر انتقاد از کشکول هستم، میگویم نکند فردا روز که طعم آزادی را چشیدیم، چند نفر بیایند و مدعی شوند که ف.م.سخن آنها بودهاند که در زمان خفقان به ما آگاهی میرساندند و از این طریق خود را به خورد جامعه بدهند و حق ف.م.سخن واقعی را پایمال کنند! پس با خودم فکر میکنم که نام غیرمستعار نویسنده، طنزپرداز و منتقدی که به ف.م.سخن مشهور است چه میتواند باشد؟ فریدون، فرامرز، فرزام، فرزاد، فرجاد، فرهاد، فرشاد، فرشید، فرید و ... نام فامیلی که با "م" شروع میشود هم که تا بینهایت داریم. پس گفتم بیخیال! به این راحتیها نمیشود هویت او را شناسایی کرد. فکر میکنم که حتماً این هویت را مثل یک راز، پیش خودش نگه داشته است و هیچکس از آن خبر ندارد.
به هر حال در مملکتی که "حق نشاید گفت جز زیر لحاف" حق دارد که با نام مستعار حق بگوید (اولاً منظور اینکه بنویسد چون اگر بگوید هویتش افشا میشود! دوماً اسم "حق" به میان آمد و یکدفعه به یاد "انالحق" حلاج افتادم. این نشان میدهد که مجازات آنهایی که از حق سخن به میان میآورند، قدمت زیادی در این کشور دارد و ربطی به این رژیم و آن رژیم و شاه و شیخ ندارد. در کتاب شعلهی طور به قلم استاد عبدالحسین زرینکوب در فصلی با عنوان حلاج بر سر دار صفحهی 190، از زبان یکی از شاگردان او- که حق و انالحق گفتن حلاج را دیده و شنیده بود- بخشی از روایت بردار کشیدن و سوختن او آمده است: "اگر حلاج آن سِر را بر زبان نمیراند پس سخن اسرار را از که میشد شنید! با چه خونسردی شکنجهی جلاد را تحمل کرد. دست و پایش بریده شد و او آه نکرد... حمدان واسطی، برادرم ابراهیم و حتی بهرام مجوسی که در پیرامون دار ایستاده بودند با درد و زاری گریستند. اما من که شکنجهی او را در تمام وجود خویش حس میکردم کوشیدم تا مثل او خود را از هرگونه زاری و بیتابی باز دارم. این کارم، همدلی با او، با شیخ و با خدایگان خویش در تحمل شکنجه بود... در پای دار، کتابهایش را هم آتش زدند. گویا بیش از هزار نوشته داشت که آن همه را کفر و زَندَقه خواندند. پیکر بیجانش را که مُثله نیز کرده بودند آتش زدند... همان لحظه از خود پرسیدم آیا آن آتش که که وجود او را به شعلهی طور تبدیل کرده بود، ممکن نیست باز در دلها آن گونه آتشی را روشن کند؟").
از بحث اصلی دور شدیم. داشتم از هویت ف.م.سخن میگفتم که به آن پی نبردم اما در همین گیر و دار چیزی مثل برق از ذهنم گذشت: اصلاً چرا من تا به حال فکر میکردم ف.م.سخن مرد است؟ از کجا معلوم زن نباشد؟ آیا دیگران هم مثل من وی را مرد میپنداشتهاند؟ بعد عمیقتر فکر کردم و به ریشهیابی این برداشت پرداختم. گفتم شاید این از عوارض زندگی در یک جامعهی مردسالار است که حالا یک نویسندهی پخته، خوش فکر و خوش قلم و با ذوق پیدا شده است و با اسم مستعار مینویسد، یکراست و بیبُرُو بَرگَرْد فکر کنیم که او مَرد است.
چطور از اولین نوشتههایی که از او خواندم، ناخودآگاه این مسئله به ذهنم خطور کرد و حالا بعد از چند سال باید به این فکر بیافتم که نه! ممکن است زن باشد. پس بیدرنگ به سراغ کتابخانه رفتم. اما متاسفانه کتابی در زمینهی ارتباط ساختار متن با جنسیت نویسنده پیدا نکردم! اما در کتاب "زنان و مردان با هم برابرند؟ اصلاً چنین نیست" نوشتهی آلن و باربارا پیز برگردان بیژن و پگاه پایدار نشر افکار صفحهی40 آمده بود: «زنها زبان آوران خوبی هستند. از آن لذت میبرند و وقت زیادی صرف آن میکنند. در مغز زن مرکز معینی برای کنترل صحبت است که میتواند به طور مستقل، زمانی که مراکز دیگر کار میکنند، به فعالیت خود ادامه دهد». همچنین در مورد توجه بیشتر خانمها به جزئیات برخلاف آقایان مطالبی نوشته شده بود.
بعد با خودم گفتم که زنها وقتی زبان آوران خوبی هستند حتماً قلم آوران خوبی هم باید باشند. یعنی همانطور که زیاد و خوب حرف میزنند، لابد توانایی انتقال این حرفها به روی کاغذ را هم دارند (تبدیل گفتار به نوشتار). در همین اثناء به یاد کشکول خبری ف.م.سخن افتادم که نوشتار (به طریق اولی گفتار) طولانیای دارد و نویسنده جزئیات مورد نظر خود را مو به مو در آن شرح و بسط داده و چه داستانسراییها که نکرده است. شَکّم در مورد زن بودن نویسنده داشت به یقین تبدیل میشد که گفتم ای بابا! اصلاً من با این دانش کم و علم ناچیز را چه به این کارها؟ اصولاً چه تفاوتی میکند جنسیت و سن و اسم و این چیزها؟ اینها بماند برای روز آزادی که بلکه مشخص شوند. الان مهم همان حرف حق زدن است. به قول پیشینیان: "ببین چه میگوید، نبین که میگوید".
