امروز مصادف با ۴ مهرماه، ۳۰ سال را تمام کردم و همین بهانهای شد تا بعد از چند ماه سری به اینجا بزنم که حسابی خاک گرفته بود. بعد از این مدت مدید شاید تنها خواننده این نوشته هم خودم باشم! و به همین علت کوتاه مینویسم. پایان سه دهه از زندگی و آغاز دهه چهارم حس و حال عجیب و غریبی به آدم میدهد. انگار وقت آن شده که باید زندگی را جدی بگیرم... (کوتاه نوشتم تمام شد دیگه!)
از شوخی گدشته، فقط ۵ روز بعد از شروع جنگ و در میان آژیرهای خطر و صدای بوق هشداری که تا ۸ سال ادامه داشت و هنوز هم در گوشم است پا به این دنیا گذاشتم و ۳۰ سال مثل برق و باد از آن زمان گذشت. بگذریم. نه حال و حوصله بیوگرافی نویسی دارم و نه فرصت اشاره به خاطرههای تلخ و شیرین. این دو-سه خط هم بهانهای بود برای بازگشایی این مکان فیلتر شده. قرار بود خاطرههای دوران سربازیام در پلیس ۱۱۰ را -تا فراموش نکردهام- در اینجا بنویسم که به زودی مینویسم و نوشتههای گاه و بی گاه و از هر دری سخنی را -اگر حرفی برای گفتن بود- ادامه دهم. برای خالی نبودن عریضه این دو عکس را میگذارم. یکی از تولد یک سالگی و دیگری تولد ۳۰ سالگی (تازه از تنور در آمده!):
6 نظر:
تولد مبارکت سعیدجان.
ایشاالله شیرنی صدسالگیت.
ماچ:دی
داریه عزیز. خیلی خیلی ممنونم. افتخار دادی قدم به اینجا گذاشتی. ماچ متقابل D:
ایشالا عکس 120 سالگیتونو هم خودتون با دستهای خودتون تو همین صفحه بذارین ما ببینیم :)
اووو ۱۲۰ سالگی. اون هم با دستهای خودم!!!؟
ممنون شمین جان :)
کوتاه و جالب و 2 عکس دیدنی!
کوتاه و جالب و 2 عکس دیدنی!
ارسال یک نظر