چند پسر جوان، کنار خیابان و پیادهرو ایستادهاند و سر به سر دخترها میگذارند یا به آنها چیزی میگویند. گشت موتورسوار پلیس 110 از راه میرسد و با چک و لگد و فحش، آنها را از آن محل متواری میکند.
جلو میروم و میگویم: کار آنها اشتباه. اما آیا زمین ورزشی برای آنها ساخته شده که بروند ورزش کنند؟ آیا محلی درست کردهاند که بروند و تفریح و سرگرمی کنند؟ آیا ...
سرگشت نگاهی به سرتاپایم میاندازد و وسط حرفم میپرد: آیا راضی هستی همینها مزاحم خواهر خودت بشوند؟
2. تهران، پارک جنگلی طالقانی؛
در حال قدم زدن در گذرگاههای پارک هستیم! گشت ماشینی پلیس 110 به همراه گشت ارشاد با ماشین حمل مربوطه سر میرسند و میزنند روی ترمز. داخل ماشینها را نگاهی میاندازم؛ چند نفری را دستگیر کردهاند.
افسر گشت میگوید: این خانم چه نسبتی با شما دارد؟
با خونسردی میگویم: همدانشگاهی هستیم و آمدیم اینجا کمی قدم بزنیم و کمی صحبت کنیم.
افسر گشت سرتاپای من و «آن خانم» را نگاهی میاندازد و میگوید: آیا دوست داری خواهر خودت هم با یک پسر دیگر بیاید بیرون و قدم بزند و صحبت کند؟
3. اصفهان، میدان دروازه شیراز؛
کنار میدان ایستادهام و با دوستی قرار دارم. 10 دقیقهای هست که منتظرم. هم من کمی زود آمدهام و هم او کمی دیر! دانشگاه اصفهان هم که همان نزدیکی است و طبیعی است دختران دانشجو از آنجا رد شوند.
چند لحظه بعد مأمور کیوسک، بیسیم به دست جلو میآید و با چهرهای حق به جانب و از خود مطمئن و با نگاهی تحقیرآمیز به سر تا پای من میگوید: برو؛ اینجا نایست. نکند خوشت میآید دیگران هم مزاحم خواهرت شوند؟