پ.ن.: رسیدن کشکول خبری هفته به شمارهی صد را به نویسندهی توانمند و صاحب سبک، جناب ف.م.سخن تبریک میگویم و آرزوی سلامتی و شادکامی برای ایشان دارم. من از خوانندگان ثابت این ستون در گویانیوز هستم و اگر نظر خود را به طور خلاصه و در یک کلمه بخواهم بگویم، باید اذعان کنم که از بیشتر این نوشتهها لذت بردهام. به دوستانی که شاید تا به حال گذرشان از آن طرف نیافتاده پیشنهاد افتادن گذرشان به آن طرف را میدهم!
امیدوارم که سخن بزرگوار نیز از حجم نوشتههایش بکاهد و بر ایجاز و فشردگی آن بیافزاید و نوشتهها را با لینکهای داخلی در یک صفحه (به شکل عناوین این صفحه) ارائه دهد تا خواننده، هم حساب کار دستش بیاید و هم دسترسی بهتری داشته باشد و مطلبی که میخواهد را انتخاب و روی آن کلیک کند. پیش از این، با ارسال ایمیلی چند نکته را به وی منتقل کردم و ایشان ضمن اینکه با روی گشاده به آن ایمیل پاسخ دادند، خواستار توضیح بیشتر من در خصوص برخی از انتقادها شدند. پس بهتر دیدم ابتدا این توضیح بیشتر و انتقادها و پس از آن گلچینی کوتاه از برخی مطالب جالب و خواندنی و قابل تأمل او را در این پست بیاورم. برای جداسازی، دو-سه مورد نقد من با عنوان قهوهای رنگ و نوشتههای انتخابی از ایشان با همان رنگ مشکی می آیند.
فروتنی به سبک ف.م.سخن!
"... و اين ربطی به فروتنی کاذب ندارد. همان فروتنی که معمولا ما ايرانيان غرور و خودپسندی را در لابه لای آن پنهان میکنيم."
(ف.م.سخن- کشکول خبری 91)
و اما:
- ما که رياضیمان خوب نيست و سوادمان در حد سيکل و ديپلم است (کشکول 98)
- برای کسی که مینويسد –حتی در سطح آماتوری مثل من- يافتن و شناختِ کلمات اهميت بسزايی دارد. (کشکول 83)
- به هر حال اميدوارم آن چه با اين معلومات اندک و غيرتخصصی مینويسم حمل بر گستاخی نشود. (کشکول 91)
- بهتر است نويسندگان بیتجربهای چون من اگر با اين تجزيه و تحليل ها، و ارائهی رهنمودها مخالفتی دارند در گوشهای ساکت بنشينند و چيزی نگويند (کشکول 87)
- برای من که نويسندهی حرفه ای نيستم تعداد خواننده علی الاصول مهم تر است. (کشکول 72)
- کلمه ی مناسب را پيدا نمی کردم تا آقای فياض مقاله ی علمی اش را در رجا نيوز منتشر کرد و آن چه را که بلد نبودم به منِ کم سواد ياد داد. (کشکول 90)
- اميدوار بودم، يکی از نويسندگان جامعه شناس، متنی، نامهای، نقدی در پاسخ به مقالهی مذکور قلمی کند، و من با آگاهی اندکم ناچار به اين کار نباشم. (زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی)
اگر خدای نکرده احمدی نژاد انتخاب شود! (22 خرداد 1388)
اگر مهندسان انتخاباتی با طرح پيچيده و امدادهای غيبی همچون سال ۱۳۸۴
احمدی نژاد را از صندوق های رای بيرون آوَرَند چه خواهد شد؟ (اين امر بعيد
نيست و کيهان از هم اکنون ندايش را داده و به رغم بيشتر بودن طرفداران
ميرحسين موسوی و کروبی نسبت به طرفداران احمدی نژاد نوشته است که احمدی
نژاد در همان دور اول با سونامی مردمی پيروز خواهد شد(.
در اين صورت، تندروان و تماميت خواهان در بوق و کرنا خواهند دميد و در
رسانه های متعددشان انتخابات را به اين شکل تحليل خواهند کرد که ميليون ها
نفر به طور خودجوش در انتخاباتی سالم شرکت کردند، و برای انتخاب رئيس
جمهور مورد نظرشان دست به تبليغات گسترده ی مطبوعاتی و خيابانی و حتی
راديو تلويزيونی زدند، اما چون آقای دکتر احمدی نژاد آرای بيشتری به دست
آورد، رئيس جمهور شد و اکنون وقت آن است که همه، تن به پذيرش آرای اکثريت
بدهند و آرام و سر به زير به سازندگی کشور اسلامی شان بپردازند. دوران
انتخابات به سر رسيد و اکنون نامزدها و هواداران شان بايد انتخاب "اکثريت
مردم" را بپذيرند و شيرينی اين پيروزی بزرگ را که پيروزی نظام جمهوری
اسلامی و ولايت مطلقه فقيه است با اعتراض های بی جا تلخ نکنند. اين عين
دمکراسی ست و کسانی که سنگ دمکراسی را به سينه می زنند بايد به انتخاب
اکثريت تن در دهند. اگر خدای نکرده احمدی نژاد انتخاب شود، چنين استدلالی
از دروغگويانِ تبليغاتی او بعيد نيست و شرکت کنندگان در انتخابات و
هوادارانِ آقايان موسوی و کروبی و رضايی و اکثريت خاموش مدام زخم زبان
خواهند خورد. بايد ببينيم گستردگی رای به کانديدای اصلاح طلبان می تواند
بر تقلب مهندسان انتخابات فائق آيد يا خير. به خاطر اين گونه سخنان و
استدلال ها هم که شده اميدواريم فائق آيد. (کشکول خبری 83- جمعه 22 خرداد)
من رای می دهم، تو رای می دهی...
