«اگر با نیروهای دموکراتیک و ملیگرا همکاری میکردید، نام شما میتوانست در تاریخ به عنوان یک پادشاه مردمی ثبت شود». این جمله را دکتر مصدق خطاب به شاه سابق گفت. در نخستین دیدار آن دو پس از
استعفای قوام از مقام نخست وزیری و بازگشت دوبارهی مصدق به این سِمت.
مصدق در همان دیدار، به شاه اطمینان داد که با بقای سلطنتش– و نه حکومت
او- مخالفتی ندارد؛ «مشروط بر آنکه شاه نیز به برتری دولتِ برگزیدهی ملت
گردن نهد». اما شاه سابق، به تعبیر سعدی «نشنید و عاقبتش شنیدی»... (این مطلب، پیش از اعلام رسمی کاندیداتوری خاتمی در سایت خرداد منتشر شده بود).
این نوشتار، نقدی است بر نوشتهای با عنوان «خاتمی؛ مصدق یا فاطمی» به قلم جناب آقای مرتضی کاظمیان در وبسایت روزآنلاین. در نوشتار مزبور، از اصلاحات به شیوهی مصدق در مقابل اصلاحات به شیوهی فاطمی - و در حمایت از خاتمی- این چنین دفاع شده است:
«آن بخش از مخالفان و منتقدان خاتمي که او را در قامت «دکتر فاطمي» ميخواهند و ميجويند، يا نامزد/ نامزدهايي ديگر را با کاراکتري «فاطمي»وار ميپسندند، بد نيست که نيمنگاهي نيز به جامعه بيافکنند... «سوزن»ي به خود و «جوالدوز»ي به ديگران... نگارنده بر اين باور است که اينک بيش از پيش، الگوي سياستورزي مصدقي - و نه فاطمياي- مورد توجه کنشگران سياسي و مدني قرار گرفته است».
بنا بر این، نویسندهی محترم نتیجهگیری نهایی خود را – با قیاس مصدق و خاتمی- این چنین بیان میکند: «شخص آقاي خاتمي بايد مستظهر به اين رويکردِ غالب شده و گسترش يافته [رویکرد اصلاح طلبانهی دکتر مصدق]، با حداکثر اعتماد به نفس و اطمينان خاطر، و متوکلانه و مومنانه، پاي در راه سخت نهد.»
در مورد «نیم نگاهی به جامعه» شاید حق با ایشان باشد. با این حال توجیه مناسبی برای سوءمدیریت به حساب نمیآید؛ اولاً آن کس که داعیهی اصلاح جامعه دارد، اگر قرار باشد پشت سر جامعه حرکت کند، بهتر است نام اصلاح طلب بر خود نگذارد! درثانی، «نیم نگاهی به جامعه» و به تبع آن مشاهدهی ضعف جامعهی مدنی، چگونه از راه شبه انتخاباتی قابل رفع است که رئیس جمهور برگزیدهی آن - و گزینهی مناسب نویسندهی محترم برای دور بعد- خود را تدارکاتچی میداند و جامعهی مدنی را تا حد مدینةالنبی فرو میکاهد؟
قیاس دکتر مصدق و فاطمی با محمد خاتمی در مورد شیوهی اصلاحات و ایستادگی در این زمینه، قیاسی از بن معالفارق، بلکه ناممکن است؛ با این حال چون بحث جامعه مطرح گردید، بد نیست به مهمترین وجه تشابه مصدق و خاتمی پرداخته شود؛ در واقع، این وجه تشابه و به عبارتی انتقادی که حتا به مصدق نیز وارد میشود این است که این دو (مصدق و خاتمی) از فرصت موجود استفاده نکردند و برای انسجام مردم، اقدامی در خور انجام ندادند و نتوانستند ائتلافی گسترده و سازمان یافته در سطح جامعه تشکیل دهند.
در مورد تفاوت شیوهی اصلاحطلبی این دو اما باید دید که «تفاوت ره از کجاست تا به کجا».
