درب پادگان (که 20-15 دقیقه بیشتر با خانهمان فاصله ندارد) از ماشین پیاده میشوم. مادرم اشک از چشمانش سرازیر است. گویی عازم خط مقدم جبهه هستم! به هر زحمتی شده خداحافظی میکنم و به افرادی که مقابل در ایستاده و منتظر هستند میپیوندم. همان بیرون همه را به اصطلاح به خط میکنند؛ یعنی در صف و ستون قرار میدهند. بشین-پاشو هم از همین جا شروع میشود. کاری که تا لحظهی آخر این دورهی آموزشی از صبح تا شب تکرار شد. در باز میشود و داخل میرویم. گردان و گروهان برای سربازان جدید مشخص میکنند و فرماندهان را هم.
با حفظ نظم، لباسها و وسایل نظامی را بینمان تقسیم میکنند. پوتین، پیراهن، شلوار، کمربند، فانسقه (کمربند پهن)، لباس راحتی، پتو و از این چیزها. بعد از چند سخنرانی و بیان دستورات لازم توسط فرماندهان، میگویند اگر اندازهی لباس یا پوتینها مناسب نیستند
بروید داخل شهر تعویض کنید و تا دو روز دیگر اینجا باشید .
دو روز بعد، آسایشگاه و تخت را مشخص میکنند و فرماندهی گروهان، تقسیم وظایف را انجام میدهد. چند نفر مسئول نظافت آسایشگاه، چند نفر نظافت سالن غذاخوری، چند نفر مسئول کشیدن غذا و چند نفر هم نظافت دستشویی. خوب! فکر میکنید من در کدام گروه قرار گرفتم؟ آهان؛ درست حدس زدید. گروه آخر! بگذریم.خر ما از کرهگی دم نداشت ...
عکس از آسایشگاه. من نفر نشسته سمت راست هستم تختی که دوماه را با آن سپری کردم همین تخت کناری است، طبقهی دوم.
کلاسهای آموزشی و رژه، دو رکن اصلی این دوران از صبح تا عصربودند. در کلاسها، آموزش اسلحه و نارنجک و آر پی جی و غیره، مواد مخدر، عقیدتی-سیاسی، جهتیابی و از این چیزها بود. رژه هم که آمادگی جسمانی و هماهنگی و تکنیکها لازم در این زمینه را در بر میگرفت. کلاسها حتماً باید با خواندن قرآن شروع میشدند. در گروهان ما یک حافظ قرآن اهل بندرعباس بود و یک
قاری قرآن خوش صدا.
«بشمار سه که گفتم باید فلان کار رو انجام داده باشی: یک، دو ... » و هیچ وقت «سه» را از فرماندهان نشنیدیم. کارشان بیشتر ترساندن و به قول خودمان ریپی آمدن بود. یکی از گروهبانها گفت اگر به حرفش گوش نکنیم به خاک و
خونمان میکشد. چقدر به او خندیدیم. یادش بخیر...
هرشب قبل از خواب، جلوی در آسایشگاه همه را به خط میکردند و شمارش انجام میدادند. هر روز صبح، پیش از مراسم صبحگاه هم. هرشب، برای نگهبانی چند نفر از بین بچهها باید پست میدادند. نگهبانی از جاهای مختلفی مثل سالن غذاخوری، کلاسها، آسایشگاه و ... هر پست 2 ساعت و چرخشی. شب، ساعت نه و نیم خاموشی بود و چهار و نیم صبح، با تلک تلک مهتابیها بیدارباش. چراغها که خاموش میشدند، مزهپرانیها هم شروع میشد و گاه تا پاسی از نیمه شب ادامه مییافت! البته حقیر هم پای ثابت چنین جریانی بودم و مزید تفرج هم قطاران! این که برخی افراد میگویند دوران آموزشی سربازی بهترین دوران زندگیشان بوده را من هم تأیید میکنم. چه ایام به کامی بود و چه سختی ها و تلخی های آن شیرین مینمود.
***
برای کسانی که به دلایل مختلف مشرف به این توفیق اجباری نشدند دو مطلب آموزشی به نوعی مفید را در پایین می آورم:
جهت یابی؛ میدانیم که حیوانات و به خصوص پرندگان استاد این کار هستند. اما این کارشان بیشتر جنبهی غریزی دارد. در انسان اما از روی فکر و دانش این امر صورت میگیرد. امروزه هم از طریق قطب نما و همچنین سيستم موقعيت ياب جهاني (GPS) جهت یابی انجام میشود. اما در گذشته یا در شرایط سخت و بدون امکانات چطور؟ این چیزی بود که در یک جلسه به ما آموزش دادند. و من به دو سه موردش بسنده میکنم.
