هی مترسک، کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن؛ ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
قطره قطره اگرچه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را هم او که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
ما که ای زندگی - به خاموشی -
هر سوال تو را جواب شدیم...
... دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...
محمد علی بهمنی- از مجموعه "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" (با تغییر در ترتیب بیت ها)
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن؛ ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
قطره قطره اگرچه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را هم او که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
ما که ای زندگی - به خاموشی -
هر سوال تو را جواب شدیم...
... دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...
محمد علی بهمنی- از مجموعه "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" (با تغییر در ترتیب بیت ها)
3 نظر:
ما که با مرگ بی حساب شدیم...
با زندگی ولی هنوز بی حساب نشده ایم.
فوق العاده بودبا این شرایط حساب کتابهای این دنیا و اون دنیا بهم ریخت
ارسال یک نظر