برای درک «الگوی سیاستورزی مصدقی» - که نویسندهی محترم بر آن تأکید نموده است- بد نیست نیم نگاهی به شخصیت و منش مصدق و کنش او نسبت کانون قدرت بیافکنیم و سپس خوانندهی محترم، خود، این الگو را با الگوی سیاستورزی فاطمی و خاتمی مقایسه نماید.
لازم به اشاره است که دکتر مصدق، تنها وتنها 28 ماه – و نه 8 سال- دولت را در اختیار داشت. وی و دولتش در این مدت، از دو سوی داخل (شاه و دربار و وابستگان، مذهبیون پیرو آیت الله کاشانی، اراذل و اوباش پیرو شعبان جعفری) و خارج (استعمار بریتانیا و آمریکا و مسألهی ملی شدن صنعت نفت) کاملاً زیر فشار بود و سرانجام نیز، به تعبیر فریدون مشیری همین «اهریمنان عالم، همداستان شدند» و با کمک ناآگاهی مردم و ضعف جامعه کودتا را رقم زدند و دولتی ملی و دموکراتیک را سرنگون نمودند.
نمونهای از «الگوی سیاستورزی مصدقی» در خارج:
بسیاری از افراد، سماجت و انعطاف ناپذیری مصدق را در مقابل استعمار پیر (بریتانیا) و استعمار جوان (آمریکا) در آن زمان و بر سر نفت ایران، بزرگترین اشتباه وی میدانند. در حالی که امروز کاملاً روشن است که خواست شرکت نفت انگلیس چه بود و مصدق کاری جز حفظ استقلال کشور و ملی شدن نفت انجام نداد و تا لحظهی آخر در مقابل غارتگران کشور ایستادگی کرد. این ایستادگی به قیمت تحریم نفت ایران در سطح جهان و فشارهای روز افزون بر دولت وی تمام شد. در این زمان و در اوج بحران برای دولت مصدق، او علاوه بر سیاست موازنهی منفی، اقتصاد بدون نفت را نیز پیش برد و حتا موفق شد تراز بازرگانی کشور را مثبت کند. ناگفته نماند که انگلیس، تهدید نظامی را نیز متوجه ایران کرده بود.
برای ایجاز متن حاضر، تنها به نمونهای از ایستادگی مصدق در برابر استعمار خارجی بسنده میشود:
به استوکس (نمایندهی بریتانیا) گفته شد که در مذاکره با مصدق اعلام نماید شرکت نفت این اصل را میپذیرد که نفت ایران متعلق به ایران است و حاضر است منافع آن را به صورت 50-50 با ایران شریک شود؛ با این حال، انگلیس باید همچنان کنترل عملیات حفاری، پالایش و صادرات نفت را در دست داشته باشد. ماهیت این پیشنهاد، همان چیزی بود که چند هفته پیش، جکسون به تهران آورده بود که تنها در ظاهر آن دستکاری شده و ترتیب بندهای آن تغییر کرده بود. ضمن اینکه استوکس، لفاظی و سخنوری را چاشنی آن کرده بود. نخستین پرسشی که مصدق به هنگام دیدار با استوکس پرسید این بود که آیا وی کاتولیک است یا خیر؟
وقتی استوکس به این پرسش پاسخ مثبت داد، مصدق به وی گفت که برای این مأموریت مناسب نیست؛ چرا که کاتولیکها به طلاق اعتقاد ندارند و ایران در حال طلاق دادن شرکت نفت ایران و انگلیس است!
مصدق اعلام کرد که تنها در سه زمینه مذاکره خواهد کرد: تداوم فروش نفت ایران به بریتانیا برای تأمین نیازهای حیاتی کشور، استخدام کارشناسان فنی انگلیسی در شرکت تازه تأسیس ملی نفت ایران، و میزان مبلغی که ایران در ازای داراییهای ملی شدهی شرکت نفت سابق باید بپردازد.