اگر روز و هوا صاف باشد، از صبح تا ظهر دست راست را به طرف خورشید میگیریم و بدن را مطابق با آن تنظیم میکنیم. سمت مقابل ما به طور تقریبی میشود شمال. از ظهر تا شب به جای دست راست، دست چپ را میگیریم.
اگر شب و هوا صاف باشد، از طریق ستارهی قطبی جهت شمال را تشخیص میدهیم. نشانهی این ستاره یکی پر نور بودن آن است و دیگر مجموعه ستارههای اطراف آن که به شکل ملاقه هستند (دب اصغر.(
چند چیز دیگر هم بود که البته جهانشمول نبودند و من هرچه به فرماندهان گفتم متوجه نمیشدند. مثلاً جهتیابی از طریق توالت! چون مسلمانان توالت را مخالف جهت قبله میسازند میتوان جهت شمال-جنوب را هم تشخیص داد. به فرد آموزش دهنده گفتم اولاً در شرایط سخت، توالت از کجا پیدا کنیم (خندهی حضار). درثانی، اگر توالت در مثلاً
مراکش یا در مالزی باشد که جهت شمال-جنوب را نشان نمیدهد؛ بلکه شرق-غرب را مشخص میکند. و کلی هم توضیح دادم که منظورم چیست اما آخرش نفهمید که نفهمید...
مورد دیگر آموزشی، ترتیب درجهها هستند که البته در نیروی انتظامی و سپاه به شرح زیرند و در ارتش به جای دایرهها، ستاره است و در نیروی دریایی هم که به کل متفاوت. از سرباز عادی شروع میشود و به ارتشبد خاتمه مییابد. البته در ایران «مقام معظم رهبری» از همهی اینها بالاتر هستند؛ همانطور که از همهی مردم!
درجه و ارتقای آن به چند عامل بستگی دارد. یکی از آنها تحصیلات است. مثلاً ما که لیسانس داشتیم، بعد از دورهی آموزشی ستوان دوم میشدیم. ارتقای درجه هم هر 4 سال یک بار بود. تشویقیها و انجام کارهای مهم در آن تأثیر داشتند. البته شهادت هم یک درجه به درجهی فرد اضافه میکند (تشویقی است!). همینطور برعکس آن هم صادق است. تنبیه و انجام کارهای خلاف میتواند گرفتن درجه را به تعویق بیندازد یا درجهای را از فرد نظامی سلب کند.
/span>
با حفظ نظم، لباسها و وسایل نظامی را بینمان تقسیم میکنند. پوتین، پیراهن، شلوار، کمربند، فانسقه (کمربند پهن)، لباس راحتی، پتو و از این چیزها. بعد از چند سخنرانی و بیان دستورات لازم توسط فرماندهان، میگویند اگر اندازهی لباس یا پوتینها مناسب نیستند
بروید داخل شهر تعویض کنید و تا دو روز دیگر اینجا باشید .
دو روز بعد، آسایشگاه و تخت را مشخص میکنند و فرماندهی گروهان، تقسیم وظایف را انجام میدهد. چند نفر مسئول نظافت آسایشگاه، چند نفر نظافت سالن غذاخوری، چند نفر مسئول کشیدن غذا و چند نفر هم نظافت دستشویی. خوب! فکر میکنید من در کدام گروه قرار گرفتم؟ آهان؛ درست حدس زدید. گروه آخر! بگذریم.خر ما از کرهگی دم نداشت ...
عکس از آسایشگاه. من نفر نشسته سمت راست هستم تختی که دوماه را با آن سپری کردم همین تخت کناری است، طبقهی دوم.
کلاسهای آموزشی و رژه، دو رکن اصلی این دوران از صبح تا عصربودند. در کلاسها، آموزش اسلحه و نارنجک و آر پی جی و غیره، مواد مخدر، عقیدتی-سیاسی، جهتیابی و از این چیزها بود. رژه هم که آمادگی جسمانی و هماهنگی و تکنیکها لازم در این زمینه را در بر میگرفت. کلاسها حتماً باید با خواندن قرآن شروع میشدند. در گروهان ما یک حافظ قرآن اهل بندرعباس بود و یک
قاری قرآن خوش صدا.
