۱۳۸۸/۰۴/۲۵

اژدهایی "خرس" را در می‌کشید!

جناب آقای دکتر ....
باسلام و احترام
از ارسال مطالب مفید به ایمیلم بسیار ممنونم و با دقت آنها را مطالعه می‌کنم. اما به نظرم این نوشته نه تنها مفید نبود که مضر بود و نه تنها طنز نبود، که یک سر توهین و تمسخر بود و نه تنها طرف مقابل و مخالف را به شیوه‌ی خود او، بلکه بدتر و سخیف‌تر تخریب می‌کرد، که توهین به بسیاری از انسان‌ها و بلکه انسانیت بود.

به عنوان نوشته‌اش بنگرید: «فیروزآبادی دروغ می گه!». اما در همان ابتدا، استدلالی که برای دروغگو بودن این فرد آورده می‌شود چیست؟
«یک آدم دویست کیلویی که برای حمل و نقلش تراکتور یا نفربر باید استفاده شود، اصلا کجاش به آدم راستگو می خورد؟ ... اصلا مهدی جان! شما خودتان بگوئید این آدم می تواند معرفت داشته باشد؟ مگر نمی‌گویند "اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی"».


یعنی چون طرف 200 کیلو وزن دارد (حالا کمتر یا بیشتر)، پس آدم دروغگویی است و چون چاق است، نمی‌تواند معرفت داشته باشد. یعنی واقعاً این نویسنده نمی‌دانسته که اولاً پرخوری به تنهایی علت چاقی نیست و درثانی چاقی و یا پرخوری چه ربطی به دروغگویی دارند؟

اما ادامه‌ی این "طنز" هم جالب باید باشد؛ اصطلاح «خرس گنده» که کنایه به چاق بودن این فرد (و بالطبع دیگر افراد چاق است) تا انتها، تکیه کلام و ترجیع بند نویسنده می‌شود و در چند پاراگراف چندین مرتبه تکرار می‌گردد:
«این خرس گنده کجایش شبیه مومنان است؟»
«آقای مهدی! همه این سلام های این خرس گنده دروغ است.»
«آن وقت این خرس گنده سلام می کند، چه سلامی! چه علیکی!»
«اصلا حرف این خرس گنده را باور نکنید.»
«فکر می کنید این سردار دویست کیلویی چه قصدی از این حرف داشته؟»
«این مردک خرس گنده برای شما نامه نوشته که یعنی ما این کارها را نکردیم.»
«وقتی احمدی نژاد و همین خرس گنده تقلب کردند ...»
«سردار فیروز آبادی از آن شکم گنده اش که مانع دیدن نوک پایش می شود، خجالت نمی کشد»
«اصلا کدام پیغمبری در تاریخ 140 کیلو اضافه وزن داشت که این مردک خرس گنده دارد؟»
«تمام خیابان پر بود از بسیجی و لباس شخصی و لات و چاقوکش تحت امر سردار خرس گنده»

عجب طنزی است. آدم نمی‌داند بخندد یا بگرید! البته این سبک برای آن نویسنده مسبوق به سابقه است؛ "روستایی" و "شهرستانی" نامیدن سوژه‌ی طنز برای تحقیر و تخفیف او هم، بارها و بارها در نوشته‌هایش تکرار شده‌اند.
در حین خواندن آن متن، بی‌درنگ این چند بیت حکیمانه از حکیم سنایی از خاطرم گذشت:
ابلهی اُشتری دید به چرا
گفت نقشت همه کژ است چرا؟
گفت خامُش که اندر این پیکار
عیب نقاش می‌کنی هشدار
در كژي ام مكن به عيب نگاه
تو ز من راه راست رفتن خواه
نقشم از مصلحت چنان آمد
از كژي راستي كمان آمد

احیاناً جنابعالی نیز با نظر به «ادب آموختن از بی‌ادبان» این نوشته را برایم ارسال کرده بودید.
با آرزوی بهروزی
صحرایی
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

1 نظر:

soroush گفت...

او فقط لجبازی می کند. قصد دیگری ندارد!

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 نمای نزدیک.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده