شهر خاليست ز عشاق بود كز طرفي
مردي از خويش برون آيد و كاري بكند
حافظ
به مناسبت 29 خرداد، سي امين سالگرد درگذشت دكتر علي شريعتي
«انسان گرفتار چهار زندان بزرگ است : طبيعت ، تاريخ ،جامعه و خويشتن ؛ از سه زندان اول با علم ميتوان آزاد شد ، اما از زندان آخر – زندان خويشتن- با علم نمي توان . با عشق، تنها با عشق ميتوان از زندان چهارم آزاد شد. با ايثار را فهميدن و با به اخلاص رسيدن... »
«اگر ديگران شكم فربه كردند كه در خشتك خويش نميگنجند، من عشق پروردم كه در خويشتن خويش نميگنجم...! »
شهر خاليست ز عشاق بود كز طرفي
مردي از خويش برون آيد و كاري بكند
"حافظ"
به مناسبت 29خرداد، سي امين سالگرد درگذشت "دكتر علي شريعتي"
مردي يكپارچه درد و يكسره عصيان كه يكتنه درمقابل جهل و تعصب و خرافه پرستي مردم ،روشنفكران ضد مذهب ، استعمار خارجي و استبداد داخلي و استحمار مذهبي و آخونديسم ، بيروحي زمانه و... ايستاد و تنها ماند.
گرچه در عمر كوتاه 44 ساله اش آثاري خلق كرد كه برخي بر احساسات مردم – ونه خرد آنها را- تاثير گذار بود و بوي خشونت و بنيادگرايي از قسمتي از گفته ها و نوشته هايش به مشام مي رسد و در وقوع انقلاب 1357و استقرار حكومت ديني ايران تاثير به سزايي داشت.
كتابهاي "مذهب عليه مذهب" ، "پدر مادر ما متهميم" ، "گفتگوهاي تنهايي" و "نيايش" به همان اندازه عميق و مترقي هستنند كه آثاري چون "امت و امامت" ،"تشيع علوي و تشيع صفوي" و " انتظار مذهب اعتراض"سطحي و زائيده احساس مي باشند. "اسلامشناسي" اما حالتي بينابين دارد.
وي بار امانت " مسئوليت شديد" انسان در مقابل جامعه را به بهترين وجه به دوش كشيد و فرياد ظلم ستيزانه، عدالتجويانه و آزاديخواهانه اش در گوش تاريخ ايران زمين ماندگار شد. و به گفته خودش " اگر صدا صدا باشد هرگز خاموش نخواهد شد..."
و به بهانه سالگردش چندي از صداهايش را مي شنويم چرا كه " تنها صداست كه مي ماند" :
«خدايا
مرا در ايمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصيان مطلق باشم. »
«خدايا
مرا از اين فاجعه پليد مصلحت پرستي كه چون همه گير شده وقاحتش از ياد رفته و بيماريي شده است كه هر كه از آن سالم مانده باشد بيمار مي نمايد مصون بدار تا "به رعايت مصلحت ، حقيقت را ذبح شرعي نكنم".»
«خدایا
رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد . قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا خرج میکنند. »
«خدايا
به روشنفكراني كه اقتصاد را اصل ميدانند بياموز كه اقتصاد هدف نيست ؛ و به مذهبي ها كه كمال را هدف ميدانند بياموز كه اقتصاد هم اصل است. »
«دوست تر ميدارم بزرگواري گول خور باشم تا كوچكواري گول زن. »
توحيد تنها اين نيست كه خدا يكي است . شوريدن برابر "خدايان دروغين" زر(استثمار) و زور(استعمار) و تزوير(استحمار) هم همراه آن است. [نقل به مضمون]
«انسان گرفتار چهار زندان بزرگ است : طبيعت ، تاريخ ،جامعه و خويشتن ؛ از سه زندان اول با علم ميتوان آزاد شد ، اما از زندان آخر – زندان خويشتن- با علم نمي توان . با عشق، تنها با عشق ميتوان از زندان چهارم آزاد شد. با ايثار را فهميدن و با به اخلاص رسيدن... »
«اگر ديگران شكم فربه كردند كه در خشتك خويش نميگنجند، من عشق پروردم كه در خويشتن خويش نميگنجم...! »
«دنيا را بد ساخته اند...
کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد
کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند
و اين رنج است ... »
«من دشمن تو و عقايد تو هستم اما حاضرم بخاطر تو و عقايد تو جانم رافدا كنم. » (به نقل از ژان ژاك روسو)
«اعتراض ميكنم، پس هستم. » (به نقل از آلبر كامو)
«اي آزادي تو را دوست دارم ، به تو نيازمندم ، به تو عشق مي ورزم ، بي تو زندگي دشوار است ، بي تو من هم نيستم ، هستم اما من نيستم ، يك موجودي خواهم بود تو خالي ، پوك ، سرگردان ، بي اميد، سرد، تلخ بيزار، بدبين، كينه دار، عقده دارم، بي تاب، بي روح، بي دل، بي روشني، بي شيريني، بي انتظار، بيهوده، منِ بي تو يعني هيچ...
اي آزادي؛ من از ستم بيزارم، از بند بيزارم، از زنجير بيزارم، از زندان بيزارم، از بايد بيزارم، از هرچه و هرچه تو را در بند ميكشد بيزارم.
اي آزادي خجسته آزادي
خواهم كه تو را بر تخت بنشانم
يا آنكه مرا به پيش خودخواني
با انكه تو را به پيش خود خوانم!
اي آزادي، مرغك پر شكستهء زيباي من، كاش مي توانستم تورا از چنگ سازندگان شب و تاريكي و سرما، سازندگان ديوارها و مرزها و زندانها و قلعه ها رهايت كنم. كاش قفست را مي شكستم و در هواي پاك بي ابر و بي غبار بامدادي پروازت مي دادم اما …دستهاي مرا نيز شكسته اند، زبانم را بريده اند و چشمانم را نيز بسته اند…»
اي آزادي
چه زندانها برايت كشيده ام
و چه زندانها برايت خواهم كشيد
و چه شكنجه ها تحمل كرده ام
و چه شكنجه ها تحمل خواهم كرد
اما
خود را به استبداد نخواهم فروخت
من پرورده ي آزادي ام استادم علي است
مردي بي بيم و بي ضعف و پر صبر
و پيشوايم مصدق
مرد آزاد، مردي كه
هفناد سال براي آزادي ناليد
من هر چه كنند
جز در هواي تو دم نخواهم زد.
اما
من به دانستن از تو نيازمندم
دريغ مكن
بگو هر لحظه كجايي و چه مي كني؟
تا..... بدانم آن لحظه كجا باشم، چه كنم؟
........ آزادي خجسته آزادي»
« اينان زينب را كه در زنجير اسارت و در بازگشت از قتلگاه همه خاندانش فريادهاي علي وارش بر سر شهرهاي دژخيمان و كاخ هاي جلادان هنوز در گوش تاريخ طنين افكن است و زمين را در زير پاي ستمكاران مي لرزاند زني نوحه گر مي شناسانند بر مرگ برادر و ديگر هيچ ! و پرچمدار انقلاب كربلا را كه از يادش حماسه مي جوشد و چهره اش مروت و مردانگي را تفسير مي كند قهرمان پارتيهاي زنانه كرده اند و سمبل سفره هاي ابلهانه ! »
او در تنهايي زيست و در غربت رفت ...
و در کنار زينبش آرام گرفت
روحش شاد
0 نظر:
ارسال یک نظر