کاريکاتور از روزنامه ی کلمه سبز
من رای می دهم... تو رای می دهی... باز هم "او" رئيس جمهور می شود!
نتيجه ی اخلاقی: کسانی را که رای نمی دهند مسخره نکنيم. شايد آن ها –همان طور که آقای کروبی گفت- بيشتر از ما می فهمند!
(کشکول 88)
وظیفهی نویسنده (نقدی به ابراهیم نبوی بدون نام بردن از او)
"ما سبزیم، چون اراده کرده ایم از سیاهی بگریزیم، چون فصل سیاه زمستان رفته است و روسیاهی به ذغال مانده و فصل بهار آمده است و زمین می شکافد و فلک را سقف نیز و جوانه جوانه سبز می شود تمام زمین و اگر خدا نیز باران شود و بر شاخه های سبز ما قطره ای بنشاند، ما سرزمین مان را از شر سیاهی نجات می دهیم... بر دست های زهرا مچ بند سبز را می بندم تا آزادی را فریاد کند، بر شانه هایم شال سبز اهل حقیقت را نشانه می کنم تا دستی سبز از دور بر شانه هایم بنشیند از تمامی آنان که تاریخ حقیقت را در سرزمین مان سبز رنگ کردند، سبز سبز سبز... مرد سبز ما آمده است، میرحسین / ما او را بر شانه های مان می نشانیم / دست های میرحسین و زهرا در دست هم جوانه می زنند / و سبزی خنکای خاتمی بر سر ماست..." «یک نویسنده طرفدار میرحسین موسوی»آقای نویسنده محترم! وظیفه ی شما روشنگری ست نه تحمیق. اگر هم سیاستگری را بر روشنگری ارجح می دانید، لااقل در سینه چاک دادن حد نگه دارید. زندگی همین دو روزِ انتخابات نیست. فردای سیاه دوباره از راه می رسد و خوانندگان از شمای نویسنده به خاطر نگفتن تمام حقیقت حساب خواهند خواست. نوشتههای شما چک هایی ست که بی محل می کشید به امید پُر شدن حساب در آینده. فکر کنید که اگر حساب پر نشد چه باید بکنید. زندگی همین دو روزِ انتخابات نیست آقای نویسنده... (کشکول خبری 82)
رهبران جنبش سبز و باز هم وظیفهی نویسنده و روشنفکر
... اما آيا اين گريز بايد به پذيرش بی قيد و شرط نمادِ سبز منتهی شود؟
قطعا خير. ديروز و امروز رهبران سبز برای ما اظهر من الشمس است. تا زمانی
که به طور شفاف از زشتی ها و پليدی های گذشته فاصله نگرفته اند و مسئوليت
رويدادهای تلخ و فجايع انسانی در زمان حاکميت خودشان را نپذيرفته اند نمی
توان و نبايد به طور صد در صد از آن ها پشتيبانی کرد. اين همان فاصله ای
ست که آيت الله منتظری به روشنی و صراحت از گذشته ها گرفت ولی امثالِ رضا
پهلوی و بخش بزرگی از اپوزيسيون خارج از کشور به طور شفاف و روشن نمی
گيرند و با سياست بازی و سخنان چند پهلو و در يک کلمه با زرنگی می خواهند
از رو در رو شدن با قسمت های تلخ تاريخ جلوگيری کنند. ممکن است بگوييم با
چنين بينشی نمی توان مردم را با قاطعيت و توان کامل به خيابان ها کشيد و
انقلابی با حضور اکثريت ملت بر پا کرد؛ بله، امکان دارد که چنين شود؛ ولی
وظيفه ی ما به عنوان روشنفکر برپا کردن انقلاب و سرنگون کردن حکومت ها به
بهای کتمان و بدتر از آن تحريف حقايق نيست. وظيفه ی ما بيان حقايق است،
حتی اگر باعث کندی تحولات سياسی شود.
(کشکول خبری 94)
با ولايت... «شعر نو از سيد محمد خاتمي»
با ولايت
بنده ايم
بازنده ايم
شرمنده ايم!