استوکس، خود آگاه بود که آن چه به مصدق پیشنهاد میکند، قبلاً از سوی او رد شده است. پس در پیغامی که به انگلیس فرستاد، اذعان کرد که این پیشنهاد، همان پیشنهادهای قبلی اما تحت یک نام جدید است و اضافه کرد که: از چند روش برای پوشاندن این واقعیت استفاده کردم ولی به نتیجهای نرسیدم.
نمونهای از «الگوی سیاستورزی مصدقی» در داخل:
مصدق، به تازگی از سوی مجلس برای یک دورهی دوسالهی نخست وزیری برگزیده شده بود و بر اساس عرف موجود، میبایست فهرست وزرای کابینهی خود را تقدیم شاه کند. اما او از فرصت استفاده نمود و تقاضایی را مطرح کرد که تا آن زمان، هیچ نخست وزیری جرأت بیان آن را نداشت. مصدق از شاه خواست با تسلیم کنترل وزارت جنگ، اصل برتری دولت برگزیدهی مجلس را به رسمیت بشناسد. شاه از کوره در رفت! بدون ارتش، او پایهی اصلی قدرت خود را از دست میداد و به یک چهرهی تشریفاتی تنزل مییافت. او با کنایه به مصدق گفت که به جای از دست دادن ارتش، «چمدان خود را جمع میکنم و از ایران میروم».
مصدق سکوت کرد؛ چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس ایستاد که از اتاق خارج شود. شاه به هراس افتاد که مبادا او به خیابانها برود و ملت را علیه وی بشوراند. پس از جا برخاست و به سمت در رفت و بدن خود را در مقابل در حایل کرد. مصدق از او خواست کنار برود. این رویارویی یکی-دو دقیقه به طول انجامید؛ تا این که مصدق دچار تنگی نفس شد و نقش بر زمین گشت.
متمم قانون اساسی، شاه را فرماندهی کل ارتش ایران قرار میداد؛ اما در عین حال وی را موظف به مشورت با دولت برگزیده میکرد. نخست وزیران پیشین این اصل را چنین تفسیر کرده بودند که وزیر جنگ باید توسط شاه منصوب گردد؛ و مصدق با شکستن این سنت، به یک بحران دامن میزد.
مصدق در حای که روی تخت دراز کشیده بود و به تدریج بهبود مییافت تصمیم گرفت مسأله را به گونهای دیگر حل کند. بلافاصله در صبح روز بعد (26 تیر 1331) او از سمتش استعفا کرد:
«چون در نتیجهی تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمد، پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای که ملت ایران شروع کرده است، پیروزمندانه خاتمه دهد».
در واقع اگرچه در این زمان، مصدق با اوج مشکلها و شمار دشمنهای داخلی و خارجی دست و پنجه نرم میکرد، اما از سوی دیگر با محبوبیتی مثال زدنی در ایران و کشورهای تحت استعمار روبرو بود.
این اقدام مصدق، قماری شجاعانه بود تا مردم، حمایت خود را از او به عنوان برگزیدهی خود اعلام کنند که چنین هم کردند. سیل جمعیت مردم به خیابانها آمدند و فریاد «یا مرگ یا مصدق» سر دادند.
پس از گذشت تنها چهار روز – که کنترل اوضاع از دست شاه خارج شده بود- وی، تنها چاره را در استعفای قوام دید. با دریافت استعفانامه از قوام، شاه، مصدق را نزد خود فراخواند و علاوه بر پذیرش نخست وزیری، اختیار وزارت جنگ را نیز به وی سپرد.
«اگر با نیروهای دموکراتیک و ملیگرا همکاری میکردید، نام شما میتوانست در تاریخ به عنوان یک پادشاه مردمی ثبت شود».