«بشمار سه که گفتم باید فلان کار رو انجام داده باشی: یک، دو ... » و هیچ وقت «سه» را از فرماندهان نشنیدیم. کارشان بیشتر ترساندن و به قول خودمان ریپی آمدن بود. یکی از گروهبانها گفت اگر به حرفش گوش نکنیم به خاک و
خونمان میکشد. چقدر به او خندیدیم. یادش بخیر...
هرشب قبل از خواب، جلوی در آسایشگاه همه را به خط میکردند و شمارش انجام میدادند. هر روز صبح، پیش از مراسم صبحگاه هم. هرشب، برای نگهبانی چند نفر از بین بچهها باید پست میدادند. نگهبانی از جاهای مختلفی مثل سالن غذاخوری، کلاسها، آسایشگاه و ... هر پست 2 ساعت و چرخشی. شب، ساعت نه و نیم خاموشی بود و چهار و نیم صبح، با تلک تلک مهتابیها بیدارباش. چراغها که خاموش میشدند، مزهپرانیها هم شروع میشد و گاه تا پاسی از نیمه شب ادامه مییافت! البته حقیر هم پای ثابت چنین جریانی بودم و مزید تفرج هم قطاران! این که برخی افراد میگویند دوران آموزشی سربازی بهترین دوران زندگیشان بوده را من هم تأیید میکنم. چه ایام به کامی بود و چه سختی ها و تلخی های آن شیرین مینمود.
***
برای کسانی که به دلایل مختلف مشرف به این توفیق اجباری نشدند دو مطلب آموزشی به نوعی مفید را در پایین می آورم:
جهت یابی؛ میدانیم که حیوانات و به خصوص پرندگان استاد این کار هستند. اما این کارشان بیشتر جنبهی غریزی دارد. در انسان اما از روی فکر و دانش این امر صورت میگیرد. امروزه هم از طریق قطب نما و همچنین سيستم موقعيت ياب جهاني (GPS) جهت یابی انجام میشود. اما در گذشته یا در شرایط سخت و بدون امکانات چطور؟ این چیزی بود که در یک جلسه به ما آموزش دادند. و من به دو سه موردش بسنده میکنم.
اگر روز و هوا صاف باشد، از صبح تا ظهر دست راست را به طرف خورشید میگیریم و بدن را مطابق با آن تنظیم میکنیم. سمت مقابل ما به طور تقریبی میشود شمال. از ظهر تا شب به جای دست راست، دست چپ را میگیریم.
اگر شب و هوا صاف باشد، از طریق ستارهی قطبی جهت شمال را تشخیص میدهیم. نشانهی این ستاره یکی پر نور بودن آن است و دیگر مجموعه ستارههای اطراف آن که به شکل ملاقه هستند (دب اصغر.(
چند چیز دیگر هم بود که البته جهانشمول نبودند و من هرچه به فرماندهان گفتم متوجه نمیشدند. مثلاً جهتیابی از طریق توالت! چون مسلمانان توالت را مخالف جهت قبله میسازند میتوان جهت شمال-جنوب را هم تشخیص داد. به فرد آموزش دهنده گفتم اولاً در شرایط سخت، توالت از کجا پیدا کنیم (خندهی حضار). درثانی، اگر توالت در مثلاً
مراکش یا در مالزی باشد که جهت شمال-جنوب را نشان نمیدهد؛ بلکه شرق-غرب را مشخص میکند. و کلی هم توضیح دادم که منظورم چیست اما آخرش نفهمید که نفهمید...
مورد دیگر آموزشی، ترتیب درجهها هستند که البته در نیروی انتظامی و سپاه به شرح زیرند و در ارتش به جای دایرهها، ستاره است و در نیروی دریایی هم که به کل متفاوت. از سرباز عادی شروع میشود و به ارتشبد خاتمه مییابد. البته در ایران «مقام معظم رهبری» از همهی اینها بالاتر هستند؛ همانطور که از همهی مردم!
درجه و ارتقای آن به چند عامل بستگی دارد. یکی از آنها تحصیلات است. مثلاً ما که لیسانس داشتیم، بعد از دورهی آموزشی ستوان دوم میشدیم. ارتقای درجه هم هر 4 سال یک بار بود. تشویقیها و انجام کارهای مهم در آن تأثیر داشتند. البته شهادت هم یک درجه به درجهی فرد اضافه میکند (تشویقی است!). همینطور برعکس آن هم صادق است. تنبیه و انجام کارهای خلاف میتواند گرفتن درجه را به تعویق بیندازد یا درجهای را از فرد نظامی سلب کند.
/span>
1 نظر:
بسیار آموختیم
ارسال یک نظر