(از وبلاگ ف.م.سخن)
در ستایش رأی
"پنجاه و چند روز مانده به انتخابات به عنوان صاحب يک رای که برای همين يک رای ارزش و اهميت قائل است و حاضر نيست از آن دست بردارد و به کسش وانهد، از روندی که اوضاع انتخابات به خود گرفته خشنودم. و در اين وضعيت برايم خيلی فرق ندارد که چه کسی انتخاب شود، نه که به راستی فرقی نکند بلکه همان طور که عباس عبدی نوشت، و درست نوشت، مهم اين است و بايد اين باشد که در هر حرکتی شبيه به اين جامعه برای رسيدن به مردمسالاری چه می آموزد و برای نهادينه کردن دموکراسی چه گامی برداشته می شود." (مسعود بهنود، روزنامه اعتماد)
اما من همان طور که آقای بهنود نوشته اند، برای رای ام ارزش قائلم. آن
را به هر کس نمی دهم. به آدم دروغگو نمی دهم. به آدم بدسابقه نمی دهم. به
آدم جنايتکار نمی دهم. به آدمی که حس کنم می خواهد من و تو را گول بزند
نمی دهم. به آدمی که وعده های دروغين بدهد نمی دهم. به آدمی که وعده های
غيرقابل اجرا بدهد نمی دهم. به آدمی که قيمت رای مرا معادلِ چند کيلو سيب
زمينی و چند کيلو پرتقال و چند بليت استخر بداند نمی دهم. چون همان طور که
آقای بهنود نوشته اند، اين رای ارزش دارد. نه تنها برای نامزدهای رياست
جمهوری که برای خودِ من هم ارزش دارد. من شخصيت خودم را، وجدان خودم را،
صداقت خودم را، نيک و بد خودم را، آزادگی و انسان دوستی خودم را در نامی
که بر روی اين رای می نويسم می بينم. در صندوقی که اين رای را به داخل آن
می اندازم می بينم. اين ها که نام شان را می توانم و اجازه دارم بنويسم
کيستند؟ اين صندوق ها که می توانم و اجازه دارم رای خودم را به داخل آن ها
بيندازم از کجا آمده اند، و برای شمارش به کجا می روند؟ چه کسانی می
توانند رای مرا قبول يا باطل کنند؟ من خودم را در همه ی اين ها می بينم. (کشکول خبری 79)
قیاس مع الفارق استاد داریوش سجادی
استاد داريوش سجادي شکسته نفسي مي فرمايند وقتي که مي گويند "قياس مع
الفارق". کجاي قياسِ ايشان، مع الفارق است؟ اصلا از اين قياس سنجيده تر و
سخته تر مي توان سراغ کرد؟ باور بفرماييد من با ديدن اين قياس از شدت بهت
و حيرت، اشک بر چشمان ام نشست. قياس از اين به جا تر؟ قياس از اين رساتر؟
دختر خانمي دانشجو، زليخاوار، به يوسف داستان ما که آقاي مددي، معاونت
دانشجويي دانشگاه زنجان باشد حمله مي بَرَد و تلاش مي ورزد به نامبرده
تعرض کند. البته جاي شوهر، عده اي جوان بي آزرم ِ بي شرمِ موبايل به دست
به اتاق معاونت هجوم مي بَرَند تا يوسف را رسوا کنند اما خودشان رسوا مي
شوند. کجاي اين قياس مع الفارق است؟ بگذاريد از ابتداي داستان شروع کنيم...
(کشکول خبری 45)
زمان نامناسب برای نوشتن و ...
«فکر نمی کنم اکبر گنجی می توانست زمانی نامناسب تر از اين برای طرح مسئله همجنسگرايی، آن هم با چهارميخ کشيدن جناب حافظ انتخاب کند». (مقاله اکبر گنجی و بچه بازی حافظ شيرازی، کشکول خبری هفته 47)
خیلی وقتها در نقد و انتقادها دیدهایم که میگویند الان وقتش نیست و زمانش نامناسب است. مثل همین اصلاحطلبان که قبل از انتخابات هرچه میگفتیم "کدام انتخابات؟" میگفتند الان وقتش نیست و حرف نزنید و نقد نکنید تا بعد و بعد از انتخابات و جریانهای پیش آمده هم که میگوییم این آقایان کروبی و میرحسین موسوی منظورشان از "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد" و "اصالت اخلاقی نخستينش" و "دوران نورانی دههی 60" و "آرمانهای امام" و اینها دقیقاً چیست که سیل جمعیت قرار است به دنبال آنها برود؟ میگویند الان حرف نزنید و تفرقه نیندازید تا بعد...
ما که به آزادی بیان اعتقاد داریم، آیا نباید زمان و مکان برای "بیان" را به عهدهی گویند یا نویسنده بگذاریم؟! اینکه الان زمانش نامناسب است آیا توجیهی برای سرکوب نیست؟
توجیه جناب سخن این بود که الان مسئلههای مهمتری از بحث همجنسبازی وجود دارد که آقای گنجی باید به آنها بپردازد. این که کدام مسئله مهمتر است را چه کسی باید تعیین کند؟ درثانی اگر بحث اولویتبندی پیش بیاید، بسیاری از نوشتههای خود ایشان هم مشمول این مورد خواهند شد.
« گيرم حافظ همجنسگراترين همجنسگراها؛ گيرم استدلال اشخاصی چون کسروی و براهنی و گنجی قوی ترين استدلال ها. آن گاه می توان گفت که حافظ و شعرای امثال او، مثل يک غلط مصطلح، در ذهن اکثر مردم جا افتاده اند که به هيچ وجه قابل تصحيح نيست. مردمی که با اين غلط ها بزرگ شده اند و دائما از آن ها استفاده می کنند، به گونه ای که تبديل به بخشی از تفکر و زندگی آنان شده است. در چنين حالتی، در افتادن با حافظ، فقط عِرض خود بردن است.» (همان)
این نوع نقد و نوشته هم از جناب سخن بعید مینماید. اگر یک موردی به عنوان "غلط مصطلح" در ذهن و بین مردم جا افتاد و قابل تصحیح هم نیست (از کجا معلوم؟!) و این مردم دارند با غلط و اشتباه به زندگی خود ادامه میدهند، بر چه اساس و استدلالی نمیتوان و نباید با آن درافتاد؟ آیا بهتر است دیگران را در جهل و ناآگاهی به حال خود رها کرد؟ خیر. به نظر من اگر این جهل و ناآگاهی به خصوص در مورد مقدسات باشد، در برخورد با آنها باید قاطعانهتر برخورد کرد. دقیقاً همان کاری که حافظ به عنوان یک منتقد اجتماعی انجام میداد و برای حفظ حقیقت و گوهر دین، محتسب و شیخ و زاهد و صوفی و قاضی و غیره را به باد انتقاد و کنایه میگرفت.
آن زمان که این نوشتهی مورد بحث از اکبر گنجی منتشر شد من نزد یکی از دوستان شیرازیام بودم و وقتی مضمون این مقاله به گوشش رسید، به شدت برآشفت و کف بر دهان آورد. گفتم این جزء آزادی بیان است و گنجی حق دارد چنین چیزی بنویسد. مطمئن باش شخص دیگری پیدا میشود و پاسخ او را میدهد و در این بین حقایقی روشن میشود. این حسن آزادی بیان است. گفتم ممکن است اصلاً حق با گنجی باشد! از حقیقت که نمیشود فرار کرد. ایمان بدون شک چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ پس از آن من تنها نوشتهای که در نقد مطلب اکبر گنجی دیدم همین نوشته از جناب سخن بود که اصلاً قانع کننده نبود و از سنخ نگرانی و استیصال آن دوست من بود. این بود که خودم دست به قلم بردم و نقد کوتاهی بر آن نوشتم: شاهد بازی حافظ و حافظ بازی دیگران. البته من نگرانی جناب سخن را درک میکنم. وی چندی پیش نوشت که نوشتههای قبلی گنجی (مانند همین و قرآن محمدی) "رماننده" بودند. به عبارتی ف.م.سخن میخواهد گنجی، با دین و با مقدسات مردم در نیافتد تا مردم مذهبی از او گریزان نشوند بلکه بتواند دست آنها را بگیرد و به سرمنزل دموکراسی برساند. این از طرفی علاقهی جناب سخن به اکبر گنجی را نشان میدهد اما از طرف دیگر گنجی و بلکه آزادی بیان را در محدودیت قرار میدهد. به بهانهی توهین هم نمیتوان جلوی دهان کسی را گرفت. همین به اصطلاح اصلاحطلبان را به خاطر می آورم که قبل از انتخابات، کاریکاتوری که نیکآهنگ از میرحسین موسوی کشیده بود را توهین آمیز دانسته و چه برخوردهای زنندهای که با او نکرده بودند. به هر حال منظورم از این نوشته که برخلاف میلم طولانی شد این بود که اگر دموکراسی میخواهیم، هیچ چیز زمینی را نباید مقدس و به تبع آن غیر قابل نقد بدانیم.
آن زمان که این نوشتهی مورد بحث از اکبر گنجی منتشر شد من نزد یکی از دوستان شیرازیام بودم و وقتی مضمون این مقاله به گوشش رسید، به شدت برآشفت و کف بر دهان آورد. گفتم این جزء آزادی بیان است و گنجی حق دارد چنین چیزی بنویسد. مطمئن باش شخص دیگری پیدا میشود و پاسخ او را میدهد و در این بین حقایقی روشن میشود. این حسن آزادی بیان است. گفتم ممکن است اصلاً حق با گنجی باشد! از حقیقت که نمیشود فرار کرد. ایمان بدون شک چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ پس از آن من تنها نوشتهای که در نقد مطلب اکبر گنجی دیدم همین نوشته از جناب سخن بود که اصلاً قانع کننده نبود و از سنخ نگرانی و استیصال آن دوست من بود. این بود که خودم دست به قلم بردم و نقد کوتاهی بر آن نوشتم: شاهد بازی حافظ و حافظ بازی دیگران. البته من نگرانی جناب سخن را درک میکنم. وی چندی پیش نوشت که نوشتههای قبلی گنجی (مانند همین و قرآن محمدی) "رماننده" بودند. به عبارتی ف.م.سخن میخواهد گنجی، با دین و با مقدسات مردم در نیافتد تا مردم مذهبی از او گریزان نشوند بلکه بتواند دست آنها را بگیرد و به سرمنزل دموکراسی برساند. این از طرفی علاقهی جناب سخن به اکبر گنجی را نشان میدهد اما از طرف دیگر گنجی و بلکه آزادی بیان را در محدودیت قرار میدهد. به بهانهی توهین هم نمیتوان جلوی دهان کسی را گرفت. همین به اصطلاح اصلاحطلبان را به خاطر می آورم که قبل از انتخابات، کاریکاتوری که نیکآهنگ از میرحسین موسوی کشیده بود را توهین آمیز دانسته و چه برخوردهای زنندهای که با او نکرده بودند. به هر حال منظورم از این نوشته که برخلاف میلم طولانی شد این بود که اگر دموکراسی میخواهیم، هیچ چیز زمینی را نباید مقدس و به تبع آن غیر قابل نقد بدانیم.