این جمله را دکتر مصدق خطاب به شاه سابق گفت. در نخستین دیدار آن دو پس از استعفای قوام از مقام نخست وزیری و بازگشت دوبارهی مصدق به این سِمت. مصدق در همان دیدار، به شاه اطمینان داد که با بقای سلطنتش– و نه حکومت او- مخالفتی ندارد؛ «مشروط بر آنکه شاه نیز به برتری دولتِ برگزیدهی ملت گردن نهد». اما شاه سابق، به تعبیر سعدی «نشنید و عاقبتش شنیدی»!
شجاعت و ایستادگی بر سر عقیده و آرمان- اگر عقیدهای و بصیرتی در میان باشد- تنها از انسانهای با اراده بر میآید. اگر فردی توانایی انجام کاری را ندارد، چه دلیلی دارد که آن را بپذیرد؟ به خصوص این که این کار، کلان باشد.
کینزر (نویسندهی «همهی مردان شاه») تأکید میکند که مصدق، پیامِ عاشورا را به خوبی دریافته بود که رنج و شکست و مرگ با عزت بهتر از زندگی با خواری و ذلت است. مصدق در مقابل قدرت و استبداد داخلی نیز، همچون قدرت و استعمار خارجی ایستادگی کرد و شجاعت به خرج داد و به هیچ وجه، حاضر به عقبروی یا معامله نشد.
شیوهی اصلاح طلبی مصدق با فاطمی از این منظر مشابه است و به همان اندازه با شیوهی اصلاح طلبی خاتمی متفاوت. مصدق، از همان ابتدا، نظر و عمل خود را مشخص کرده بود و اصلاحات وی در همین راستا و با ایستادگی در برابر کانون قدرت پیگیری میشد؛ وی بر مشروطهی سلطنتی (شاه مقامی تشریفاتی باشد و در حکومت دخالت نکند) تأکید داشت و فاطمی بر جمهوری که دو روی یک سکه (دموکراسی) بودند.
لیکن شاه سابق با عدم قناعت به سلطنت، با دستور تیرباران دکتر فاطمی و فرمان به زندانی کردن دکتر مصدق- پس از کودتا- آخرین میخ را بر تابوت مشروطهی سلطنتی در ایران کوبید و حکومتی نامشروع، دست نشانده، غیر دموکراتیک و استبدادی را برای مدت محدودی (25 سال) ادامه داد و در تاریخ نیز، خود را به عنوان «پادشاهی مستبد» معرفی کرد.
شخصیت محمد خاتمی کاملاً قابل احترام است؛ اما او به هیچ وجه مدیر خوبی (دست کم در شرایط کلان، فشار و دشواری) نیست. به راستی چه تضمینی وجود دارد که فرصت سوزی او در هشت سال ریاست جمهوریاش، سوءمدیریت در نتیجهی تلاش برای راضی نگهداشتن همه (!)، قربانی کردن اکثریت به پای اقلیت، و آنچه آیت الله منتظری مشروعیت دادن به استبداد نامید، دیگر تکرار نشوند؟
------
پینوشتها:
* در اشارههای تاریخی نوشتار بالا، به منبع زیر (با ویرایش و خلاصه کردن) استناد شده است:
همهی مردان شاه، استیفن کینزر، برگردان: لطفاله میثمی، نشر صمدیه، 1383.
* مقالهی آقای کاظمیان با عنوان «خاتمی؛ مصدق یا فاطمی» به آدرس زیر قابل دستیابی است:
http://www.roozonline.com/archives/2009/02/post_11363.php
* این نوشته از روزبه میرابراهیمی هم جالب توجه است:
http://mag.gooya.eu/politics/archives/2009/02/083539.php
۱۳۸۷/۱۱/۲۱
«مصدق؛ فاطمی یا خاتمی»
برچسبها:
سیاست
1 نظر:
با عرض سلام و خسته نباشید.
http://kalanjar.ir افتتاح شد و شما هم لینک شدید.
پاگشایش کنید. راه را آب زده ام...
ارسال یک نظر