روش مبارزهی زنان زیبای ایرانی با حکومت استبدادی
"اشپيگل آنلاين (۱۹ آوريل) در گزارشی که تنها به بخشی از زنان جامعه و به ويژه تازه به دوران رسيدههايی اختصاص دارد که در يک جامعه بیتوليد و در يک اقتصاد بيمار، فقط مصرف میکنند، و تصويری به شدت نادرست از زنان غربی و زندگی در غرب دارند، زير عنوان کوتاه «جنون زيبايی در ايران» چنين مینويسد..." متاسفانه مقدمه ی خانم بقراط [مترجم] را خوانندگان آلمانی شما نمی خوانند و فکر می کنند نه "بخشی" از زنان که "تمامی" زنان ايرانی همان کسانی هستند که خانم تيفنزه در مقاله اش معرفی کرده است... اين يعنی نسبت دادن يک کار احمقانه به سی ميليون زن ايرانی. (زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی، نامه به سردبير اشپيگل آنلاين، ف. م. سخن)
به نظر میرسد متن زبان اصلی هم تا حدی به خواننده القا میکند که منظور نویسنده، تمامی زنان ایرانی نیستند. هرچند که آمار و ارقامی که جلوتر به آن اشاره میکنم نشان از مصرف سرانهی بیش از اندازهی مواد آرایشی و زیبایی در ایران دارند. در اینکه ایران از طرفی دارای جامعهای مصرفزده و از طرف دیگر دارای اقتصاد بیمار و غیرتولیدی هست هم به گمانم جای تردیدی نباشد. بنابراین دفاع از این مصرفزدگی کار بسیار مشکلی است.
در کنار اين تمهيدات، تهديداتِ دائم نيز در کار است، تا زن، از آن چه باعث زيبايی و زيباترشدن او می شود، دست بردارد، و مثلا، چادر به سر کند، و در زير چادر، ژوليده و زشت و بدلباس و بدبو کارهای بيرون از خانه را انجام دهد و فوراً به آشپزخانه منزل اش باز گردد. (همان)
آیا اینکه خانمی "چادر به سر کند، و در زير چادر، ژوليده و زشت و بدلباس و بدبو کارهای بيرون از خانه را انجام دهد و فوراً به آشپزخانه منزل اش باز گردد" را دقیقاً در نقطهی مقابل استفادهی نامعمول و نامعقول ازمواد آرایشی گذاشتن و بحث را پیرامون آن ادامه دادن نوعی مغالطه نیست؟
در مورد زیبایی و زیباتر شدن نخست اینکه بد نیست به زنان زیبای غربی و میزان و مقدار مواد آرایشی و جراحیهای زیبایی آنان نگاه و آنرا با زنان داخلی مقایسه کنیم. و دوم این چند بیت شعر را در این زمینه به عنوان حجت سخن (منظور سخن خودم است و نه جناب سخن) نقل میکنم:
به آب و رنگ و خال و خط ، چه حاجت روی زیبا را
حافظ
ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه* نيست روي دلاًّرام را
سعدي
وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روي زيبا را؟
سعدي
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
(با حفظ وزن شعر: آی خواهر سیرت زیبا بیار)
سعدی
* مشاطه: بزک کننده و آرايش کننده عروس (لغتنامهی دهخدا)
آن ها می خواهند با افسردگی و سرخوردگیيی که از طرف حکومت به آن ها تحميل می شود مبارزه کنند. آن ها می خواهند، حضورشان را به ارباب قدرت نشان دهند و وجودشان را ثابت کنند. آن ها می خواهند بگويند ما در مقابل حکومتی که می خواهد ... (همان)
میبینیم که استفاده از مواد آرایشی و جراحی دماغ و مواردی از این دست را جناب سخن به مبارزه با حکومت تعبیر کردهاند. اما اثبات چنین رابطهای نیازمند یک پژوهش گستردهی اجتماعی- سیاسی است تا با اتکا به روش تحقیق مناسب و آزمونهای آماری مشخص شود که آیا رابطهی معنیداری بین "استفاده از مواد آرایشی و جراحی دماغ" با " مخالفت و مبارزه با حکومت" وجود دارد یا خیر. بنابراین نه من و نه جناب سخن نمیتوانیم بدون انجام این تحقیق پاسخ قطعی مثبت یا منفی به این رابطه بدهیم. هرچند که در ظاهر هم چنین چیزی بیشتر به خودزنی میماند تا مبارزه با حکومت.
در ادامه به دو مطلب و آمار و ارقام در این مورد توجه نمایید:
فروش محصولات لوازم آرایشی با 19 درصد رشد در منطقه خاورمیانه طی سه سال اخیر به 2/1 میلیارد دلار رسید. براساس آمارهای غیررسمی هم اکنون کشورهای ایران و عربستان از رکوردداران اصلی مصرف محصولات، مواد و لوازم آرایشی در جهان به شمار می روند. براساس آمار موجود در ایران سالانه حدود یک میلیارد دلار لوازم آرایشی و بهداشتی مصرف می شود. امروزه رواج مصرف لوازم آرایشی چنان رونق پیدا کرده است که در هر ثانیه در جهان 22 رژ لب به فروش میرسد. جالب اینجاست که بخش عمده فروش این محصولات آرایشی در عربستان و ایران انجام می شود. (گردش مالی سالانه یک میلیارد دلاری لوازم آرایشی در ایران، روزنامه سرمایه، شماره 923، 21 دی)1387
... قیاسهایی از این دست موجب شده است تا ایران بتواند حائز رتبه اول جراحی پلاستیك در جهان شود. در ایران سالانه حدود یك میلیارد دلار لوازم آرایشی و بهداشتی مصرف میشود. این رقم در حالی توجه را به خود جلب میكند كه گردش مالی در سیستم جراحی پلاستیك هر روز بیشتر میشود. با وجود آنكه آماری رسمی مبنی بر شمار جراحیهای پلاستیك صورت گرفته در هر سال در ایران عملا وجود ندارد، اما همین ارقام جسته و گریختهای كه اعلام میشود خود تكاندهنده است. این رقم محصولات بهداشتی كه به منظور لاغری استفاده میشود را نیز در برمیگیرد. روزانه در تهران بین ۳ تا ۴ هزار نفر برای تزریق بوتاكس و رفع چین و چروكهای پوستی به كلینیكهای زیبایی مراجعه میكنند تا آنجا كه گفته میشود در هر سال بالغ بر ۱۸۲ میلیارد تومان برای رفع چین و چروك هزینه میشود. متخصصان زیبایی بر این عقیدهاند كه طی دو سال اخیر بین ۳۰ تا ۵۰ درصد بر تعداد مصرفكنندگان آمپولهای ضدچروك اضافه شده و این رشد به ۶۵ درصد هم خواهد رسید. (یک میلیارد دلار، هزینه ی آرایش زنان درایران، صبح نیوز، 3 اردیبهشت 1388)
آیت الله خامنه ای جدايی دين از سياست را پذيرفت
"آيت الله خامنه ای: دين محترم تر و عزيزتر از آن است که به دروغ سياست آلوده شود" «خبرگزاری فارس»
«آيت الله خامنه ای طی نطقی کوتاه در جمع خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی اعلام کردند که از اين پس برای حفظ حرمت دين، نظام سياسی ايران به شکل کاملا عرفی اداره خواهد شد. ايشان در بخشی از بيانات خود فرمودند:
«مسلمانان ايرانی، نيازی به اين ندارند که حکومت با زور آن ها را مسلمان نگه دارد. آن ها پيش از انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی مسلمان بودند، اکنون نيز مسلمان هستند، و هر حکومتی هم که بعد از اين بيايد، مسلمان خواهند بود. متاسفانه عده ای فرصت طلب، ما را ابزار سوءاستفاده ی خود کرده بودند. به نام ما، به نام اسلام، به نام شريعت، به مردم ظلم می کردند. جوانان و زنان را آزار می دادند.»... «ما هم يک فرد هستيم از افراد ملت. مملکت مجلس دارد، رئيس جمهور دارد، قوه ی قضائيه دارد. البته نه اين ها که الان هست و منتخب مردم نيست. به زودی نمايندگان مجلس و رئيس جمهور و مسئولان قضايی را خود مردم انتخاب خواهند کرد. اين منتخبان واقعی هستند که بايد کشور را اداره کنند، نه رهبر و نه هيچ شخص غيرمنتخب ديگر.»... «متاسفانه، جمهوری اسلامی به راهی رفت، که دست سوءاستفاده کنندگان از دين باز ماند. طی سال های اخير، گزارش های بسيار زيادی به دست ما رسيد که حاکی از اين سوءاستفاده بود. اين سوءاستفاده ها باعث شد تا بخش بزرگی از جامعه و جوانان نسبت به دين عزيز اسلام بدبين شوند. برای جلوگيری از گسترش اين بدبينی تصميم گرفتيم، دست سوءاستفاده کنندگان از دين را ببنديم و با عرفی کردن امور سياسی و اجتماعی، بهانه ی سرکوب مردم و انديشمندان را به دلايل ظاهراً دينی ولی باطناً مادی از ايشان بگيريم.» ...
(کشکول خبری 75)
آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟
آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟ اين حکومت در هم شکسته ی زبون را چگونه می خواهيد حفظ کنيد؟ با مشتی اراذل و اوباش قداره بند؟ با عده ای درنده خوی تا بُن دندان مسلح؟ با سرکوب؟ با قتل؟ با شکنجه و تجاوز؟ حفظ اين حکومت ديگر چه ارزشی دارد؟ با اين حکومت، با اين وحشی گری ها، می خواهيد اسلام را گسترش دهيد؟ تشيع را آبرو بخشيد؟ روحانيت را به عرش بَريد؟ با اين گروه خون ريز جبار به کجا خواهيد رسيد؟
(کشکول خبری ۹۷)
آقای خامنه ای اين فيلم را ببين و بمير
ببخشيد. لابد با خواندن تيتر فکر کرديد رويدادهای اخير مرا داغ کرده و از فاز نوشتارانه وارد فاز مسلحانه شده ام و آرزوی مرگ آقای خامنه ای را می کنم. خير. اشتباه کرديد. ما نه تنها آرزوی مرگ کسی را نمی کنيم بل که در اين انديشه ايم که اگر فردا مردم عاصی به خيابان ها ريختند و به شکلی هيستريک آقايان را دنبال کردند تا در جا، انتقام سی سال زجر و مشقت و خون های به زمين ريخته شده را بگيرند، آن وقت چگونه آقايان را از دست اين جماعت عصبانی نجات دهيم تا حکومت بعدی (اگر حکومت بعدی يی در کار باشد (پرانتز در پرانتز: آرزو بر جوانان سابق عيب نيست)) به وضع حکومت فعلی دچار نشود.
گفتيم بمير، چون آقايان مدام اين روايت را از حضرت علی (ع) تکرار می کنند که: "اگر حاکم اسلامی از غصه به زور در آوردن خلخال از پای يک زن يهودی بميرد، نبايد ملامت شود."
(کشکول خبری 98)
دعوت آقای خامنهای به جمهوری ایرانی
در نوشتههای جناب سخن، همواره سخنانی مشفقانه و دوستانه با شخص اول حکومت به چشم میخورد. او با اینکه مستعار نویس است اما هرگز از دایرهی ادب خارج نشده است و اگرچه به طنز و جد مطالبی خطاب به رهبر جمهوری اسلامی مینویسد، اما اهانتی در این نوشتهها به چشم نمیخورد. سه نوشتهی بالا را به عنوان مشتی از خروار در این مورد انتخاب کردم. اولی (آیت الله خامنه ای جدايی دين از سياست را پذيرفت) به نوعی دروغ 13 ف.م.سخن بود که در قالب متنی فوقالعاده و به باور من نبوغآمیز نگاشته شده بود. تنها سه ماه گذشت و رویدادهای تلخی به وقوع پیوستند تا مطلب دوم (آقای خامنه ای ديگر برای شما چه مانده است؟) نوشته شود که متنی کوتاه و چکیده است اما گویی همهی آن چیزی که باید در آن باشد، وجود دارد. در نوشتهی سوم (آقای خامنه ای اين فيلم را ببين و بمير) نویسنده اشاره میکند که منظورش از مردن، آن مردن نیست بلکه اشاره به گفتهای از علی ابن ابیطالب است که " آقايان مدام اين روايت را تکرار میکنند" (در این مدت 1000 نفر این گفته را نقل کرده اند! اما یک نفر توضیح نداده است که این خلخال چیست و چطور در پای زن یهودی میکشند؟). جناب سخن مینویسد ما نه تنها مرگ کسی (رهبر نظام) را نمیخواهیم که حتا حاضریم برای نجات جان او در صورت تغییر وضعیت پیشقدم شویم تا آزاری به او نرسد. آن چه که قصد من از کنار هم گذاشتن این سه نوشتار بود، نشان دادن مقابله با طرف مقابل در عین امید به انسانیت و احترام به او و فرصتدهی و امید به بازگشت او است؛ حتا اگر اشتباهها و بلکه جنایتهای او هم بر ما آشکار باشند. این آن چیزی است که ف.م.سخن در لابهلای نوشتههای بیادعا و طنزگونهاش به ما نشان میدهد. حال که حرف از انسانیت پیش آمد به یاد گاندی افتادم و به سبک جناب سخن سری به کتابخانه زدم:
«جنبش به سرعت در آفریقای جنوبی گسترش یافت... یکی از پیشرفتهای مبارزهای که گاندی در پیش گرفته بود، باعث دیدار او با رئیس حکومت تراسوال (ژنرال ژان اسماتز) شد. در آن هنگام، گاندی پایههای اولیهی روش مبارزهای راکه بعدها به اوج خود رسید، بنیان نهاده بود. میتوان گاندی را در مقابل این کهنه سرباز جنگ بوئر تجسم کرد که نشسته است و به آرامی میگوید: "من آمدهام تا به اطلاع شما برسانم درصدد مبارزه با دولت شما هستم". بی شک اسماتز لحظهای به گوشهای خود شک میکند و کمی بعد با خنده میگوید: "یعنی به اینجا آمدهاید که همین را به من بگویید؟" و گاندی میگوید: "بله، و قصد دارم در این مبارزه پیروز شوم." اسماتز بر تعجب خود غلبه میکند و میپرسد: "بسیار خوب، حالا چطور میخواهید این کار را بکنید؟" و گاندی با تبسم میگوید: "با کمک شما". سالها بعد اسماتز که از شوخطبعی نیز بینصیب نبود اقرار کرد که گاندی دقیقاً همین کار را هم انجام داد. » گاندی بعدها نیز خطاب به استعمارگران بریتانیایی که در حال سرکوب مردم هند بودند گفت: «ما به این بیعدالتی تن در نمیدهیم. نه فقط به این خاطر که به ما آسیب میرساند، بلکه به این خاطر که به شما نیز آسیب میرساند.» (راه عشق؛ داستان تحول روحی مهاتما گاندی. اکنات ایسواران. برگردان: شهرام نقش تبریزی. نشر ققنوس، 1379، صص 57 و 84.)
با این توضیحات و با توجه به اینکه شعار جمهوری ایرانی (جمهوری برای همهی ایرانیان) به اندازهای گسترده شده که در این چند روز از تریبونهای حکومت به گوش میرسد و حاکمان را نگران کرده است، چه بهتر که از آقای خامنهای هم بخواهیم ولایت را کنار نهد و به عنوان یک فرد ایرانی به مردمی که این شعار را سر میدهند بپیوندد. این شاید بیش از حد خوشبینانه به نظر برسد، اما غیرممکن نیست...
0 نظر:
ارسال یک نظر